نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۵۴ مطلب در ژانویه ۲۰۱۶ ثبت شده است

در نوت موبایلم یک نوت با این عنوان باز کردم که "تکست هایی که هرگز فرستاده نشدند." برای وقت هایی که ذهنم یا زیاد دچار ازدحام افکار مختلف میشود یا آنقدر پراکنده حرف عزیزی که ناراحتم کرده یا عصبانیم کرده. مامن امنی شده برایم، برای وقت هایی که دلم میخواهد در سکوتم، در خلوتم، در غار تنهاییم با همانی که دلم را اندوهناک کرده حرف بزنم و مساله را فیصله بدهم و با رویی خندان بازگردم. میدانی؟ گاهی لازم نیست حتما حرفی زده بشود و دلخوری جدیدی از سر گرفته شود، گاهی حرف ها و رفتارها همانقدر بی منظورند که باید ساده از کنارشان گذشت و درون خودت حل و فصلش کرد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 16 January 16 ، 20:14
notenevis ...

زمانی که من کنکور لیسانس دادم، بین 460 هزار نفر داوطلب رتبه 2000 آوردن کار راحتی نبود اما درس خوندم و آوردم. رفتم رشته برق، همون رشته ای که یکی از انتخاب های تمام رتبه های برتر کنکور هست. بگذریم از گرایش الکترونیک لیسانسم. رفتیم ارشد و تصمیم گرفتم ارشد قدرت بخونم، ارشد قدرت به نسبت بقیه گرایش های دیگر برق در ایران سهم کمتری داره نسبتا و این که از همین سهم کم هم تنها 30 درصد پذیرشش از دخترهاست و اما این ریسک رو هم پذیرفتم و رفتم رشته قدرت خونم. بازم بگذریم که توی دوران ارشد 100 صفحه انگلیسی جون کندم تا مقاله انگلیسی بنویسم و دوتا مقاله ژورنال بدم و اکسپت بگیرم و معدلم به نسبت خوب بشه و موفق فارغ التحصیل بشم...همه اینا رو دارم میگم که اعتراض کنم، اعتراض کنم به اون کسی که نشسته و آزمون استخدامی طراحی کرده که حتی برای دلخوشی من هم که شده یک نفر، فقط یک نفر دختر توی سهمیه های استخدام برای من بذاره...منی که اینقدر تلاش کردم که بتونم به سهم خودم یه مهندس برق قدرت موفق باشم و حتی همین الان هم در محل کارم توی همین گرایش قدرت ظرافت هایی به خرج میدم که خیلی از آقایون شاید نتونن به کارش بگیرن...منی که فکر میکردم باید تلاش کنم و کمک کنم مملکت رو بسازم...آخه انصافا تا کی باید اینقدر مرد سالاری باشه؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 16 January 16 ، 18:02
notenevis ...

فاصله ایست بین ماشین ها که اگر رعایت نشود جریمه دارد، تصادف میشود اصلا... فاصله ایست بین خورشید و زمین که اگر بیشتر بشود زمین یخ میزند و اگر کمتر زمین میسوزد، فاصله ایست بین مهربانی و وظیفه که اگر مهربانیت زیاد از حد بشود، وظیفه ای غیر دلچسب میشود، و در نهایت فاصله ایست میان قلب های آدم ها که اگر زیاد دور بشود غریبه میشوی و اگر زیاد نزدیک بشود مسوولیتی میشود که مراقب قلب دیگری هم باشی. هنر در مراقبت از همین فاصله هاست که متعادل باشند.




۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 15 January 16 ، 20:24
notenevis ...

