نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۴۴ مطلب در ژوئن ۲۰۱۶ ثبت شده است

آرام آرام شروع به مردن میکنی از همانجا که انتظار داشتن را از آدم ها آغاز میکنی، از همانجا که برای خوش آمدن یا نیامدن یک عده آدم پاروی خودت میگذاری و زیربار خوش نیامدن هایشان خودت را سرزنش میکنی و آرام نمیگیری...از همانجایی که آدم ها را آنقدر باور میکنی و آنقدر روی حرفشان حساب میکنی و جدیشان میگیری که خودشان هم آنقدرها خودشان را در زندگیشان جدی نگرفته اند...آدم درست از همان جا که پاروی خودش میگذارد شروع به مردن میکند...یادمان نرود اگر خواستیم زندگی کنیم خودمان را بگذاریم اولویت خودمان و بعد به سراغ دیگران برویم و انتظاری از بقیه نداشته باشیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 09 June 16 ، 19:29
notenevis ...

از اشک های فروخورده قلبم

دریایی مواج دارم درون دلم

بی دُر، تلخ و شور ....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 09 June 16 ، 19:25
notenevis ...

 ما را چو ز عشق میشود راست مزاج 

 عشق است طبیب ما و داروی علاج

#مولانا

دردی که آدمی را نکشد قوی ترش میکند، استدلالیست که هربار که با سختی روبرو میشوی باید بر سر زبانت باشد... داشت برایم تعریف میکرد در عشقش چه ها کرده و چه ها نکرده و اما دست آخر فهمیده گرفتار یک احساس یک طرفه بوده  وبس...داشت میگفت نه به بی احساسی رسیده و نه کلافگی و نه آن که بخواهد قید رابطه و احساساتش را بزند و رابطه سمی را ترکش کند، انگار به سمش آلوده شده باشد...میخواست تا ته مسیر را عاشقی کند، تا آن جا که بشود لذتش را ببرد و در خیالش دست معشوقش در  دستش باشد و راه برود...نه که رابطه عاشقانه ای داشت، نه حتی غیرعاشقانه، تنها عاشق بود...همین و بس...داشتم فکر میکردم که عشقی هم که آدمی را نکشد قطعا پخته ترش میکند، آنقدری که طعمش زیر دهانت خوشمزه تر بشود، انقدری که تهش هرچقدر هم سخت باشد، چندسال بعد اگر به عقب بازگردی و نگاه کنی باز هم لبخند بر لبت بیاورد...هیچ نگفتم و گذاشتم تا از زیبایی های مسیرش لذت ببرد، اصلا من که باشم که بخواهم قضاوت کنم یا نسخه بپیچم؟ اصلا شاید ته مسیرش هم خوب باشد...از کجا معلوم؟

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 07 June 16 ، 19:57
notenevis ...
پل های پشت سرم را خراب نکرده ام،
تنها با زلف تو طناب زخیمی ساخته ام
تا به وقت نیاز پل عبورم باشد
از نگاهت دریایی ساخته ام تادر
ساحل امنش آرامش زندگی را تجربه کنم
از دستانت برای خودم پناهی ساخته ام
تا به وقت سقوط بگیرمشان و بالا بروم
و تو را جاودانه در قلبم حبس کرده ام تا
همیشه راه فراری نداشته باشی...
ببین با وجود نبودت خیال من تا
به کجاها پرکشیده است...
حال تصور کن بودنت با زندگیِ من
چه خواهد کرد اگر آغوشت را
به زندگیم کمی بگشایی...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 05 June 16 ، 12:31
notenevis ...

زندگی با نگاه ما رنگ میگیرد

اما رنگ پر کلاغ کجا و رنگ پر پرستو کجا؟

زندگی زیبایی اش را از چشمانمان الهام میگیرد

اما زیبایی دریای آرام کجا و وحشت طوفان سهمگین کجا؟

میدانم...

این روزها همه چیز از نگاه همه آرام است...

اما آرامش کوه استوار کجا و آرامش چهاردیواری تنهایی ما کجا؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 05 June 16 ، 12:18
notenevis ...

