نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۶۱ مطلب در آوریل ۲۰۱۶ ثبت شده است

هرچقدر هم که رابطه ای بد بوده باشد، هرچقدر هم که یک دوستی تباه باشد، هرقدری هم که دو آدم نتوانند همدیگر را تحمل کنند و در یک رابطه عاطفی دوستانه یا عاشقانه دوام بیاورند، آخرش قسمتی از وجود هر آدمی هست که درون طرف مقابلش جا می ماند، ته نشین میشود...اصلا ته دل هر کسی، تعدادی آدم زندگی میکنند، قسمت هایی از وجود یک سری از آدم هایی که یک روز عزیز بودند، یک روز خاطره ساز زندگیت شدند، یک روز نقاشی زندگیت را پرنقش ونگار کردند، سایه روشن زدند مانده در وجود هر آدمی و گاهی آنقدر یادشان در دلت پررنگ می ماند و آنقدر ته نشین میشوند که گاهی حس میکنی تمام وجودت شده اند، تمام قلبت مال خودشان است و نفست بالا نمی آید ... نفست میگیرد و بالا نمی آید که نمی آید...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 16 April 16 ، 17:25
notenevis ...

خیلی میخواهد شجاع باشی که بخواهی بگویی دوستت دارم، زل بزنی در چشمان همانی که باید، قلبت از جاکنده بشود، شرم و حیا مانعت بشود و اما تو باز رها، آزادانه و بی هیچ ترس و وهم و خیالی تو صورتش داد بزنی دوستت دارم تا همیشه...خیلی میخواهد جسور باشی که این حس را جلوی دیگران فریادش بزنی، بر زبانش بیاوری... آدمی که از داد زدن احساسش میترسد، آدمی که تمام وجودش ذر بند کنترل است، یک روز چشم باز میکندو خودش را اسیر تمام حس هایی میبیند که دیگر برای گفتنشان دیر شده... آن وقت است که آدمی با یک درون خالی از عاطفه و خشم، خالی از احساس، درست مثل کوهی از یخ دیگر برایش گفتن یا نگفتن دوستت دارم تفاوتی ایجاد نمیکند، چه در سکوتش و چه در ر فریاد زدنش تفاوتی نیست...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 15 April 16 ، 18:03
notenevis ...

میدانی بازنده واقعی همانیست که در عشق فکر میکند، برای عاشق بودن، عاشق ماندن و عاشق شدن درنگ میکند... خودش را به در و دیوار میکوبد و دست آخر دستش به هیچ جا بند نمیشود. بازنده واقعی پرنده ایست که پرواز را از خاطرش برده چرا که یک بار از پریدنش تجربه تلخی به جا مانده... اما برنده کیست؟ برنده همانیست که با قلبش تصمیم گیری میکند، جهان اطرافش را درک میکند، به حس ششم خودش اعتماد میکند و دست دلش را میگیرد و جلو میرود... و عجیب آن که حس ششم برندگان معمولا یک جا آنقدر همگام با عقلشان میشود که انگار از اول هم دل و قلب بر خلاف همیشه پابه پای هم بوده اند... 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 15 April 16 ، 17:58
notenevis ...

باز همان حکایت همیشگی شب آرزوها...آرزوها و رویاهایی که کنج دلت گوشه عزلت گزیدند و هنوز یا موعد برآورده شدنشان نشده یا از محالاتند...میان این همه دل پر آرزو،  از بین این همه رویاهای جورواجور تا کدامیک را قاصدک واسط خبر خوش وصولشان تا برآورده شدنشان باشد... امسال هم به رسم هرساله آرزو میکنیم، رویا و خیال می بافیم و فرش دلمان را گره میزنیم به صبر برای رسیدن به تمام آرزوهای فروخورده ای که به آن ها نرسیدیم. در این میان حواسمان به دل های بی آرزو باشد، دل هایی که آنقدر به آرزویشان نرسیدند که قید همه چیز را زده اند... برایتان دنیایی از رسیدن به آرزوهاتان آرزو میکنم و اما شما هم یادتان نرود اینجا دلیست که مشتاق شنیدن یک آمین برای رسیدن به آرزوهاش است. 


