نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۵۲ مطلب در آگوست ۲۰۱۷ ثبت شده است

به گمانم داشتن آدمی در زندگی که با دیدن او هی مجبور نباشی پشت سرهم دو دقیقه‌ای یک بار بگویی "خب دیگه چه خبر؟ " از داشتن یک آدم به تنهایی مهم تر باشد! آدم باید بتواند ساعت‌ها حرف برای گفتن داشته باشد، باید بتوانی هر لحظه هر ثانیه‌ای که دیدی او را برایش از اتفاقات جدیدی که افتاده بگویی، اصلا همین که روزت را با جزییات کامل تعریف کنی و در همین تعاریف شنونده بودن، شدن را مزه مزه کنی، یعنی همه چیز. همین که در هربار تعریف کردنت یک نکته جدید پیدا کنید و دوتایی با هم بخندید یعنی همه چیز. آدم باید در زندگیش یکی را داشته باشد که برایش حرفی برای گفتن داشته باشد، نه آن که هربار بخواهد چند جمله تکراری را به او تحویل بدهد، به تو تحویل بدهد با یک نگاه پرلبخند اما تصنعی. باید بتوانی از موفقیت‌هایت برایش همانطوری بگویی که از شکست‌هایت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 29 August 17 ، 20:14
notenevis ...

ﭘﺎﮎ ﮐﻦ ، ﺍﺯ ﺳﺮ ﺧﻂ ، ﻫﺮﭼﻪ ﻧﻮﺷﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ
ﺍﺯ ﺑﻼﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻭﺭﺩ
ﺍﺯ ﻃﻠﻮﻋﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺸﺮﻕ ﺷﺪﻩ ﺗﺒﻌﯿﺪ ﺍﺯ ﺷﺐ
ﺍﺯ ﻣﺪﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺳﻤﺖ ﮐﺸﯿﺪﯼ ﺑﺮﮔﺮﺩ
ﭘﺎﮎ ﮐﻦ ، ﻫﯿﭻ ﺷﻮ ﺍﺯ ﻣﺮﺯ ﺍﺻﻮﻟﺖ ﺑﮕﺬﺭ
ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺧﻄﻮﻃﯽ ﮐﻪ ﭼﭙﺎﻧﺪﯼ ﺩﺭ ﺳﺮ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﺤﻨﯽ ﮔﯿﺞ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺷﺒﯿﻨﻢ
ﺭﻧﮓ ﮐﻦ ﻃﺮﺡ ﺷﺒﺖ ﺭﺍ ، ﮐﻤﮑﯽ ﺁﺑﯽ ﺗﺮ ...
ﻫﯿﻼ ﺻﺪﯾﻘﯽ
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 28 August 17 ، 16:34
notenevis ...

درد آن است که تمام آدم های زندگی همیشه یا خیلی دیر رسیده باشند یا آنقدر زود رفته باشند که لذت بودن با آن ها یا فراموشت شده باشد یا اصلا فرصت نشده باشد تجربه اش کنی...چای داغ اگر سرد شود حتما از دهان افتاده، خوردنش تنها یک چیز در خاطرت می آورد و آن هم گذرزمان... راستش این قانون حتی مشمول دوست داشتن آدم ها هم میشود، گاهی یک آدم آنقدر دیر تو را میخواهد که دیگر خواستن و نخواستنش برایت تفاوت ایجاد نکند یا گاهی آنقدر زود که برعکس دلت را بزند... همین که آدم بداند اگر یک نفر را با تمام وجودش میخواهد زمان از دستش بیرون نرود، همین که بداند ناگهان چقدر زود دیر میشود کافیست تا درست احساساتش ابراز بشود که دیگر نه کسی دیر برسد و نه کسی زود برود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 28 August 17 ، 16:30
notenevis ...

