نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۱۴۸۲ مطلب توسط «notenevis ...» ثبت شده است

حس میکردم درونش پراز خشم و کینه شده‌باشد...دوستی رو می‌گویم که از یک رابطه نافرجام با من حرف می‌زد. راستش این روزها زیاد روابط اینطور دیده‌ام، آنقدر زیاد که دیگر هروقت خبر ازدواج یا ریلیشن کسی را میشنوم فقط زیرلب می‌گویم عاقبتشان بخیر شود. آدم‌های این روزها به گمانم تاهل را جایگزین تعقل و تعهد کرده‌اند. تعلق‌خاطرهایشان را هم با خود به رابطه می‌آورند و در ذهنشان به جای آب دادن به نهال رابطه‌شان فقط به دنبال کنکاش در دیگر روابط گذشته و حالشان و ماجراجویی هستند. اصلا آدم‌های این روزها مشکلشان آن نیست که یک نفر را کم دارند ، مشکل آن است که "یک" کم است برایشان...بعد هی دایم می‌شنوی که دیگر کسی مشکلات را تحمل نمی‌کند، کسی به پای کسی نمی‌نشیند و همه فقط دلشان می‌خواهد آزادانه و رها از هرقید و بندی برای مدتی هم که شده با یک نفر یک رابطه را "تحمل" کنند و بعد هم نفر بعد...آرامشی تصنعی که محصول دنیای امروز شده‌است...مشکل آدم‌های امروز تنهایی نیست، که خودبینی مفرط است! هرکس انقدر خودش را می‌بیند و در دنیای خودش غرق می‌شود که اگر هم کسی به تنهاییش راه پیدا کند در پس آن یک تصنع حال برهم زن و خودخواهانه مضحکانه است! داشتم با خودم فکر می‌کردم که چه شد که این اتفاق افتاد؟ راستش جوابی برایش پیدا نکردم...آنقدر ناراحت بود که از روز دادگاهش که می‌گفت از پشت تکست‌هایش احساس منتقل می‌شد انگار ، که چه زجری محتمل شده. با خودم فکر می‌کردم من چه می‌توانم به این دوست بگویم در حالی که هیچ تجربه‌ای ندارم، در حالی که فقط می‌توانم "همدلی" کنم. راستش دلم نمی‌خواست بگویم درکت می‌کنم، نمی‌خواستم بگویم میفهممت در حالی که نه می‌توانستم درک کنم، نه بفهممش چرا که هرگز چنین تجربه‌ای نداشتم اما فقط توانستم بگویم خوب می‌شوی...درست می‌شود، که مطمئن‌ترین حرف‌هایی بود که می‌شد زد که به آن ایمان داشتم و باور داشتم که آدمی در بدترین شرایط زندگی هم که ناامید شده است این بذر "اعتیاد" به امید را داشته باشد می‌تواند بلند شود، بر زانوانش بایستد خودش را بتکاند و باز هم محکم و استوار رو به جلو حرکت کند...آنقدر ناراحت بود که تنها توانستم بگویم ببخشش...گفتم گذشت کن اما گذر نکن. او را ببخش تا آرام بگیری اما فراموش نکن تا از یک ریسمان دوباره گزیده نشوی....گاهی ذهن آدمی هنگ می‌کند، از اتفاقاتی که آدم‌ها به دست خودشان برای هم رقم می‌زنند، از زیاده‌خواهی‌هایی که چه اعتمادها و باورها را بر باد می‌دهد...از امنیتی که بدست خود آدم‌ها ناامنی به ارمغان می‌آورد...گاهی واگذرکردن نسل آدم و حوا به خودشان فقط امکان‌پذیر است و بس.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 12 April 18 ، 12:04
notenevis ...