در دنیایی که من دارم، یکهو، بی هوا یک نفر پیدا نمیشود، نمی آید و بعدش تمام شود همه تنهایی های عالم و مشکلات حل شوند در ظرف اندوه و شربت شیرینی درست بشود  و من هی بنوشم و از خوردنش لذت ببرم. در دنیای من اینطور نیست که مسوولیت تمام بدبختی هاو تنبلی ها و ناراحتی هایم به وقت تنهایی گردن همان یک نفری باشد که نیست، که اتفاقا تمامش بر گردن خودم هست.در دنیای من گه گاه تفکریست پشت تنهایی که آزار میدهد، که افکار عجیب و غریبی را حواله سرم میکند که آزارم بدهد، که بزرگنمایی کند هرچه هست و نیست را و به من این اجازه را ندهد که درست فکر کنم، که مثل اکثر اوقات از آن ، همان تنهایی را میگویم لذت ببرم. در دنیای من گاهی بین  من و تنهایی بازیست، گاهی لجباز که میشود سخت میگیرد و میخواهد به من به زور بقبولاند که دوستش ندارم، اما نمیداند آنقدر خاطرات خوب دارم، آنقدر به من خوش گذشته با او ، با همین تنهایی که محال است به همین سادگی ها، با همین دل گرفتن های ساده گاه و بیگاه، رهایش کنم. در دنیایی که من دارم، یکی هست که نیست، که می آید، که پیدا میشود بالاخره که بهترین و صمیمی ترین دوستم، رفیقم میشود، که با او همانطور که در تنهایی های یک نفره ام خوش هستم، با او هم خوشم، که همانقدری که با صدای بلند بدون ترس ، بی مهابا با خودم فکر میکنم و بلند بلند  با خودم حرف میزنم، بی ترس و شجاعانه پیشش حرف میزنم، یکی که مراحم زندگیم باشد، یکی که تنهایی هایم را دوتا دوتا نکند، یکی که تنهاییش را مثل خودم دوست داشته باشد، تنهایی هایمان را بگذاریم روی هم، جمعش کنیم و آن وقت یک به علاوه یک را باز هم همان یکش کنیم. در دنیای من حساب و کتاب این دوستی همینقدر بی حساب است که یک به علاوه یک میشود یک.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 15 January 16 ، 10:22
notenevis ...

گاهی دلت با عقلت سازگار میشود، عجیب میشوی، می مانی خلاف عادتی که همیشه بود، عادتی که عقل سازی مخالف دل بزند، اما همین وقت ها هم انگار دست زمان یاری نکند، دست روزگار مقابلت باشد، نه که نخواهی، نه که نتوانی، نه آن که عاجز و ناتوان باشی، تنها "زمان" است که نامناسب است، انگار هنوزوقتش نشده باشد که بدان چه مطلوبت هست دست پیدا کنی. گاه زندگی بد عجیب میشود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 13 January 16 ، 19:47
notenevis ...

گاهی یادمان میرود که هر مسیری، هر راهی، نیمه راه دارد، کم دارد، زیاد دارد، جاده خاکی و باران و طوفان و مه دارد. گاهی یادمان میرود که همیشه قصه زندگی آنطور که ما دلمان خواست و نوشتیم،  جلو نمیرود، پستی دارد، بلندی دارد و طبق برنامه همیشه همه چیز پیش نمیرود، مثل همان نود دقیقه فوتبال که تا دقایق آخر وقت اضافه هم هیچ چیز مشخص نیست،  گاهی باید آنقدر صبور بود و بی انتظار که هرچه پیش آمد شگفت زده نشد، گاهی باید بدانی که هر قصه ای با تمام خوب و بدش بالاخره میتواند به انتهایی که تو برایش تعریف کردی برسد، حتی اگر اکنون دلخواه تو نیست، حتی اگر نیمه راه که چه عرض شود، آخر  راه هم بن بست باشد، در دقایق اضافه میتواند همه چیز به نفع تو باشد و اخر داستان خوب ترین خوب ها باشد.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 12 January 16 ، 20:59
notenevis ...