یک نوع از دوست داشتن هست، که عین پنیرپیتزا کش می آید...آنقدر کش می آید که اصلا طرفین یادشان می رود که همدیگر را دوست داشتند و به چه هدفی به هم نزدیک شده‌بودند و همین میشود که دیگر همه چیز عادی میشود، دیگر دوست داشتن هم انگارخیلی از مسایل روزمره زندگی بشود...ابهت دوست داشتن آن است که ابراز بشود، که دونفر برای کشف رمز ورازهای همدیگر تلاش کنند! باید مراقب بود که اگرکسی را دوست داشتیم شجاع باشیم تا روزی نرسد بین همین عادی شدن ها از دستش بدهیم..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 28 August 17 ، 16:25
notenevis ...

ﭘﺮﻧﺪﻩﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻗﻔﺲ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ، ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻟﯽ ﮐﻪ آﺯﺍﺩﯾﺶ ﺭﺍ ﺟﺸﻦ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﯾﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺭﺍ ﮐﻤﯽ ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺘﻪ، ﯾﺎ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮﺵ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ . ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻗﺼﻪ ﺁﺩﻡﻫﺎ ﺑﺎﺷﺪ... ﻓﺮﻕ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺍﻓﮑﺎﺭﺕ ﺑﺸﻮﯼ، ﯾﺎ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﺩﯾﮕﺮ ﯾﺎ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺁﺩﻡﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﯾﺎ ﺣﺘﯽ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪﺑﺎ ﻗﻄﻌﯿﺖ ﺍﺯ ﺁﻥﻫﺎ ﺩﻡ ﻣﯽﺯﺩﯼ . ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻫﻮﻝ ﻭ ﻫﺮﺍﺱ ﻭ ﯾﮏ ﺗﺮﺱ ﻧﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﮐﻨﺪ، ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﮐﻤﯽ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩﯾﺶ ﻣﯽﺍﺭﺯﺩ. ﺑﺎﯾﺪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺖ، ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﻓﺮﺍﻍ ﺑﺎﻝ ﻭ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﯾﮏ ﺣﺲ ﺯﺍﯾﺪﺍﻟﻮﺻﻒ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺣﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﺮﺩ. ﻧﺴﯿﻢ ﻟﻄﯿﻔﯽ ﮐﻪ ﺻﻮﺭﺗﺖ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﺑﻪ ﻭﻗﺖ ﭘﺮﻭﺍﺯﻭ ﺗﻨﻔﺲ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻧﺶ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻭ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﻭﺍﺭﺳﺘﮕﯽ ﻫﺮﺁﺩﻣﯽ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎﺷﺪ. ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺍﺣﻤﺪﺷﺎﻣﻠﻮ ﺣﺮﻑ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﮐﻪ " ﭘﻨﺠﻪ ﺩﺭ ﺍﻓﻜﻨﺪﻩ ﺍﻳﻢ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺭﻫﺎ ﺷﺪﻥ. ﺳﻨﮕﻴﻦ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﻣﯽ ﮐﺸﻴﻢ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻫﻤﺮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩﻧﺸﺎﻥ .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 28 August 17 ، 16:22
notenevis ...

یه وقتای هست تو زندگی که ساکت میشی،حرف نمیزنی،اما شاد هستی،میخندی جلو بقیه،شوخی میکنی و حفظ ظاهر می کنی اما دوس نداری راجع به دل نگرانیات حرف بزنی با کسی،از درون خیلی چیزا هست که دارن اذیتت می کنند،ذهنت پراز اما واگرها و استرس و نگرانیاست اما حرف نمیزنی و فقط یک لبخند تحویل بقیه میدی.اینجور موقعا نه دیگه کتاب خوندن جواب میده،نه چای خوردن و نه سرگرمی زوری.فقط باید بذاری تا زبونت بالاخره راه بیوفته و بتونی راجع بهش حرف بزنی.اون موقع هست که دوتا گوش شنوای قابل اعتماد برات حکم طلا روپیدا می کنه و بایه حرف زدن خالی میشی...


فاطمه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 26 August 17 ، 13:32
notenevis ...

