نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...


عشق اگر عشق باشد زمان و مکان نمیشناسد
عشق اگر عشق باشد که دیگر دوری سرش نمی شود
در دورترین نقطه جغرافیا هم که از یارت قرار گرفته باشی
باز هم از دوست داشتنش ، از دوست داشتنت کم نمی شود.
مگر می شود کسی را دوست داشت اما از دوریش دلتنگ نشد؟
مگر می شود دلتنگ شد اما رهایش کرد؟ 
مگر می شود کسی را دوست داشت و به غیر او نگاهی انداخت ؟ 
نمی شود جانم....امکانش نیست...
عشقی که عشق باشد ناگهان بروز نمی یابد ، در امتداد زمان ، به مرور پیدا می شود ،شعله می کشد 
از درون می سوزانتت اما دیگر روشنت که کرد خاموش نمی شوی
اما به مرور شعله ها تک به تک کم می شوند 
اگر خاموش شدند دیگر اسمش عشق نیست ، هوس است ،
عشق واقعی خاموش نمی شود ، 
شعله هایش کم می شود ، شمعی می شود 
که نورش گرمایش درونت را گرم نگاه می دارد
دیگر مثل گذشته نمی سوزانتت اما گرم نگهت می دارد ، 
با گذشت زمان خاموش نمی شود ، 
شعله ای همیشگی برای یک دوست داشتن مداوم و پایدار...
غیر از این هر چه هست هوس است 
عشق را بدنام نکنیم ،
این ها همه اش دروغیست برای بدنام کردن عشق 
در کوچه های دروغگویی و ریا ...
اما او فقط در کوچه های صداقت فرش میگستراند 
شعله اش روشن می شود و درونت را از برای همیشه روشن می کند...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 June 15 ، 12:42
notenevis ...

سروش دادخواه یه ترانه داره که ابی خواننده خوندتش، توی این شعر میگه "کنارت اونقدر آرومم که از مرگ هم نمیترسم." داشتم با خودم فکر میکردم که چه اتفاقی باید بیوفته که یک نفر اونقدر به آرامش برسوندت و اونقدر پیش شاد و خوشبخت بدونی خودت رو که دیگه از هیچی نترسی! بعد به رفت آمد آدم های زندگیم نگاه کردم، دیدم حتی صمیمی ترین دوستامم اینقدر حس اعتماد و اطمینان رو به قلبم نریختن، به تمام مردان زندگیم که خواستن برام تکیه گاهی بشن نگاه کردم و دیدم هیچ کدوم نتونستن اون حس اعتماد و حاشیه امنی که میخواستم را لااقل بهم قول بدن... بعد به این نتیجه رسیدم شخص مقابل من حتما باید آدم جسوری باشه که بتونه دلمو اونقدر ابدی مال خودش کنه که منم بتونم اینقدر بهش اعتماد کنم که توی چشماش زل بزنم بگم "کنارت اونقدر آرومم که از مرگ هم نمیترسم."

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 June 15 ، 12:37
notenevis ...

آدم‌ها گاهی از همان نقطه‌ای که شروع کرده‌اند، یک نقطه پایان می‌گذراند و همه چیز را شروع نشده پایان می‌دهند.اما گاه این بازی شروع شده چرخ‌ها خورده، باز اما به همان نقطه شروع رسیده، درست مثل یک دورباطل، درست مثل حرکت روی محیط یک دایره! گاهی آدم به نتیجه که نمیرسد برمیگردد سر نقطه اول، درست مثل متهمی که به محل حادثه بازمیگردد به محل شروع میرسد یک نقطه پایان می‌گذارد و می‌رود سطر بعدی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 05 June 15 ، 11:00
notenevis ...


می گویم دوستت ندارم
پینوکیو در برابرم کم می‌آورد
می گویم دلم تنگ نشده
حتی ازدور هم نمیخواهمت
جودی ابوت در برابرم تعظیم می کند

می گویم دیگر بزرگ شده ام بچگی نمی‌کنم
هایدی در برابرم قدعلم میکند و کم می‌آورد
همه کودکانه هامان در برابرمان کم آورده اند...
آنقدر در برابرت کم آورده ام که
حتی خودم هم نمیدانم
چطور مثال دختربچه ای
دلم تاب دوریت را ندارد
میخواهمت
حضورت را
خودت را
در کنار من باشی...
اسمم را صدا بزنی و
من مات نگاه معصومت شوم
و خودم را لابلای نگاهت
پنهان کنم
و تمام عاشقانه هایم را
آرام آرام در زیر
گوشت فریاد کنم
آرام و بیصدا در
سکوتت گم می شوم
من حرف میزنم
تو سکوت می کنی
این گونه در وجود هم گم می شویم
پیدا می کنیم همدیگر را
غرق هم می شویم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 05 June 15 ، 09:44
notenevis ...