میدانی؟ تنهایی واقعی آن حس آزاردهنده  که کسی در زندگیت نیست، یا تنها مانده ای و  یا آن که مجرد باشی نیست. تنهایی واقعی و لذت واقعی آن که به گمانم تجرد از دنیای تعلق خاطرهاست...رهایی از مجذوب عشق و روابط عاطفی شدن است. گاه آدمی آنقدر وسواس پیدا میکند که مدام به عشق فکر میکند، به رابطه عاطفی ، به آدم هایی که درزندگیش آمدند و رفتند.گاه ساعت ها، گاه روزها، گاه ماه ها...آنقدری که زندگی واقعی خودش، دنیای خودش را فراموش میکند و این از بدترین اتفاق هاییست که ممکن است برای هر آدمی درزندگیش بیافتد. آن وقت است که تنهایی آزاردهنده ترین حس ممکن میشود، چرا که یادها، تعلق خاطرها ، آدم ها مفهومشان عوض میشود... اما از آن زمان که تصمیم میگیری که تنهاییت را بسازی، از آن زمان که رها میکنی خودت را از همه وسواس های فکری، از هرچه که بر آن نام رابطه عاشقانه یا عاطفی برچسب میخورد، تازه سفر تنهاییت آغاز میشود. آن وقت میتوانی تا دلت میخواهد از فرصت پیش آمده استفاده کنی، کتاب بخوانی، فیلم ببینی، سفر بروی، با دوستانت وقت بگذرانی و بپذیری که تو تنهایی اما تنها نمانده ای! دنیایی در انتظار توست که کشف آن گاه آنقدربه شناخت دنیای درون خودت کمک خواهد کرد که میتوانی گاه لذتش را با دیگران تقسیم کنی و حس خوبت را به دیگران هم تزریق کنی...مهم ذهن توست، مهم رفتار توست، مهم آن چه در تاریکخانه ذهن تو میگذرد است که آدم ها می آیند، می روند، ذهنت را درگیر خودشان میکنند اما آن چه باقی می ماند آن است که تو تصمیم خودت را بگیری که نقش بازنده را ایفا کنی و فکر کنی تنها ماندی و یا قهرمان زندگی خودت باشی و بدانی که تنها هستی و این تهدیدی به حساب نمی آید برای زندگیت که فرصتیست که گاه خیلی ها در زندگیشان حسرتش را دارند...تا میتوانی از سفر تنهاییت لذت ببر، آنقدری که یک روز اگر برحسب اتفاق تصمیم گرفتی سفرجدیدی در کنار یکی آغاز کنی با شادمانی به تنهاییت پشت کنی و بدانی لذت کافی را از آن برده ای.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 10 April 18 ، 22:00
notenevis ...

آدمی در زندگی انتخاب های فراوانی میکند!گاه انتخاب هایی که کل زندگیش را تحت تاثیر خود قرار میدهد . یادم هست یک روز وقتی میخواستم انتخاب رشته کنم برای دانشگاه در کارشناسی، یکی از عزیزترین هایم گفت یادت باشد که این انتخاب همه ابعاد زندگیت را ممکن است تحت تاثیر قرار بدهد و فردا روزی اگر یک خانم چهل ساله شدی همه تو را در این رشته  وپیشه خواهند شناخت و حتی فرزندت تو را به این انتخاب می شناسد. همین است که همیشه بر سر انتخاب هایم وسواس به خرج داده ام، سخت گرفته ام و تمامی ابعادش را در نظر گرفته ام و این میان حتی کسانی که با تصمیم من ممکن است تحت تاثیر قرار بگیرند را هم در نظر گرفته ام... گاهی از دید دیگران خوب نیست ، گاهی زیادی است این سختگیری و گاهی بیهوده...اما راستش به گمانم چشیدن طعم اشتباهی در زندگی آن هم برای تمام عمر چندان جذابیتی برایم نداشته باشد که کل عمرم را به خاطر انتخاب هایم قمار کنم...گاهی هم انتخاب باید کرد و اجازه داد بقیه انتخاب ها در مسیر اتفاق افتند و یک روز دوباره زندگی حق انتخاب های جدید به تو بدهد...گاهی با خودم فکر میکنم همین جایی که هستی بایست، تمام تلاشت را بکن و اجازه بده در ادامه هرچه باید اتفاق افتد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 08 April 18 ، 21:52
notenevis ...

