نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۸۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

مردها ناخواسته با احساسات زن ها بازی میکنند. این حرفی بود که مدت ها پیش دوستی به من گفت، آن وقت ها قبولش نداشتم اما بعدترها کم کم قبول کردم که حتی اگر اسمش را بازی نگذاریم اما شاید بتوان گفت مردها همیشه برای به دام انداختن زن ها و یا معشوق و کسی که دوستش دارند از حربه های مختلفی استفاده میکنند و این خودش کم از بازی ندارد، بازی هایی که گاهی از بیرون که نگاهشان میکنی آنقدر بچگانه است که خنده ات بگیرد. طبیعت حالشان همین است، این کار به آن ها شاید نوعی قدرت و حس رضایت بدهد. هرچه هست ما زن ها از این بازی بدمان نمی آید چرا که خودمان هم درگیرش میشویم و با احساساتمان میخواهیم مردها را پایبند خودمان کنیم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 August 15 ، 23:24
notenevis ...

روابطی هستند که آغاز آن‌ها و مسیرشان آنقدر زیباست که دیگر به پایانش نمی‌توانی فکر کنی، درست مثل حرکت در جنگلی پراز ابر و لطافت و خنکای هوایی دلنشین که لحظه‌اش ممکن است تو را چنان در خود گم کند که پیدا شدنت با تنها بودن یک راهنما امکان پذیر بشود...اما گاهی با خودت فکر می‌کنی مگر غیر از آن است که قرار است تهش یکی بشود دوستی خوب، رفیقی ماندگار؟ غیر از ان است که این مسیر پراز آرامش است؟ غیراز آن است که شاید یک روز جبر روزگار، یا شاید درگیری های زندگی آرامش را جور دیگری برایت تعریف کند و مثال خیلی دیگر از رفیقانت تورا از دوستان حالت جدا کند؟ پس بگذار تالذت ببری از زندگی، آنقدر که از حال خوبت سرشار بشوی  وبس...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 August 15 ، 23:12
notenevis ...

از یک جایی در زندگی آدم‌ها را خیلی راحت می‌بخشی، اما فراموش نمی‌کنی، نه آن که کینه‌ای شده باشی، نه آن که انتقامی بگیری، تنها سعی می‌کنی که یادت نرود چه اتفاقاتی رخ داد تا دیگر یک اشتباه را تکرار نکنی. شاید سخت باشد که بالاخره یکی روز مجبور بشوی، زلالی و شفافیت بچگی‌های درونت را پشت پا بیاندازی و درگیر بخشیدن و نبخشیدن بشوی، اما گاهی بزرگسالی درس‌هایی به تو میدهد که مجبورت میکند که یک جایی گذشت کنی اما نگذری تا شاید یادت نرود آن جا که اتفاقاتی رخ داد که نباید...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 August 15 ، 23:04
notenevis ...

اولین بار بود که عاشق می‌شد، اولین بار که قلبش برای یکی بیشتر می‌تپید، یک حس عجیب و غریب ، تمام وجودش سرشار از احساس انگار باشد،  اصلا انگار عقلی نباشد، دیوانه‌ای که یک سره عشق در چشمانش شعله میکشاند، بعد کم کم گوشه‌گیر شد، کم‌کم حوصله‌اش از ظرف دلش سر رفت، احساساتش سروی شد بلند که قدش از سقف اتاقش بالا زد، همان وقت‌ها بود که نرسیدنش آغاز شد. با خودش فکر می‌کرد رسیده‌است، اما احساساتش در آسمانی بالاتر از آسمان معشوقش بود. تمام که شد، عادت کرد، به رفت و آمد آدم‌ها، صبورتر شد، مهربان‌تر شد. فهمیده بود نه از رفتنی غمگین باید شد و نه از آمدنی زیاد ذوق کرد. اصلا همین از دست دادن بود که پخته‌اش کرده بود، همین تجربه باعث شده بود که قدر دوست داشتن را بهتر از عشق بداند. صبرش که جواب داد، یکی آمد با کلید قلبش. این بار قلبش دیگر از جا کنده نشد، بی‌قرار نشد، دیرتر عاشق شد، اما عاشق ماند ، دوست داشتنش ماندگار شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 August 15 ، 22:58
notenevis ...