یک جا وقتی نمیرسی تصمیم میگیری که عطایش را به لقایش ببخشی و راه آمده را به دست خاطراتت بسپاری و دیگر تلاش نکنی. یک جا هست که نرسیدن را هم یاد میگیری، هرچقدر هم که پاهایت تاول زده باشد، خسته راه باشی و از دور زندگی عقب افتاده باشی، واقع بینانه هرچه هست و نیست را رها میکنی و سعی میکنی راهت را عوض کنی، حالا اگر آدمی باشی که همیشه در زندگیش فقط با واژه رسیدن دست و پنجه نرم کرده، احتمالا بار اول با زجر و مشقت زیادی فعل نرسیدن را صرف میکنی اما همیشه بار اول سخت است، چرا که زندگی پر از نرسیدن است که هرچه دیرتر درکش کنی، زجرش هم بیشتر میشود...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 05 June 16 ، 12:11
notenevis ...

آدم های خیال پردازِ رویایی را دوست دارم، از همان آدم ها که اگر اکنون از آن ها بپرسی چندتا از رویاهایت را بگو بتوانند مثل ور وره جادو دهانشان را باز کنند و با شور وهیجانی بچگانه از آرزوها و رویاهای دور ودرازشان گویند... حس میکنم اینطور آدم ها هنوز پایشان کامل روی زمین نیست، تخیلاتشان هنوز هم زنده است و این یعنی کودکی درون دارند که خیلی ارتباط برقرار کردن با او برایشان سخت نیست و این یعنی دنیای زیبا داشتن از دید من.. آدم تا وقتی که کامل پایش روی زمین نباشد و هنوز رویاها و خیالات زنده ای در بین آسمان ها داشته باشد یعنی دنیایش آنقدر زمینی نشده که زشتی های زمین را ببیند و این یعنی حسی شبیه خوشبختی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 03 June 16 ، 15:49
notenevis ...

شاید هنوز یاد نگرفته ام که دل کوچک و کم طاقتم را در برخی موارد به صبوری عادت بدهم، یاد بدهم به او که صبور باشد.... صبور.... چه واژه دوری به نظر میرسد برای کسی که در انتظار باشد، کسی که منتظر است درست مثل کودکی که مادرش را هرچقدر بیشتر صدا بزند، کمتر نتیجه بگیرد و خودش را روی زمین  بیاندازد غرغر کند و طلب توجه کند... دلِ تنگ هم همین است و من چه غروب های جمعه ای را سراغ دارم که دل های کم طاقتِ عجول به سان کودکی چندساله خودشان را کف زمین پهن کرده اند و بهانه آن هایی را میگیرند که نیستند، نبودند،  نمیتوانند باشند و آن وقت است که میفهمم صبوری از دلِ تنگ نباید بجویی که دلتنگی چاره ای ندارد جز مدارا و همرهی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 03 June 16 ، 15:43
notenevis ...

بعضی روابط را باید زودتر از موعد پایانش تمامشان کرد، بعضی را دیرتر و بعضی روابط را هم باید گذاشت تا به وقتش خودشان به بن بست و پایان برسند و این کاملا متناسب با شرایط است. میدانی روابط درست شبیه کاکتوس است، بعضی هایش خار دارد و اگر زودتر تمام شود کمتر زخمی میشوی، بعضی هایش خارش آنقدرها هم نیست که آزارت دهد و میتوانی دیرتر تمامش کنی و بعضی آنقدر وابسته به همه چیز است که اگر روزی قرار بر خشک شدن و از بین رفتنش باشد حتما خیلی عوامل دست به دست هم داده... 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 02 June 16 ، 21:29
notenevis ...



دلم میخواست در روابطم کمتر عجول باشم، دلم میخواست در روابطی که برایم آنقدر با ارزش است که نخواهم هیچ چیز از من بگیردشان هم گاهی این من باشم که ناز کنم، یکی نازم را بخرد، برای طرف مقابلم هم مهم باشد ناراحتی من... دلم میخواست این من نباشم که معمولا در روابطم دنبال دور کردن تنشم، به دنبال از دست ندادن فوت لحظه ها و آرامش کنار هم و حرف زدن به جای قهر... دلم میخواست گاهی میتوانستم پاروی دلم بگذارم و آن جا که یکی رابطه اش با من برایش آنقدر ها هم که برای من باارزش است، اهمیت نداشت، من هم رها کنم... باخودم بگویم اشکالی ندارد، بگذار مهم نباشد، بگذار تمام بشود،  بگذار اصلا قدر نداند، اما تو پیش خودت و وجدانت آسوده خاطر باش که از چیزی دریغ نکرده ای...دلم میخواست دلم این ها را میفهمید... دلِ تنگم همه این ها را باور میکرد و باور میکرد که گناهی نکرده که آدم ها اینطور ناراحتش میکنند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 02 June 16 ، 21:23
notenevis ...