نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۱۴۸۲ مطلب توسط «notenevis ...» ثبت شده است

مهربانی همچون زنجیر است. زنجیری که به گمانم در دنیا باید همیشه جاری باشد. میدانی؟ استدلال من آن است که هرگز نباید از مهربانی خسته شد ، چرا که مهربانی هچون زنجیریست که اگر بکب از دانه های زنجیر شل بشود یا جدا بشود کل زنجیر ممکن است تحت تاثیر قرار بگیرد در این دنیا. باید مهربان بود. حتی اگر به بی رحمانه ترین شکل ممکن ناامیدت کنند از آن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 28 September 18 ، 23:39
notenevis ...

کاش جوهر خودنویسم بودم

که پا به پای تو بر سفیدی کاغد راه می رود

کاش قدر پاک کنی

لکه های سیاه را

از حواشی نامت می زدودم

کاش...

چه کنم،شاعرم

باید منتظر بمانم

و غرش شیرهای سیاه را در رگ هایم بشنوم

که به قلبم نزدیک می شوند

و پنج زورق تو‌امانت

بر کاغذهای سفید

می رسانند.


شمس لنگرودی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 24 September 18 ، 17:52
notenevis ...

فراموشت کرده ام

ای نور دسته دسته

که بر هم می گذارم

و تو را می سازم

ماه سیاه!

که پیشانی داغت را ماه شسته است

اقیانوس عاشق!

که در پی قویی کوچک روانۀ رود می شوی!

از یادت برده ام

همچون چاقویی در قلب

همچون رعدی تمام شده 

در خاکستر شاخه هایم.


شمس لنگرودی

پنجاه و سه ترانه عاشقانه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 24 September 18 ، 17:51
notenevis ...

نمی دانم باران چیست 

اندوه آب های سیاه را ندیده ام که به دریا می ریزند 

عطر شبانه ی ماه را نشنیده ام

که یانیس ریتسوس 

در آتش شعر هایش می بویید

و زخم شانه ی بایرون 

که شعله کشان 

از کرانه ی استانبول می گذشت 

نمی دانم سیبری تا کجاست 

سوراخ تلخ سر انگشت فرانکو را ندیده ام 

که در قطرات خون لورکا می سوخت 

بره ی عیسا را اما دیده ام 

که از دهان تو شیر می نوشید 

برق ستاره ی ترس خورده را که از تب و تابت فرو می پاشید 

لبخندت را دیده ام 

که مرا متولد می کند 

بر کرانه ی باد ها از من 

مجسمه ای از شن می سازد 

و به آب ها فرمان پراکندن می دهد


ای شکوفه ی خاموش 

در برف آخر اسفند 

در پیراهن نازکت گرمم کن


شمس لنگرودی

پنجاه و سه ترانه عاشقانه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 24 September 18 ، 17:50
notenevis ...

گاهی یادت میرود چگونه در لحظه زندگی میکردی. غرق در اضطراب آینده، غمگین از خاطرات تلخ گذشته یا حتی شادمان در خیالات و رویاهایت تنها به یک چیز فکر نمیکنی، آن هم لحظه و دمی که در حال سپری شدن است. گاهی باید چشمانت را ببندی، اندکی به لحظه حال فکر کنی، به لحظه ای که در آن هستی با تمام حس و حالش، شادی، آرامش، غم، ترس... هرچه هست با آغوش باز بپذیرش و برای لحظه ای بعدت برنامه داشته باش ... گاه لازم است به آرزوها و رویاهای دور و درازت فکر نکنی و تنها برای لحظه ای بعد، روزی بعدی برنامه بریزی تا دنیای عدم قطعیت امروزی تمام بنیان ذهنیت را با مدام تغییر کردنش به هم نزدند. گاه لازم است به پیرزن بدقواره بدجنس دهر پوزخند بزنی و امیدوار به آینده تنها در لحظه تلاش کنی و آینده را واگذار کنی به نتیجه تلاش هایت. گاه لازم است هر آنچه که به خاطرش از دست تو کاری ساخته نیست را رها کنی و روی حالت متمرکز باشی فقط

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 24 September 18 ، 15:14
notenevis ...

