نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۵۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

یکی هست که نقش حاضرِ همیشه غایب را دارد.  کاش کمتر نبود و کاش بیشتر بود... همانی که درست سروکله اش وقت هایی پیدا میشود که یا خیلی شادی یا غمگین و یا درست میان حجمی از سردرگمی و بلاتکلیفی نشسته ای و با خودت فکر میکنی یک فکر کم است و دوفکر کافی... یکی هست که آنقدر دور به نظر میرسد گاهی که بودنش در نزدیک ترین زمان ممکن در ذهنت تصورشدنی نیست... همه آدم های تنها این یکی را کم دارند، کاش بیشتر بود، کاش اینقدر زیاد نبودش نبود...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 26 July 16 ، 15:32
notenevis ...

میدانی؟ عمق رابطه ها را میزان ارتباط داشتن آدم ها با هم مشخص نمیکند...مدت زمان با هم بودنشان هم مشخص نمیکند...اصلا عمق رابطه را حتی میزان صمیمیت فیزیکی یا حتی ظاهری که دیگران می‌بینندش هم مشخص نمیکند، عمق رابطه را تنها و تنها  وتنها میزان درگیر شدن ذهن آدم ها نسبت به هم، کشش روحی و همخوانی روحشان با هم است که مشخص میکند...آن جا که در ذهن هم زندگی میکنند، روحشان با هم انطباق دارد و آنقدر کشش دارند به هم که انگار یکی باشد دل و دینشان ... آن وقت است که بودن یا نبودنشان با هم دیگر مهم نیست، جنس رابطه هم مهم نیست...دوستی، عشق ، رفاقت ، خانواده ..بازی با لغات است بقیه اش هرچه هست و نیست...به همین دلیل هم هست که آدم هایی که درگیر هم هستند  وعمق رابطه شان زیاد است اگر درگیر عاطفی هم بشوند، اگر عاشق هم بشوند  وبعد نشود که نشود که نشود، آدم های خطرناک خاطره بازی هستند که ممکن است سال ها طول بکشد تا ذهنشان از درگیری در بیاید، زیرا میفهمند میشود عمیق بود، جدا شد اما نمرد و افسرده نشد و شاد ماند و این خطرناک ترین یافته هرانسانی از یک رابطه انسانیست...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 23 July 16 ، 16:59
notenevis ...

اتفاقات زندگی همیشه قابل پیش بینی نیستند اما مهم این هست که تو اونقدر قوی، محکم و قاطع بمونی سر سهمت از زندگی که هیچ تندبادی نتونه ریشت رو از خاک بیرون بکشه و نابودت کنه... کم کم عادت میکنی که سر خواسته هات بمونی، از شکست ناامید نشی، اعتیادت به امیدواری روزبه روز بیشتر میشه و میفهمی بزرگ شدن بی تجربه و تاوان نمیشه و سر هرکدوم از خواسته هات باید بهایی پرداخت کنی... کاش اونقدر قوی بمونم که دیگه نه از شکستام اونقدر ناراحت بشم و نه شادیام اونقدر شادم کنه که همه چیو فراموش کنم... مهم تراز همه اینا کاش مثل همین الان همیشه حضور خدا توی زندگیم پررنگ باشه و مراقبم باشه و دوسم داشته باشه که هربار توی اوج ناراحتیم سرمو بلند کنم بگم مرسی که هستی خدای مهربونم، مرسی که مراقبمی و حسابت از همه جداست.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 22 July 16 ، 17:33
notenevis ...

میدانی؟ عاشق بزدل عشق را هم لجن مال میکند...بعضی ادم ها میترسند از بدست آوردن زندگی کنار هم...شروع میکنند به تنهایی طی کردن، عاشقی میکنند، یکی را که بدست آوردند، آن وقت موعد رها کردنشان میشود، موعد رها کردن عشقشان در چاهی که صدایش شنیده نشود...چاهی از احساسات فروخورده و حرف هایی که در گلو بغض میشوند...ان وقت است که نمیفهمند که یکی زندگی اش را از دست داد به خاطر ان که یکی دیگر نخواست زندگیش را کنار آن یکی به خاطر ترسش بدست آورد...آدم ها گاهی در حق هم بد میکنند...

 

پ.ن: بهانه نوشتن این نوشته دوستی شد که ناراحت شدم از شنیدن حرف ها و ماجراهای زندگیش...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 26 June 16 ، 19:18
notenevis ...