فاطمه 

شب لیله الرغایب

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 14 April 16 ، 13:52
notenevis ...

مدتی قبل فیسبوکم را غیر فعال کردم، مدتیست که سعی میکنم خوددارتر رفتار کنم، مدتی قبل تر یکهو خیلی محتاط تر و محافظه کارتر شدم...از بس هربار هرکه رسید، از دوست تا خانواده شماتت کردند، از بس هربار هی گفتند که مردم چه میگویند؟ ملت هزار تا غلط میکنند و تو پیی که هیچ کاری هم نمیکنی اما همیشه رو رفتار میکنی درباره ات ممکن است به اشتباه خدای ناکرده حرفی بزنند...تا یک جایی گفتم طلایی که پاکه چه منتش به خاکه اما از یک جا فیسبوک غیرفعال شد، خودم را حذف کردم...یکجور خودکشی و خوسانسوری...این قسمت از شهرزاد وقتی که آهنگی گذاشت که مادرش گفت شهرزاد خاموشش کن، مردم چی میگن؟ و شهرزاد جواب داد که " یک روز میگن واه واه دختره فرار کرد، زشت شد، یک روز میگن به به عروس بزرگ آقا شد و به به میگن، مردم کجان الان منو ببینن؟ مردم کجان تنهایی منو ببینن؟ اگه ته راهش همینی هست که آقاجون رفت پس دیگه چه فرقی میکنه اه اه و به به مردم، خسته شدم از ترس لق لق زبون مردم بودن" این حرف ها...این حرف ها اشک من را هم درآورد...یا آن جا که قباد میخواهد از احساسات شهرزاد سواستفاده کند دوباره سمت خودش و شهرزاد دستش را سمتش میگیرد و میگوید " نه شرع، نه عرف و نه حتی عاطفه من به تو اجازه نمیده وارد حریم من بشی، از این به بعد هم من متعقل به هیشکی نیستم، یا به عبارت بهتر تنها متعلق به خودم هستم، بعد هم میگوید یک عاشق بزدل عشق رو هم ضایع میکنه ، یا وقتی برمیگردد و میگوید عاشق هیچی رو با هیچی تاخت نمیکنه .... عاشق مال و منال بزرگ آقا رو به زندگی ساده من ترجیح نمیده ..." حرف های شهرزاد...آخ از حرف های شهرزاد که عجیب به دل می نشینند یا آن جا که به مریم میگوید " اگه دوسش داری حفظش کن، هخیچی مثل زمان به آدم اینو ثابت نمیکنه که چقدر سخته کسی رو از دست بدی که به خاطر از دست ندادنش باید یه زمان از جون و دل می جنگیدی" و اونجا که نامزد مریم روی سنگ فرش زمین نشسته و فرهاد دستش را میگیرد و دست فرهاد را پس میزند و اما فرهاد میگوید " گاهی توی زندگی ادم مشکلاتی پیش می اید که هیچکس جز خودت نمیتواند کمکت کند..." حرف هایشان آنقدر خوب بود که میتوانم مدت ها نگاه کنم و به حرف هایشان عمیق فکر کنم...با این قسمت از شهرزاد هر لحظه اش بغض شدم و اما نباریدم، سعی کردم حفظ کنم خودم را ..خوددار باشم، قوی باشم، تمرین صبوری کنم، تمرین بی احساسی، تمرین بی تفاوتی...با این قسمت من یک دور از تنهایی در آمدم و حس کردم هنوز هم همدلی حرف اول را میزند بین احساسات آدم ها...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 12 April 16 ، 08:06
notenevis ...