یه دفتر درست کنید هر وقت هرچیزى آزارتون داد یا تمرکزتون رو روى چیزاى منفى برد، توش از جملات مثبت استفاده کنید و خودتون و ذهنتون رو به سمت مثبتى سوق بدید.

٢. مدام به خودتون یاداورى کنید که چقدر مى ارزید و لیاقتنون بهتریناس در زندگى.

٣. سعى کنید با امیدوارى زندگى کنید.

٤. سعى کنید بجاى ترسیدن از خیلى چیزا باهاشون روبرو بشید.

٥. لبخند بزنید حتی شده تصنعى و مصنوعى.

٦. همیشه اخر داستان خوبه و اگه الان خوب نیست هنوز اخرس نیست.

٧. هرگز نگو هرگز!

٨. از یک تا هفت از یه مکالمه درونى من با خودم بود و لزوما هرکسى اصولى براى خودش داره که اجراش میکنه و اینا توى ذهن من مفیدو قابل شیرن:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 24 September 18 ، 15:13
notenevis ...

هروقت با پدرم راجع به آدم ها صحبتی میکنم  و غرغر میکنم، پاسخش به من آن است که من دختری بزرگ نکرده ام که نقش قربانی به خودش بگیرد. در نقش قربانی فرورفته ای و مدام غرغر میکنی. بعد کم کم مرا آرام تر که کرد به من میگوید ، محکم باشی، قوی و استوار، دلت را دریا کن و تنها به یک چیز فکر کن، آن هم توی قوی تر و محکم تری که هیچ چیز نمیتواند ناراحتش کند. گاه به او میگویم نمیشود، کاش همینقدر ساده بود و باز هم غر میزنم و گاه چنان محکم به من میگوید قوی باش که انگار چاره ای دیگر برایم باقی نمیگذارد جز آن که جدی جدی قوی باشم و قهرمان زندگی خودم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 September 18 ، 21:40
notenevis ...

میگفت باید متناسب با شرایط خودت را تغییر بدهی. اما راستش بیشتر از این؟ نمیدانم دیگر چقدر باید آدمی تغییر کند که بتواند اسمش را تغییر بگذارد، اما فقط همین را میدانم که خیلی پخته تر شده ام. گاه با خودم فکر میکنم این حجم بی تفاوتی نسبت به آدم ها، نسبت به روابط، نسبت به تمام چیزهایی که یک روز همه زندگیم بود چطور و چگونه درونم شکل گرفت، اما انگار هزاران دلیل برایش دارم و هیچ دلیلی ندارم. فقط میدانم طی دوسال اخیر زندگیم آنقدر اتفاقات مختلف افتاد که تصمیمم را یکهو گرفتم که از اول مهر امسال متفاوت شوم، متفاوت رفتار کنم و یکهو با خودم فکر کردم بس است دیگر . دوسال ناراحتی، اتفاقات مزخرف پشت سرهم ، بی اعتماد شدن، بی احساس شدن و از دست دادن رفیق ها  و دوستی هایی که فکر میکردم هیچ وقت تمام نشوند. جدا شدنم از محل کاری که فکر میکردم چنان تحولی در آن ایجاد خواهم کرد که بتوانم وطنم را بسازم. خروجم از کشور و روبرو شدنم با آدم های متفاوتی که روز به روز هریک به نحویی دنیای واقعی و بی رحم انسان های این دوره زمانه را توی صورتم کوباندند. و امروز یکم مهرماه نود و هفت ، بیست و سوم سپتامبر دوهزار و هجده، من تصمیم گرفته ام که بعد از دوسال تغییر کنم. دیگر هیچ چیز مهم نیست جز منی که در این دنیا تنها یکی از او هست. سعیم را خواهم کرد، تلاشم را خواهم کرد تا لااقل به خودم بار دیگر ثابت کنم که من قوی تر از آنم که تندبادی زندگیم را تکان بدهد . بار دیگر ثابت میکنم که در تنهایی چطور زندگیم را مدیریت میکنم و به هیچکس احتیاجی نخواهم داشت جز خودم.  قطعا ورزش خواهم کرد بار دیگر و این بار دیگر ورزش کردن را به سادگی رها نمیکنم. قطعا باز هم مهربان خواهم ماند و انسانیت و اخلاق همچنان در زندگانیم نقش پررنگ خواهد داشت و  این بار با خودم در چنان صلحی خواهم بود که دیگر نخواهم هیچ صفت خوبی از خودم را که مقبول دنیای بی اخلاق بعضی آدم های امروزی نیست را از خودم خط بزنم یا از آن ابراز نارضایتی کنم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 September 18 ، 21:29
notenevis ...

