نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۴۶ مطلب در مارس ۲۰۱۸ ثبت شده است

دلتنگ همانم که کمی دلش تنگ نمیشود 

 آخر عزیزدلم، دل از کارزیاد سنگ نمیشود 

 کاش که میشد رها کنی اندکی همه چیزرا 

  یک روز اگر تو نباشی که کار لنگ نمیشود 

 ول کن، کمی به زندگیت ،به من بها بده 

 آخر بدون توبهار که خوش‌ رنگ نمیشود 

 از بس که دور شدی، نشد که حرفی زنم 

 آخر عزیزدلم، دوستی که بازنگ نمیشود 

#فاطمه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 11 March 18 ، 14:59
notenevis ...

 دلم تنگ میشود گاهی، برای آن زمان‌هایی که عشق تمام زندگیم بود. به عشق در یک نگاه باور داشتم. نوجوانی بودم و هیجاناتی که حال به آن ها می‌خندم اما خوشحالم که رویاپردازی میکردم، خوشحالم که آن وقت ها اینقدر پرشور و هیجان بودم و از فرط احساسات بالا پایین می‌پریدم باری هرچیز ریز و درشت، چرا که باعث شد اکنون هم کودک درون فعالی داشته باشم و این بهترین بهترین هاست...اما راستش اکنون دیگر می‌دانم که تا زمانی که از تنهایی لذت کافی را نبرده‌ای، تا زمانی که دلت نخواهد پیشرفتت را و نه تنهایی محض و روزمرگی هایت را با کسی تقسیم کنی، وقت آن نشده که با کسی باشی...که اگر باشی هم از سرتنهاییست...حال دیگر میدانم که عشق یک تعهد دوطرفه است برای منافع مشترکی که باعث رشد ، آرامشو  پیشرفت طرفین رابطه می‌شود...دلی می‌دهی و دلی میگیری و این میان اما از زندگی لذتی چندبرابر می‌بری چرا که رفیق، همراه، هم تیمی خوبت را پیدا کرده‌ای که پابه پای هم در سختی‌ها، مشکلات و شادی هایتان کنارهم باشید و لذت ببرید. حال دیگرا می‌دانم که عشق خوب است، اصلا بهترین است اما تا وقتی که یار تو یار باشد  و نه بار ... 

درون خلوت ما غیر در نمی‌گنجد، برو که هرکه نه یار منست بار منست .سعدی


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 10 March 18 ، 21:45
notenevis ...

تو کیستی، که من اینگونه بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم .
تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!

 

تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟
تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟

 

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!
مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!
کدام نشاه دویده است از تو در تن من؟

 

که ذره های وجودم تو را که می بینند،
به رقص می آیند،
سرود میخوانند!

 

چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو:
به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!

به من بگو که برو در دهان شیر بمیر!

 

بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف!
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟
ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند

هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.
که صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست!

 

تو آرزوی بلندی و، دست من کوتاه
تو دوردست امیدی و پای من خسته ست.
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 09 March 18 ، 16:56
notenevis ...

چیزهایی هست که در زندگی در سن خاصی تعریف دارند، اصلا تمام زندگیت هستند، دغدغه ات میشوند اما وقتی پیش میروی، بزرگتر که میشوی تنها دلتنگیشان برایت باقی می ماند...مثل همان هیجان و احساسات بیست سالگیت که آنقدر گاهی زیاد میشود که انگار دست گذاشته باشند بیخ گلویت  وخفه ات کنند...اما از یک جایی به بعد آدمی احساساتش کنترل می‌شود، آنقدری که بهشان بی توجه میشود، آنقدری که دلتنگ میشود بی توجهی میکند، به عاشق شدنش لقب بازی هورمون ها می‌دهد، کسی را دوست دارد کنارش می‌گذارد  واولویت بندی می‌کند در زندگیش...شانس اگرشانس تو باشد ، این میان بزرگتر شدنت، محتاط شدنت  ومحافظه کارتر شدنت  وعقلانی تر شدنت باعث نشود آدم‌هایی را در زندگیت از دست بدهی که میتوانستند بهترین رفیقانت باشند ... میدانی؟ آدمی گاه با خودش فکر میکند هرچه جلوتر می‌رود زندگیش انقدر پراز اولویت های مختلف می‌شود که یکهو چشم باز می‌کند و میبیند دلش برای آن وقتی تنگ است که با شور و اشتیاق دوستش را بغل کرد و از هیجان جیغ کوتاهی هم کشید و آنقدر هیجان زده شد از دیدارشان که زبانش بند آمد...آدم از یک جایی به بعد رفت و آمد آدم ها برایش عادی می‌شود اما، عقلش آنقدر بیدار می‌شود که احساسش تنها معطوف می‌شود به گاه به گاه‌هایی که اولویت های زندگیش اجازه می‌دهد ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 March 18 ، 21:47
notenevis ...

دلتنگی بهاییست که بابت دوست داشتن همه آدم های عزیز زندگیت می‌دهی. بهایی که کاش آدم هایی که برایشان دلتنگ میشوی ارزشش را داشته باشند. دلتنگی همان خوشه انگور سیاهیست که شمش لنگرودی میگوید، اگر بگذاری سربسته بماند مستت میکند اندوه...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 March 18 ، 21:40
notenevis ...