یادمان نرود اگر روزی، یک جایی از زندگی آدمی رفتیم و قصد بازگشت نداشتیم تمام پل های پشت سرمان را جوری خراب کنیم که راه برگشتی نماند ...یادمان باشد اگر روزی رفتیم هرگز عزم برگشت از خرابه ها را نکنیم. آدم ها به نبودن هم عادت میکنند و بازگشت به همدیگر تنها عذابشان رو چندبرابر میکند..یادمان باشد هیچ کس با رفتنش و دوباره بازگشتش جایگاه قبلیش را نتوانسته دیگر پس بگیرد...یادمان باشد آب در هاون نکوبیم و بر سر مزاری که مرده درون آن نیست فاتحه نخوانیم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 07 April 18 ، 17:08
notenevis ...

آدمی به همه چیز عادت میکند بالاخره، به دوری ها، به نبودن ها، به هرچه که روزی داشت و دیگر ندارتش... یک روز، دو روز، چند روز، اصلا تو بگو چندسال، اما بالاخره یک روز کمرنگ میشود همه چیز به جز حس دلتنگیش که به آن نمیشود عادت کرد هربار یک جور غافلگیرت میکند. شاید هم که دلتنگی از آن دست احساساتی باشد که همیشه هیجانش یک جور عجیب و غریبی وابستگیت به بعضی آدم ها را یادآوری کند.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 07 April 18 ، 17:01
notenevis ...

یک تئوری هست که آدم به همه چیز عادت میکند، به هرچیزی، به هر آدم دیگری، هر شرایطی در زندگی، اما آن که به هرچیزی قانع بشود داستان را متفاوت میکند. کسی که به کم قانع بشود، تمام تلاشش میشود آن که دست از تلاش بکشد، و خودش را با شرایط وفق بدهد، نه سختی و نه نگرانی و نه ناراحتی... اما راستش آن که نتواند به کم قانع بشود، آن که برای رسیدن به تک تک رویاهایش حاضر بشود زمان صرف کند یعنی برگ برنده برای کشف آن چه که تا به حال خواسته اما نداشته دارد. به گمانم آدم ها دو نوعند، آن ها که شرایط را تغییر میدهند تا خودشان را بتوانند با آن وفق دهند و آدم هایی که خورد خورد قانع میشوند و خودشان را تغییر میدهند تا عادت کنند به شرایط و این خودش از بدترین خصلت های انسانی شاید باشد. جمله معروفی بود میگفت برای داشتن آن چه که تا به حال در زندگی نداشته ای کسی باش که تا به حال نبوده ای یا جمله دیگری که میگفت، برای کشف اقیانوسهای جدید، باید شهامت ترک ساحل آرام خود را داشته باشیم.... یادمان نرود گاهی رسیدن به رویایمان به این همه تلاشش می ارزد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 07 April 18 ، 17:00
notenevis ...

میدانی؟ به گمانم آن که آدم با خودش احساس راحتی کند ، با خود واقعیش. با همانی که عاشق میشود، میخندد، ناراحت میشود، غمگین میشود، حسرت میخورد، دلگیر میشود، دلتنگ میشود  و تمام احساسات مثبت و منفی را تجربه میکند. میدانی مثل سالی می ماند احساسات آدمی که سردی دارد، گرمی دارد ، شکوفه و سرسبزی دارد و گاهی شاخه های خشک. آدمی باید توان آن را داشته باشد که از خودش بودن خجالت نکشد، که از افشای خود واقعیش مقابل آدم ها ابایی نداشته باشد، مهم نیست دیگرانش چطور تصور میکنند، که مهم آن است و با خودت، درون و بیرونت آنقدر راحت باشی که از فکر و اندیشه خودت خجالت نکشی و آنقدر شجاع باشی که دلت نخواهد برای کسی بابت خودت بودن توضیحی پس بدهی و البته که این مفهومش تحجر نیست که آدمی گاه در زندگیش جاهایی را اشتباهی میرود و لازم است گاه بپذیرد تغییر را ، نقد را و بداند که انعطاف لازمه ارتباط آدم هاست .اما برای پذیرفته شدن میان این آدم ها دست به اندیشه و اندازه و قدر خودت نیاز نیست بزنی، کافیست آدم های هم فرکانس خودت را پیدا کنی و با دیگران به رسم ادب معاشرت کنی تنها.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 07 April 18 ، 16:57
notenevis ...