عجیب شده ام! عجیب تر از عجیب تر از عجیب! آنقدر که گمان میکنم کم کم درونم دلم دارد تبدیل به یک آهن سرسخت میشود که هیچ حرارت مهربانی و عشقی گرمش نکند! اگر بخواهم خانواده و صمیمی ترین رفیقانم که آن ها را عضوی از خانواده ام میدانم به حساب نیاورم، عجیب نسبت به دنیای پیرامونم دارم بی احساس میشوم و عجیب دیگر باور ندارم هیچ چیز را. شده ام آدمی که مهر و محبتم تنها یک هدف را دنبال میکند، انسانیت و مهربانی و دیگر هیچ! قبل تر ها از رفتن ها و آمدن ها دلم می لرزید. کسی اگر میرفت در پی علتش بودم که اکنون تنها یک چیز به ذهنم میرسد اگر کسی رفت و نیامد و حتی اگر آمد و اندکی ماند، خوشش آمده انگار اندکی زمان با کسی بگذراند. خوشش نیامد و رفت. دیگر نه پی علت چیزی میگردم و نه دنبال کسی . دارم کم کم به تنهایی محض عادت میکنم. گاه با خودم گمان میکنم حتی اگر صمیمی ترین رفیقان این روزهایم هم تنهایم بگذارند هیچ اتفاقی نمی‌افتد. باور کرده ام هرچیز مرا نکشد مرا قوی تر میکند . غمگینم؟ نه! نگرانم؟ نیستم! که فقط خو گرفته ام به این تنهایی محضی که مزه اش دیگر الان نه تلخ است و نه بد که شیرین ترین شربتیست که این روزها مینوشم. دلم نه کسی را میخواهد، نه دیگر از آمد و رفت کسی دلم میلرزد که هرکس دلش خواست بماند و هرکس نخواست حتما دلیلی دارد که اگر خواست میگوید ونخواست اصراری نیست که حتما خوشش نیامده! خیلی ساده تر از حد تصورم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 September 18 ، 20:03
notenevis ...

اعتقادم آن است که با آدم ها مهربان باش بی آن که به آن ها احتیاجی داشته باشی. هروقت توانستی کسی را دوست داشته باشی بی ان که به او احتیاجی داشته باشی، آن وقت میتوانی دم از دوست داشتن او بزنی...راستش داستان آن است، وقتی که تو فقط میتوانی صداقت و سادگیت را حفظ کنی اما نمیتوانی ظرفیت درکش را به دیگران بدهی چرا که وظیفه ات شاید  نباشد...همین است که باید با فاصله از آدم ها باشی، در دورترین فاصله از آن ها قرار بدهی خودت و هرزمان کاری از تو برآید برای کسی از سر مهر و صداقتت انجام بدهی و بگذاری و بگذری...کم کم به این نتیجه خواهی رسید که  رفاقت در این دنیا مرده است، اما مهم آن است که تو به پروردگار خودت وفادار باقی بمانی و در تنهایت سعی در آن کنی که به او وفادار بمانی...شاید یک روز حکمت تمام بی مهری آدم ها را متوجه بشوی، همان روزی که از تو یک انسان قوی تر ساخته شده باشد که ریشه اش چنان در زمین محکم شده است که کمتر تندبادی بتواند تکانش بدهد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 19 September 18 ، 20:31
notenevis ...