دوست معمولی واژه مزخرفی بود که نسل ما به خورد خودش و همسن و سال‌هایش داد...سال هاست که زن و مرد از نسل پدر و مادرهای ما کنار هم به خوبی و خوشی زندگی کردند، با هم ارتباط برقرار کردند، شوخی کردند  وخندیدند ، در جمع های مختلط حضو داشتند ، بی ان که یکدیگر را "دوست معمولی" یا "غیرمعمولی" خطاب کنند...حرمت ها را حفظ کردند، از ززندگیشان هم لذت بردند...اما نسل ما گند زد هی با اضافه کردن اصطلاحات مسخره ای چون دوست معمولی! هی با احساسات هم بازی کردند و هی اسمش را گذاشتند دوستی کردن، هی سرهم کلا گذاشتند  وهی اسمش را گذاشتند دوستی معمولی! اصلا من نمیدانم این لغت مگر غیر از آن است که برای این اختراع شد که هروقت دلت خواست و گذاشتی رفتی بتوانی برای "دلزدگی" ات بهانه ای داشته باشی و پیش پیش بگویی "دوست معمولی" بودیم و دیگر هیچ! اصلا نمیفهمم دوستی کردن ها از کی اینطور شد که آدم ها به خودشان اجازه دادند اسم کثافت کاریشان و بازی کردن با احساسات هم و گند زدنشان به باورها  واعتمادهای همدیگر را  ولگدمال کردن مفهوم عشق را بگذارند دوستی کردن! به والله که نه تنها اسمش دوستی کردن نیست که عین دشمنی کردن با هم است...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 26 June 16 ، 19:07
notenevis ...

خدا را داد من بستان از او ای شحنه مجلس که

می با دیگری خورده‌ست و با من سر گران دارد

#حافظ

بعد از ظهر داشتم نماز میخواندم، یادم آمد که امشب شب قدر است. دلم خواست دعا کنم سرنمازم، برای تمام آدم‌هایی که میشناسم، برای تمام مریض ها، برای تمام عزیزترین هایم...میان دعاهایم خواستم دعا کنم برای تمام کسانی که دلم را شکستند، قلبم را تا پای تمام شدنش بردند، برای تمام آن هایی که مرا رنجاندند و من شکایت را فقط پیش خدایم بردم...داشتم دعا میکردم و تمام آدم‌ها جلوی چشمم ردیف شده بودند، هرچه میکردم نمیتوانستم دعایشان کنم...انگار فقط توانستم بگویم خدایا خودت حواست به من باشد...من بخشیدمشان، اما حواست باشد که دلم چطور شکست، یادت باشد که چطور ناراحتم کردند، یادت باشد که اگر یک جا، یک جا خواستی دلشان را بشکنی و تاوان ازشان بگیری، همان روز بفهمند چطور دل من شکست...نمیخواهم آسیبی بهشان برسد، همین که بفهمند چه زجری کشیدم گاهی از دستشان کافیست...به خدایم گفتم که یکی یک روز باهمهشان جوری رفتار میکند که معنی رفتار خودشان را تازه همان موقع میفهمند...دعایشان کردم...دعا کردم برای همه ادم ها...اما چشم باز کردم دیدم تمام چشمانم خیس است...تمام چشمانم خیس بود و سردردم انقدری بود که تمام کابوس هایی که عصر دیده بودم هم جلو چشمم شروع به رژه رفتن کردند...من به امیدواری معتادم، من خدایم را باور دارم، عاشق خدایم هستم..خدا خودش برایم کافیست ...خداوند خودش میداند چطور آرام کند، دلم را، حالم را، قلبم را ، زندگیم را ...همان خدایی که مرا به دریای متلاطم دنیا داد، خودش هم دستم را میگیرد  وبه ساحل امن میرساندم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 26 June 16 ، 18:42
notenevis ...

در رابطه ات با بعضی آدم‌ها به آن جا میرسی که در کنارشان هم دلتنگشان میشوی، دلت میخواهد یک گوشه را پیدا کنی، کنارشان بنشینی و حال و روز خوبتان را هی مرور کنی، هی مرور کنی، ثانیه روی ثانیه بگذاری، آجربه آجر خاطراتت را روی هم بگذاری و چاردیواری امن رابطه ات را هی محکم ترش کنی، انقدری که هیچ زلزله ای نتواند خرابش کند، هچ طوفانی به آن اثر نکند...اما ته تمام این تلاش ها،دست اخر باز هم دلتنگی انگار و به گمانم این نهایت دوست داشتن است که نتوانی حتی با خودت تصورش را هم کنی که یک روز در زندگی هم نباشید...از یک جا در رابطه ات به جایی میرسی که خودت هم دیگر نمیدانی دقیقا کجا نشسته ای، روی قله یا ته دره یا هرجای دیگر از رابطه هستی، فقط همین را میدانی که دلتنگی و با هیچکس میل سخنت نیست.... 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 09 June 16 ، 19:56
notenevis ...