آن اولِ اول نوزده بیست سالگی که تازه دست و پایت را یافتی و داری بیشتر وارد محیط میشوی آنقدر عاشقی، آنقدر هیجان انگیز است همه چیز و شور و احساساتت زنده است که گاهی انرژیت قد بمب اتم میشود، بعد کم کم شیطنتت می خوابد، دوستت دارم های زیادی میشنوی و هربار قلبت تندتر هم که نتپد اما به وجدت می آورد، بعد هی شمع فوت میکنی بزرگتر میشوی، آدم های زندگیت ثابت میکنند که پیچیده تر از آنند که تو بی ماسک و صورتک تنها در مقابلشان خودت باشی، یک روز چشم باز میکنی میبینی شده ای یک آدم محتاط، محافظه کار، آرام و صبور که به تمام دوستت دارم های زندگیش هم به لبخندی اکتفا میکند. دیگر نه مثل قبل ترها قاصدک ها را باور ندارد و نه به قارقار کلاغ شوم توجه میکند. میشود همان آدمی که جامعه میخواهد از او. شاید که در تنهاییش اما هنوز همان آدم بیست ساله باشد و شاید در خلوتش هم گرد بزرگسالی پاشیده باشند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 26 August 17 ، 13:31
notenevis ...

سخت است وقتی آدمی هر چه تلاش میکند به جای بیشتر نزدیک شدن، دورتر میشود.. روز به روز از آن چه که باید و فکر میکند بیشتر فاصله میگیرد و با خودش فکر میکند حتما رویاهایش واقعی نبوده اند از ابتدا و سخت است آن چه که از آن در حال فاصله گرفتنی عشق باشد...رویاهای دختری نوجوان که آنقدر راجع به عشق خیال و رویا بافته که اکنون که نرسیده هنوز با خودش فکر میکند حتما این انتظار ره به جایی نخواهد برد، حتما از ابتدا همه چیز اشتباه شده بود، حتما من در انتظار بیهوده ام و شاید این آغاز مردنی باشد که چیزی در دلت هست که  دیگر امیدی به رسیدن به آن نداری و آن چیز بخش مهمی اززندگیت شاید باشد ... آن وقت است که با خودت فکر میکنی هرچقدر هم که تلاش کنی، هرچقدر هم که موفق شوی و ثروتمند شوی از لحاظ مالی و فکری باز هم فقدان یک چیز در زندگیت حس میشود ... عشقی آتشین که از نوجوانی سودای داشتنش را در سر پروراندی و اما هیچ وقت نتوانستی آن را پیدا کنی و درست در همین فکر زانو زده ای و نمیتوانی بلند شوی، زانوانت را بتکانی و حرکت کنی...انگار خودت را در این مساله، در یک روز زمستانی سرد، وسط کوهی از یخ و سرما یافته باشی که بی هیچ لوازم گرمایشی زانو زده ای در برف ها و تمام وجودت چنان یخ زده که نسبت به همه چیز سر و بی تفاوت شده ای ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 25 August 17 ، 15:08
notenevis ...

حرف تلخ زدن، آلوده کردن کلام به طعنه  وکنایه تنها باعث دوری قلب آدم میشود، از همه آن هایی که ادعایشان رفاقت است، عشق است یا هر چیز دیگری...تا وقتی که کسی مراقب زبانش نباشد تنها تبدیل به یک لولوخرخره ای میشود که هربار که دهانش به گفتار باز میشود همه فرار میکنند...و شاید این فرار بخ بغض و رنجشی عمیق و ابدی تبدیل بشود..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 25 August 17 ، 15:01
notenevis ...

آنقدری دور نشوید از زندگی کسی که خودتان را جمع کرده باشید و برده باشید، که آن وقت کسی از دلتنگیتان خسته شود و دیگر برای نزدیک بودنتان هم با تمام دلزده شدنش، دل آدم پرپر نزند... این ها همه اش نشانه میشود، نشانه هایی که برای آدم هایی که با احساسند، برای آن هایی که زندگی را قبل از زندگی کردن ، احساس میکنند، میشوند نشانه هایی از بی کسی، از تنهایی که تنها کسانی در آن راه دارند که هستند، که برای دلتنگیت هم ارزش قایلند ...که میان تمام لحظه هایت زیاد غیبت نمیکنند...آنقدر نباشید که دیگر بود و نبودتان برای آدم فرقی نکند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 25 August 17 ، 14:58
notenevis ...