شده آدمی را دوست داشته باشی، انقدر زیاد که آرامشش در کنار آرامش روز وشبانت مهم شود؟ شده است که آدمی را چنان بخواهی که حتی اگر تو احتمال او باشی، او فقط برایت بودنش بشود جبر؟ شده است راه را بر او گاهی سد کرده باشی در ذهنت ، قلبت اما در ظاهر چنان آزادش گذاشته باشی که انگار داری از او فرار میکنی؟ گاهی هم چنین است. آدمی را دوستش داری و چنان عاشق میشوی که انگار درونت عشق نوجوانیت شعله کشیده باشد. آن وقت چشم باز میکنی که هی در حال فراری، هرجا نامش هست دوری میکنی، هرجا خیالت پرمیکشد سعی در چیدن بالش میکنی، هروقت دلتنگ میشوی، با عقلت به جنگش میروی و هرگاه که حرفی برسرزبانت می آید چون خوراکی میخوری اش. دوستش داری، برایش بهترین ها را میخواهی، اصلا دیوانه اش هستی  و در کنار اعضای خانواده و رفیقانت در گوشه ای از قلبت جای گرفته است اما میدانی که تمام درونت را باید پنهان کنی تا از دست ندهی هر آن چه که نامش عشق است...انگار ترس از دست دادنت چنان لرزه براندامت انداخته باشد که لالت کند...آن وقت است که هرچه بیشتر زمان میگذرد لال تر میشود تا آن جا که تصمیم میگیری عشقت را فقط درون قلبت پنهان نگه داری و با خودت عهد ببندی تا زمانش نشده رازی از دل برون ندهی، حتی اگر زمانش بشود به وقت سربر آوردن مجددت از خواب بعد از مرگت....


پ.ن: عنوان از حافظ
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 07 April 18 ، 16:25
notenevis ...

قدر آدم هایی که در زندگیت از خودشان میگذرند و میگذارند تا تو آرام بگیری را باید دانست. آنقدری که گاه آدمی با خودش گمان میکند ارزش و معرفت و قدر هر آدمی به اندازه وقتیست که برایت صرف کرد، که انگار قسمتی از دلت را از آن خودش کرد، گوشه ای از قلبت را که به هیچکس تعلق خاطری نداشت ...گاه روحت چنان با بعضی آدم هایی که تنها از خودشان، وقتشان را صرف بودن کنارت کرده اند عجین می‌شود که فرق نمیکند مدت زمان شناختت از آن ها، انگار سال هاست با آن ها بوده ای و این خودش هدیه ای گرانبهاست از طرف کسانی که مهم نیست نامشان رفیق است، دوست است ، فامیل است  یا غریبه ای که نمیشناختیش و یکهو عزیز شده و در گوشه ای از قلبت جای گرفته...به گمانم با ارزش ترین آدم ها در زندگی آن هایی نیستند که به تو هدیه های گرانبهایی بدهند، آن هایی نیستند که تظاهر به بودن و نگرانی کنند برایت ، که آن هایی هستند که توجهشان، وقتشان، روح و روانشان با تو عجین میشود و تک تک رفتارهایشان از دلشان می آید و آنقدر صادقانه و بی ریا وقت برایت صرف میکنند که گاه تنها ساعتی کنارشان بودن به مانند سالیست کنار دیگران بودن. درونت جا میگذارند خودشان را بی آن که خودشان باخبر شوند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 April 18 ، 22:27
notenevis ...

از دانشتن واقعیت تا پذیرشش آنقدر گاه راه طولانیست که پایت نمی‌کشد. دست دلت را میگیری، عقلت را متمرکز میکنی تا به دلت بفهماند که بتواند هضم کند آن چه نامش واقعیت است. آدمی گاه چنان در خیالات خودش غرق می‌شود که با هرقدم انگار دورتر هم بشود از پذیرش...گاه باید برای آنقدر عمیق باشی تا بتوانی به خودت بقبولانی واقعیات زندگی را که اگر نباشی ، ای کاش یکی از بیرون باشد که مدام به تو تلقین کند تا بتوانی زودتر بپذیری و عبور کنی از همه آن چه که شاید باعث ناراحتی و نگرانیت شده گاهی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 April 18 ، 22:21
notenevis ...