 مجسمه را دیده‌ای؟ بی جان است اما برای آن که مجسمه ای زیبا شود صاحبش آنقدر تراشش داده و آنقدر سروکله زده شب و روز با مجسمه بی جانش تا یک اثر هنری خلق کند...راستش رابطه آدم ها هم همین است، باید سروکله زد، باید تلاش کرد، باید به آدم های جدید زندگی فرصت داد، فرصت همراهی، فرصت دیدار، فرصت دوست داشتن و عشق ... فرصتی برای باهم بودن که اگر این فرصت را ندهی یک روز به عقب بازخواهی گشت و تمام موفقیت های زندگیت جلوی فرصت های سوخته ای که برای بدست آوردن آدم ها از دست داده ای رنگ می‌بازد...خسته کننده تر از مجسمه سازی که با مجسمه بی روحش حرف میزند نیست...چرا که آدم ها روح  وروان دارند، احساس دارند، عاطفه دارند و برای ساختن رابطه ات میتوانی آنقدر انعطاف داشته باشی که دردت نگیرد موقع تراش خوردن و صیقل خوردن روح  وروانت ، چرا که از تو یک آدم قوی تر، محکم تر وآگاه تر می‌سازد انگار همین تراش های گاه و بیگاه و تو را آدمی منعطف مقابل پستی ها و بلندی های زندگی میکند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 March 18 ، 21:40
notenevis ...

دلتنگ کسی میشوی که دلش برایت تنگ نمیشود، کسی را دوست داری که دوستت ندارد، کسی دوستت دارد که دوستش نداری، اصلا تمام قوانین دل به دل راه دارد زیر سوال رفته، میدانم، همه این ها را میدانم که رفتن در جاده های یک طرفه ای که تنها لذت رفت را در بهترین حالتش می چشی و زجرش را به روی خودت نمی آوری ناراحتی دارد، اما یادت نرود در این دنیا چیزهایی هست که نمیدانند همه کس، آن هم قدر و منزلت تویی که برای آدم های اشتباه دلت تنگ میشود، یادت نرود تو مهم تر از همه آنان هستی که جاده زندگیت کنارشان یک طرفه شده، پس قدر خودت را بهتر است بدانی و دلت را بدهی برودپی جاده های دوطرفه ای که لذتش می ارزد به هزار هزار ثانیه های غمگین یک طرفه هایش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 March 18 ، 21:32
notenevis ...

گاهی پیش می آید و گاهی سال ها میگذرد و نمیفهمی چرا کسی را دوست داری، بی آن که دلیلی برایش پیدا کنی. کم کم متوجه میشوی که دوست داشتنی که بخواهی سردرگم دنبال دلایلش بگردی را باید فراموش کرد چرا که کسانی را در زندگیت داری که هیچ احتیاجی به تو ندارند اما عاشقت هستند و این را میتوانی از تمام رفتارها، گفتارها و کمک های بی دریغشان به خودت متوجه بشوی... شاید که همسر، شاید خواهر، شاید هم که برادر و یا اصلا پدرو مادر و یا شاید نزدیک ترین رفیقت هیچ وقت بدون تو زندگیشان را نبازند اما قطعا چون تو را دوستت دارند به تو احتیاج دارند و نه چون به تو احتیاج دارند و این چیزیست که آدمی را دنبال عشق میکشاند... عشقی که بی دلیل، بی هیچ قید و شرطی در زندگیت جاری میشود و درون قلبت را پراز روشنایی و امید میکند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 March 18 ، 10:58
notenevis ...

روزی می آید که به دخترم خواهم گفت که زن بودن همه اش درد نیست اگر به تو یاد بدهم خوب از پس احساساتت بر بیایی، زن بودن همه اش تماشای موفقیت مردان جامعه ات نیست اگر تو دانشت، استقلال روح و فکرت آنقدر باشد که محکم پابه پای آن مردان نابرابرانه در رقابت های علمی و کاری موفق از امتحان بیرون آیی، زن بودن همه اش رنج نیست آن وقت که نه ماه به انتظار کودکت نشسته ای در حالی که میدانی از نظر قانون حقی بر گردنش نداری چرا که قانون را مردان سرزمینت نوشته اند، زن بودن سخت نیست اگر به تو یاد بدهم جلوه خوب زنانه ات را به وقتش چنان به نمایش بگذاری که همه مردان را به زانو در آوری، به او خواهم گفت زن بودنت را قدر بدان، در دنیای بیرون تنها به انسانیت فکر کن و درونت را زن نگاه دار تا به وقتش حتی بتوانی مسیر قانون را به راحتی تنها با رفتار و منشت به نفع خودت رقم بزنی، آنقدر محکم و مستقل باشی که هر ناملایمتی را دوام بیاوری و هوش و ذکاوت زنانه ات را به رخ بکشی. 

#روز_جهانی_زن #8مارس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 07 March 18 ، 09:23
notenevis ...

با مرگ جدی باش

و با زندگی شوخی کن

درست مثل وقتی که

زندگی برایت جدی‌ست

و مرگ را به شوخی گرفته‌ای


این را جنازه‌ی زنده‌ای می‌گفت

که از نظمِ گورستان گریخته بود


بهرام معصومی

از کتاب "سفید چه رنگی‌ست"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 March 18 ، 13:01
notenevis ...