همه هستی من آیه تاریکی هست ...نمیدونم چرا مدتیه این قسمت از شعر فروغ همش داره تو سرم می چرخه...یه وقتایی اینقد از خودت بیزار میشی که دیگه هیچی رو نمی بینی...همه چیز برات رنگ زرد خستگی رو داره...از نظر من خستگی باید رنگش زرد باشه..نا امید میشی همه چیز رو سیاه می بینی..از نظر من نا امیدی رنگش سیاهه...خیی طول می کشه تا این حالت خوب بشه و همه چیز شاید تازه به رنگ خاکستری در بیاد ...تهش یه امیدواری هست به رنگ سفید و یه لبخند به رنگ قرمز ...گاهی تو زندگی همه چیز برات مثل یه جعبه مدادرنگی مفهوم پیدا میکنه و همه چیز رو به یه رنگ خاص میبینی ...اما خب گاهی بعضی از مدادرنگیات تموم میشن و اون موقع هست که واسه این که تو زندگیت اون رنگو بازم داشته باشی باید رنگو بخریش و کالکسیون رنگ زندگیت رو بازم کاملش کنی تا باز هم بتونی زندگیت رو همونجور رنگی ببینی با یه عالمه رنگ جور واجور و قشنگ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 11 January 16 ، 20:19
notenevis ...

دلداری دادن از سخت ترین کارهای روی زمین است، آن هم به کسی که میدانی حق با اوست تمام و کمال، برای کسی که فکر میکند تمام دنیایش یکهو جلوی چشمش فرو ریخته، شکست خورده، تلاشی کرده و نشده... شاید اینطور وقت ها تنها کاری که از تو بر آید کمی بازی با کلمات است، کمی یادآوری کمالات آن شخص، کمی هم حق قایل شدن برای تمام ناراحتی های آن شخص. گاهی فکر میکنم آدم ها در عین پیچیدگی فرمول ساده ای دارند، اگر کسانی را داشته باشند، دوستانی،  همراهی که آن ها را بلد باشند سخت ترین شرایط را هم تحمل میکنند، حتی اگر هیچ چیز برایشان باقی نمانده باشد جز همان آدم ها...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 11 January 16 ، 16:40
notenevis ...

هرچقدر هم که یکی برایت عزیز باشد، هرچقدر هم که یکی خاطرت را بخواهد و برایش با ارزش و عزیز باشی، باز هم دست آخر دلخوری و ناراحتی و نگرانی و آزار پیش می آید، که اصلا لازمه هر رابطه ایست و اگر نباشد چهار فصل رابطه و زیبایی هرکدامش میشوند یک فصل و تکرار آزرده ات میکند. اما مهم است که چه کسی آزارت داد، مهم است که از دست چه کسی دلخور شدی، مهم است با که دعوایت به درازا کشید و شاید صدایبت هم کمی بلندتر از حدش شد، باید یکی باشد که ارزشش را داشته باشد، باید کسی داشته باشد که قدرت را بداند، قدرش را بدانی، که ارزش لحظات غمگین زندگی را داشته باشند و در دفتر زندگیت با افتخار از غم های آن لحظاتت حرف بزنی، جوری که انگار شیرین ترین تلخی های گذران زندگیت بوده اند.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 11 January 16 ، 10:10
notenevis ...

آدم وقتی بچه تر است به بزرگسالی یک جور دیگری نگاه میکند، هرکار اشتباه بزرگترها را بزرگتر از چیزی که هست میبیند، ایراد میگیرد از این و آن، کمتر میتواند در کفش این و آن راه برود و ممکن است فضای قضاوتش هم طبق دنیایش کوچکتر شود، آدم نمیداند، نمیفهمد، یکهو چطور بزرگ میشود و همان رفتارهایی که فکرش را هم نمیکرد یکهو از خودش سر میزند. اما وقتی هم میداند گاهی انگار نخواهد بپذیرد که هرچه بیشتر در این و آن جای خوبی بدی ببیند، روزگار بیشتر به او در آینده بدی های خودش را برمیگرداند، اسمش را هرچه خواستید بگذارید، کائنات، انرژی یا هرچیز دیگر، اما باور کنید که هرچه دنیایت بزرگتر باشد، هرچه خوبی ها را بیشتر دیدی و  دیگران را کمتر به قضاوت نشستی دنیایت قشنگ تر، اعتماد بنفست بیشتر و کائنات با تو همراه تر میشود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 09 January 16 ، 13:09
notenevis ...