میدانی چقدر دوستت دارد، میدانی چقدر دوستش داری اما یک جا می ایستید، آنقدر معطل میکنید تا زمان برایتان تصمیم گیری کند، یک جا به گمان خودتان دارید زمان میخرید برای با هم بودن بیشترتان، برای درک بیشتر ، برای عمیق تر شدن دوست داشتن، برای بی چشم داشت دوست داشتن، برای عاشق بودن فارغ از نتیجه ... اما یک جا هست یکی پیدا میشود زرنگ تر از شما دو نفر و دل یکیتان را جوری میبرد که تمام این دوست داشتن ها را میتواند به راحتی خراب کند... ان وقت است که یکیتان تبدیل میشود به یک شخصیت جاودانه قلب دیگری، زندانی قلبش و یک نفر سوم فاتح قلب آن یکی دیگر از شما ... آن وقت است که با خودتان میگوید حتما اگر زندگی همیشه بر وفق مرادمان نشد و طبق نقشه پیش نرفت پس حتما همیشه آن طور نمیشود که ما فکر میکنیم و حتما قسمت و تقدیر واقعیت دارید و ما قسمت هم نبودیم و حتما نباید مال هم میشدیم و این غم انگیزترین نتیجه گیری زندگیتان میشود...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 26 May 16 ، 19:30
notenevis ...

صدای احسان خواجه امیری در گوشم می پیچد که "به پشت سر نگاه نمیکنم که برنگردم از مسیر تو." با خودم فکر میکنم تمام گام هایی که برداشته ام تا تو را داشته باشم،  یک به یکشان را دوست دارم، اصلا اگر برگردم از این پله ای که بالا آمدم دست آخر باز هم پای پله ها اگر برسم با همان زانوان خسته آنقدر پراز شر و شورم که بار بعدی حتی تا بدین جای مسیر را آهسته تر،  با طمأنینه بیشتر بیایم تا طعم لحظاتمان را بیشتر مزه مزه کنم... من تو را دوست دارم، اما این بار میتوانم برایش هزار دلیل قانع کننده هم بیاورم. میتوانم توی چهره بقیه فریادش بزنم، میتوانم بگویم دوست داشتنی که بی دلیل باشد روز به روز میتواند عمیق بشود و دلایلش هی مشخص تر بشود.  من تو را دوست دارم حالا،  چه بخواهد با منطق و دلیل باشد، چه‌ بخواهد تنها پای دلم وسط باشد، به گمانم به آرامش رسیده ام... فکر میکنم به روزهای زیادی که تو مرا از خودت راندی و من هزاربرابرش سعی کردم در دورترین فاصله از تو بایستم و اما تهش فهمیدم چون دوستت دارم به تو احتیاج دارم و این زیباترین یافته زندگیم شد... حالا مدتیست که دیگر دوست داشتن تو مساله نیست، که میدانم دوست داشتنت آنقدری نیست که برای داشتنم تلاش کنی، آنقدری که حس میکنم این میان شاید رفتنم چاره کار نبوده و نیست اما ماندنم کنارت و نداشتنت هم چاره خوبی نبود، ماندم بیچاره ای که به جرم دوست داشتنت، آرامش داشتن کنارت و برای داشتنت باید هربار که میبینمت دلم بریزد که مبادا این آخرین باری باشد که میتوانم تا این اندازه عاشقت باشم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 26 May 16 ، 16:47
notenevis ...

جایی خواندم از جایی بعد دوست داشتنت دیگر زیاد نمیشود عمیق میشود...داشتم فکر میکردم راست میگوید، از یک جا به بعد آنقدر خوب همدیگر را، زیر و بم اخلاق و رفتارهای هم دستتان آمده، انقدر روح هم را لمس کرده اید و کوچه کوه یکدیگر را یاد گرفته اید که دوست داشتن زیاد نمیشود، فقط عمیق میشود، آنقدر عمیق که طول عمقش به درازا بکشد، به تمام عمر برسد، به همیشگی شدن...آنقدر است که شاید ته دلت قرص بشود که بگویی دوستش داری...از یک جا بعد دوست داشتنش هوس نیست که باشد یا نباشد، نفس میشود تا باشد تا باشی ... 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 12 May 16 ، 19:51
notenevis ...