وقتی یکی را دوست داری، وقتی دلت برایش می‌رود، کم کم می‌مانی بی‌دلی که در تاریکی به دنبال چراغ راه می‌گردد، نور نیست، هوای حالت گرگ و میش می‌شود  وسرما و گرمای زندگیت از دست می‌رود، آن وقت است که موسیقی متن زندگیت می‌شود یک موزیک آرام در کنار همانی که باید در یک جاده بی‌انتها، خیره به خطوط موازی جاده که در دوردست به هم‌رسد و لبخندی که لحظه را همان‌جا که هست در خیال نگه دارد. ایست می‌کنی، دکمه استاپ ذهنت را می‌زنی، به عقب برمی‌گردی، متوجه می‌شوی چقدر خیال بافته‌ای، تازه متوجه می‌شوی بافتنی که از خیالت ساختی به درد تابستان گرم نمی‌خورد، بیدار می‌شوی، از گرما حس تشنگی میکنی و یک لیوان آب هویج خنک تو را از خطر غرق شدن در افکارت نجات می‌دهد.



پ.ن: تاملات خیال پردازانه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 August 15 ، 22:41
notenevis ...

به مردها باید حقشان را داد و نه بیشتر ...
و به زن ها باید حقشان را داد و نه کمتر ...

سوزان بی.آنتونی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 August 15 ، 04:15
notenevis ...

بعضی آدم ها بلدند چه کنند. حالا این که منظور من از بلدند چیست، همین که میدانند که چطور از نقاط قوتشان جوری استفاده کنند که اصلا کسی ضعف درونشان نبیند، یا اصلا اینطورند که قدر داشته هاشان را خیلی خوب میدانند و چنان غرق داشته های مثبتشان هستند و از داشتنشان لذت میبرند که نداشته هایشان اصلا فراموش میشوند و به چشمشان نمی آید. آدم هایی که در چشم بقیه هم داراترین به نظر می آیند حتی اگر نسبت به تو چندهنر کمتر داشته باشند اما باز هم غلظت داشته هاشان آنقدری به چشم می آید که رقت انگیز کند ایده آل گرایی و کمال طلبی بیش از حدت را گاهی در نظرت. گاهی فکر میکنم که چقدر خوب میشود اگر به جای این همه تلاش برای رسیدن به نداشته هایی که شاید رسیدن بهشان باعث بشود همان داشته هایت را هم از دست بدهی، کمی هم لذت ببری و داشته هایت را مزه مزه کنی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 05 August 15 ، 20:48
notenevis ...

روزهایی در زندگی هست که خالی از عاطفه می‌شوی، همه را پشت در منتظر خودت می‌گذاری و به انزوا می‌روی، نه آن که بخواهی بی توجهی کنی، نه آن که بخواهی سرد باشی، نه آن که بی احترامی کنی، فقط انگار یکهو تهی از هرچه نام "احساس" به خود بگیرد بشوی، شاید به اجبار باشد، شاید به اختیار ، اما هرچه هست همین را میدانی که بی حوصله‌ای، تنهایی می‌خواهی تا فکر کنی، تا کمی به خودت بها داده باشی، تا در میان شلوغی‌های زندگی کسی را گم نکرده باشی، تا آدم‌های جدیدی را هم در همین میانه‌ها پیدا کنی. آدمی گاهی نیاز دارد که تنها باشد، یک تنهایی خودخواسته که بتواند از بعد آن خودش را بهتر میان دیگران پیدا کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 04 August 15 ، 17:57
notenevis ...

حجم ذهنم پر شده از خالی بودن های تو 
یک فضای تهی از همه کس
خالی از وجودت
خالی از حضورت
دیگر نه وجودت،نه حضورت
اهمیتی نخواهد داشت
تهی شده ام
تهی ز هر احساسی 
نبودنت را عادت می کنم 
چنان ادامه می دهم
که گویا حضورت را نیز از همان اول باور نداشتم

پ.ن: نوشته ای قدیمی از وبلاگ قبلیم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 04 August 15 ، 17:44
notenevis ...

نقاشی های حک شده بر لوح قلبم را 

سایه روشن می‌زنم

بغض هایم را سیاه خواهم کرد

خنده هایم را سپید

گاه به گاهی محو می کنم

آن چه که در لابلای گذر زمان نام 

آن را خاطره نهادم

خطر غرق شدن درخاطره ها 

همواره در کمین به سلاخی 

کشیدن روحم نشسته است


پ.ن: یه نوشته قدیمی بود که از میون آرشیو خوانی‌ها بیرون کشیده شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 04 August 15 ، 17:42
notenevis ...