یک عمر زیر لب تکرار میکنی همیشه آخرش خوب است و اگر الان خوب نیست هنوز آخرش نیست، یک عمر زیر لب با خودت زمزمه میکنی رویاهایت را باور داشته باش، به آن ها ایمان داشته باش، هربار زمین میخوری بلند میشوی، خودت را میتکانی، تمام قد به احترام قوی بودنت می ایستی و تعظیم میکنی تمام وجودت را به خاطر اراده ات و با خودت تکرار میکنی که کرم ابریشم هم خودش را دورن پیله اش حبس میکند، دور خودش پیله میتند که آرام آرام بتواند به پروانه ای زیبا تبدیل بشود...اما دست آخر یک روز، یک جا، یک لحظه ، یک دم ناامیدی تمام وجودت را میگیرد  وتمام حرف ها میشوند پتکی که محکم توی سرت میخورند، خودت را میبینی که زیر آوار حرف هایت دفن میشوی، بی معنا میشود همه چیز و با خودت تکلیفت نامشخص میشود...شاید دمی دیگر همه چیز برگردد اما هرچه هست آن لحظات، آن ثانیه هایی که به این منوال میگذرند، زجرآور است ، سخت ترین لحظات است، ویران کننده حال است....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 10 April 16 ، 16:26
notenevis ...

چه فرق میکند که چه موسیقی پخش شود وقتی دلت خوش باشد، غم درون دیده ات آرام آرام قطره قطره آب نشود...چه فرق میکند حریق خزان علیرضا قربانی باشد، یا آهنگی شاد که تمام روح و روان هر آدمی را شاد کند...وقتی دل آدمی شاد باشد، کنارت آن هایی که باید باشند آن وقت آن جایی که علیرضا قربانی میخواند "ارغوانم تنهاست ، ارغوانم اینجاست ، ارغوانم دارد میگرید " هم تو از ته دلت قهقهه میزنی، انگار نمیشنویش اصلا...همیشه همین است، آدمی که غمگین باشد کلمات را بهتر میشنود، اصلا با آن ها زندگی میکند  وآدمی که شاد باشد، دلگرم باشد انگار در دنیای دیگری زندگی کند و آهنگ بهانه ای باشد تنها برای وز وز کردن درون گوشش...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 10 April 16 ، 16:01
notenevis ...

زخم کهنه که میشود، دیگر مثل زخم سرباز نمیشود...خون فواره نمیشود، بیرون نمیزند از آن آب چرک و خون ...هرچقدر هم که عمیق باشد اما قدیمی که شد، دیگر مثل قدیمش، مثل وقتی که تروتازه هست عصیانگر و سرکش نمیشود، طغیان نمیکند...تنها گاهی جای آن درد دارد ...درد دارد  اما دردی پنهان که هیچکس نمیبندش...تنها اثر آن شاید جایش باشد که آن هم اگر قلب باشد، اگر دل باشد مشخص نمیشود...زخم کهنه آدم ها را از پای نمی اندازد، تنها وصله پینه های زندگیشان را بیشتر میکند و درسی میدهد که نامش را آدم ها تجربه گذاشته اند ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 10 April 16 ، 15:46
notenevis ...

سرو ایستاده به چو تو رفتار می‌کنی
طوطی خموش به چو تو گفتار می‌کنی

کس دل به اختیار به مهرت نمی‌دهد
دامی نهاده‌ای که گرفتار می‌کنی

تو خود چه فتنه‌ای که به چشمان ترک مست
تاراج عقل مردم هشیار می‌کنی

از دوستی که دارم و غیرت که می‌برم
خشم آیدم که چشم به اغیار می‌کنی

گفتی نظر خطاست تو دل می‌بری رواست
خود کرده جرم و خلق گنهکارمی‌کنی
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 10 April 16 ، 15:26
notenevis ...

در زندگی شب هاییست که هرچه لیستت را بالا و پایین میکنی، هرچقدر دنبال کسی میگردی که اندکی حرف هایت را گوش بدهد، اشک هایت را بفهمد، دلت را آرام کند هیچکس را پیدا نمیکنی و اشک چون سیل بر صورتت هی می بارد... هی می بارد...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 09 April 16 ، 21:05
notenevis ...