نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۸۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

تو از غمنومه سر ریزی من از خونِ قناری ها
به مسلخ میکشن پاتو به جرم سر به داری ها
به جرم سر به داری ها

به آواز ِ قناری های مسلخ دیده مومن باش
زمین از غیر ممکن ها پُره اما تو ممکن باش
اما تو ممکن باش

منو تو.. آبروی مونده ی باغیمو بار آور
منو تو.. باغ ِ آفت دیده ایم اما بهار آور
چنان از.. نا امیدی های هم امید می سازیم
که از یک.. شمع باور مُرده صد خورشید می سازیم

اگرچه خسته ای از حمل ِ این بغض های طولانی
حریم امن ِ موندن باش ای یار ِ دبستانی
اگرچه بغض ِ ابرای سِمِج سختو نفس گیره
بیا اشکاتو نذر ِ شونه ی من کن، نگو دیره
نگو دیره

منو تو.. آبروی مونده ی باغیمو بار آور
منو تو.. باغ ِ آفت دیده ایم اما بهار آور
چنان از.. نا امیدی های هم امید می سازیم
که از یک.. شمع باور مُرده صد خورشید می سازیم

ترانه سرا : علی اکبر یاغی تبار


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 10 August 15 ، 07:26
notenevis ...

زنها تا وقتی که عاشق نشدن جزوِ بهترین روانکاوها هستن،
اما به محض اینکه عاشق می شن تبدیل می شن به عمیق ترین بیماران روانی!

- آلفرد هیچکاک / طلسم شده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 10 August 15 ، 07:17
notenevis ...

ﻇﻬﺮ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺍﺳﺖ.

ﺳﺎﻳﻪ ﻫﺎ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻨﺪ، ﻛﻪ ﭼﻪ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻧﻲ ﺍﺳﺖ.

ﺳﺎﻳﻪ ﻫﺎﻳﻲ ﺑﻲ ﻟﻚ،

ﮔﻮﺷﻪ ﻳﻲ ﺭﻭﺷﻦ ﻭ ﭘﺎﻙ،

ﻛﻮﺩﻛﺎﻥ ﺍﺣﺴﺎﺱ ! ﺟﺎﻱ ﺑﺎﺯﻱ ﺍﻳﻦ ﺟﺎﺳﺖ.

ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺧﺎﻟﻲ ﻧﻴﺴﺖ:

ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﻫﺴﺖ، ﺳﻴﺐ ﻫﺴﺖ، ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻫﺴﺖ.

ﺁﺭﻱ

ﺗﺎ ﺷﻘﺎﻳﻖ ﻫﺴﺖ، ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﺮﺩ.

ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﻦ ﭼﻴﺰﻱ ﺍﺳﺖ، ﻣﺜﻞ ﻳﻚ ﺑﻴﺸﻪ ﻧﻮﺭ،

ﻣﺜﻞ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﻡ ﺻﺒﺢ 

ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﻲ ﺗﺎﺑﻢ، ﻛﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ

ﺑﺪﻭﻡ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺩﺷﺖ، ﺑﺮﻭﻡ ﺗﺎ ﺳﺮ ﻛﻮﻩ.

ﺩﻭﺭﻫﺎ ﺁﻭﺍﻳﻲ ﺍﺳﺖ، ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﺪ. »


سهراب سپهری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 09 August 15 ، 12:37
notenevis ...

نوشتن همیشه هم راهی برای آرام شدن نیست، همیشه راهی برای  ثبت خاطرات نیست...گاهی آدمی می نویسد تا فراموش کند، می نویسد تا دردهایش روی کاغذ کمتر جولان بدهند تا بتواند آرامتر فراموش کند، گاهی آدمی می نویسد تا به صورت ناگهانی خودش را از مساله وارهاند...اصلا گاهی آدم می نویسد چون نمیتواند حرف بزند، انگار تنها راه نظم گرفتن ذهنش همین نوشتن باشد که اگر ننویسد دیگر نتواند جلوتر برود، که اگر یک قدم به عقب تر هم برگردد در باتلاق گذشته غرق شده است...آدمی گاهی می نویسد چون تنها چاره کارش را همین می بیند،گاهی ذهنت که نامنظم میشود دیگر خودت هم نمیدانی که چطور به آن نظم بدهی که حرف زدن دیگر چاره کار نیست و تنها همین قلم میشود همدمت...گاهی نوشتن دردهایت میشود درمان تمام نداشته هایت که میخواهی ان ها را به دست فراموشی بسپاری....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 August 15 ، 18:27
notenevis ...

همیشه یک نفر باید باشد که وقتی مقابلش قرار میگیری تمام قوانین رفتاریت ، تمام غروری که همیشه برای بقیه داری در مقابلش فرو ریزد چون ریختن چیزی در قلب ، چون لرزیدن چیزی در دل.یک نفر که وقتی در مقابلش قرار میگیری تمام اخم یا نگرانی و غم هایت لبخند می شود، نمی توانی حتی در مقابلش ناراحت باشی، آنقدر برایت ارزش دارد که نبودنش دلتنگت کند و گاه او را از خودت بیشتر دوست داشته باشی و تحمل دیدن غم و غصه هایش را نداشته باشی...یک نفر که نگرانت می شود ، نگرانش می شوی، بودنش حالت را عجیب خوب میکند...همیشه یک نفر باید باشد که  آرامش لحظه هایت را مدیون او هستی...یک نفری که تمام وجودت را بیدار می کند و تو را نسبت به زندگی عاشق تر میکند...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 August 15 ، 18:23
notenevis ...

به آدم ها نباید زیاد نزدیک شد. درست مثل حرکت ماشین در یک روز برفی آن هم در یک جاده کوهستانی که مستلزم داشتن تجهیزات ایمنی زنجیر چرخ هست در مقابل آدم ها هم باید تجهیزات ایمنی داشته باشی، باید مراقب باشی زیاد بهشون نزدیک نشی که در جریان نزدیک شدنت دقیقا از همون نقطه شروع به دور شدن کنی..نزدیک شدن به آدم ها فقط برای مواقعی هست که اون آدم ها برات خیلی عزیز باشن و جزیی از زندگیت باشن، در غیراین صورت وقتی بخوای زیادی به کسی نزدیک بشی اذیت میشی، اذیت میشه طرف مقابلت...تهش یه تلنگر کافی هست تا تمام دوستی و رابطه خوب و نزدیکی که بود از بین بره و حتی شاید کینه و نفرت رو جایگزین خودش کنه...آدما از دور قشنگ ترن ،فقط با فاصله از اون ها باید حرکت کرد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 August 15 ، 18:13
notenevis ...

به گمانم همه آدم ها باید یک دوست در زندگیشان داشته باشند که وقتی کلاف

سردرگم ذهنشان کور شد کمکت کنند تا گره آن کورتر که نشود هیچ بلکه ذهنت را

خلاص کنند از هرچه ناراحتیست. خوشبختی یعنی همین که دوستی داشته باشی

که به تو یادآوری کند که گاهی هم در زندگی نباید سر تصمیماتت آنقدر معطل کنی

که یادت برود اصلا باید سر این چندراهی که پیش پایت بود یکی را انتخاب میکردی،

که آنقدر خودت را گیج کرده باشی که درجا بزنی بی آن که هیچ کار خاصی کنی...

گاهی آنقدر در ذهنت کار پشت کار ردیف میکنی که فقط در لحظه میدانی سرت

شلوغ است بی آن که هیچ کار خاصی کنی، در حالی که باید راه افتاد، ترس ها را

کنار گذاشت و از یک جایی شروع کرد و حالت را به هیچ قیمتی به آینده وانگذاشت.

اصلا یک وقت هایی باید از زندگی همینقدر بدانی که کیفیت خوشحالی آدمی به

هیچ و دقیقا هیچ چیزی جز درون خود آدمی بستگی ندارد، که کیفیت حال آدمیست

که آینده خوبی را برایش به ارمغان می آورد. همین است که روزی یادم است که

دوستی میگفت لایف استایلت را که درست کنی خودبه خود همه چیز نظم خودش

را پیدا میکند. به گمانم همه آدم ها یک دوست نیاز دارند که تورا آنقدر خوب وعمیق

بشناسند که ذهنت با حرف زدن با آن ها حتی از کیلومترها دورتر ازشان منظم ترین

شکل ممکن بشود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 August 15 ، 18:09
notenevis ...

حال این روزهایم ... آخ از حال روزهایی که قرار بود بهترین روزهای عمرم باشند، که قرار بوود اسمش جوانی باشد، لحظات طراوت  وتازگی...

نمیدانم چرا این روزها اما مدام تصمیمات مختلفی در ذهنم نقش میبندند و هربار با یک فکر دیگر خنثی میشود، انگار منتظر باشم که مغزم هرچه تصمیم هست را وتو کند و زندگی آنقدر آسان بگیرد که رها بشوم، اما انگار در تار عنکبوتی افتاده باشم و هی هربار دست و پام بیشتر در تار گیر کند...خستگیم برطرف نشدنی‌ترین اتفاق زندگیم شده انگار...دلم یک آرامش عمیق، یک همراهی به معنای واقعی و یک حال و هیجان خوب میخواهد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 August 15 ، 18:04
notenevis ...

هرگز بلاگفا رو سر این که آرشیوم از بهمن 92 تا اردیبهشت 94 رو ازم گرفت نمی‌بخشم. بک آپی هم ندارم ازش که لااقل بتونم برگردم هراز گاهی به آرشیوم سری بزنم....اگر قرار باشد بیان هم با ما از این کارها کند این بار وبلاگ نویسی را میبوسم میگذارم کنار...دلم هوای آرشیوم رو کرده...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 08 August 15 ، 17:57
notenevis ...

و هر بار این آهنگ ابی و گوگوش رو گوش بدم یاد عزیزترین ها و رفیقانی افتم که از پیشم رفته اند...


یکی موند و یکیمون رفت جهان ما دو قسمت شد
یکی تنها توی خاکش یکی راهی غربت شد
یکیمون از قفس پر زد یکی خواست و نمی تونست
نگاهش رو به دریا بود ولی راه و نمی دونست


دو تا آینده مبهم یه تابستون بی خورشید 
همون فصلی که رویامون مثل ارتش فروپاشید
میون زمزمه هامون یه آهنگ یادگاری موند
یکی مون از خدا دور شد یکی هنوز نماز میخوند


تو و عکسای دیروزت منو شعرای این دفتر
توی نوستالژی جاموندیم به زیر خاک و خاکستر
به دنیا اومدیم اما ما این دنیا رو نشناختیم
چه میموندیم چه میرفتیم بهم بازی رو می باختیم


یکی از ما تموم زندگیشو توی تشویش تنهایی سفر کرد
نمیدونست خودش رو جا گذاشته که یه حسی تو قلبش میگه برگرد
یکی از ما هنوزم رو به دریا توی دنیا دیروزش اسیره
یه خواهش از خدا داره که شاید جوونیشو بتونه پس بگیره


تو و عکسای دیروزت منو شعرای این دفتر
توی نوستالژی جاموندیم به زیر خاک و خاکستر
به دنیا اومدیم اما ما این دنیا رو نشناختیم
چه میموندیم چه میرفتیم بهم بازی رو می باختیم       

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 07 August 15 ، 20:57
notenevis ...