از دوست داشتنت همانقدر می‌ترسم 
که از دوست نداشتنت. 
هراسم از آنست که دوستت بدارم
تو بفهمی و چون ماهی از دستم لیز بخوری 
و فرار کنی ، از من دور بشوی،
می‌ترسم دوستت نداشته باشم 
آن وقت کسی بیشتر از من بخواهدت.
حواست هست؟ من عجیب مانده ام
بین داستان دوست داشتن و نداشتن تو !
و تو اما عجیب نه از دستم می‌گریزی و نه برایم می‌مانی،
راستی تو را آخر کجا گمت کردم
وقتی بازی قایم موشک خیلی وقت است
از لیست بازی‌هامان خط خورده ؟ 
قرار بود تا قهر و آشتی بعدی چقدر فاصله باشد؟
یادم نمی آید آخرین باری که با خودم حساب و کتاب کردم 
دوستت داشتم یا نداشتم؟ 
کم کم فرصت بازی کردن هم سر آمده 
سنگ کاغذ قیچی، 
پلم پولوم پیلیچ، گل یا پوچ؟ 
اصلا میخواهی بر بیندازیم؟ 
تهش من برنده ام یاتو؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 05 June 15 ، 09:28
notenevis ...


خیلی وقت هست دیگه نمی ترسم..دیگه ترس رو تو وجودم اونقدر سرکوب کردم و هر وقت خواسته سر وصدا کنه صداشو در نطفه خاموش کردم که دیگه برام ترسی نمونده...این روزها دیگه انگار اینقدر نسبت به اتفاقات دور وبرم جسور شدم که هر وقت هر اتفاقی میوفته دیگه نمیگم چرا اینجوری شد میگم باید اینجوری میشد و خودم خواستم...گاهی حس میکنم یه چکش بردارم بیوفتم به جون این احساس ناراحتی که گاهی میاد سراغم..به خصوص بعداز ظهرای دلگیر جمعه ...شاید بتونم با این حس هم یه جور مقابله کنم ..

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 05 June 15 ، 08:56
notenevis ...

وقتی جمعه باشد، هیچ‌کس نباشد، خودت باشی و خودت با خودت فکر و خیال می‌کنی بیشتر تا ان که از روزت لذت ببری، راستش وقتی ساعت 7صبح چشمانت مثل جغد باز بشود دیگر روز تعطیل هم معنایش را از دست می‌دهد. ضمن آن که وقتی گوشیت را آپدیت کرده باشی به اندروید لالی‌پاپ و خوشحال یکهو ریست فکتور کنی و وقتی ریستور می‌کنی تمام مکالمات واتساپت، مخاطبینت پریده باشد، باتری گوشیت دچار باگ شده باشد حالت حسابی گرفته می‌شود. در حالی که گوشیم دارد میخواند : " غریبی و اسیری چاره داره ، غم یار و غم یار و غم یار". هی تنهاییت هم بیشتر به چشمت می آید و بدین صورت جمعه خوبی را نمیگذرانی...روز خوبی نیست...دلم گرفته

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 05 June 15 ، 08:50
notenevis ...


آدما کارایی که یکی در حقشون میکنه رو میتونن فراموش کنن ، حرفایی که یکی زده رو میشه فراموش کرد ولی واون احساسایی که با کاراشون باعث شدن لمسش کنی رو هیچ وقت نمیشه فراموش کرد...میشه فراموش کرد چه حرفی زده شد و زده نشد ولی هیچ وقت نمیشه اون حس بد یا خوبی که از اون حرفا از اون رفتارا و از اون کارا بهت منتقل میشه رو فراموش کنی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 05 June 15 ، 08:45
notenevis ...


دختری که کم آورده علایم مشخصی دارد، در چشمانش اول آن برق همیشگی نیست، دوم با نگاهش میخواهد به همه بفهماند که غم دارد غصه دارد، گاهی که میداند بی فایده هست دیگر حتی تظاهر را هم قاطی رفتارش میکند، نگاهش که میکنی اما اگر خوب بشناسیش از چشمانش میتوانی همه چیز را بفهمی، آن هم درست وقتی که نگاهش را از چشمانت می دزدد، سعی می کند کم حرف بزند،تا یک وقت از دستش در نرود سوتی بدهد و مجبور بشود توضیح بدهد، اما اگر برایش خیلی عزیز باشی، در لحظه ممکن هست منفجر شود و مسلسل وار شروع به حرف زدن کند، آن هم درست وقتی که سعی کنی از نگاه نگرانش همه چیز را دریابی و با حرف هایت نشان بدهی که برایت مهم هست که ناراحت هست، که برایت یک دنیا ارزش دارد خوشحالیش، که اگر چشمانش درخشش همیشگی را نداشته باشد نگاهش غمگین باشد، دوست نداشتنی می شود، آن گاه برایت حرف میزند،چون بلبل دهان باز می کند و از دلهره هایش، غم هایش ، برایت می گوید، شاید نم اشکی در چشمانش بتراود و برایت گریه هم کند، اما تو اورا بفهم، درکش کن، مگذار تا دردهایش در چشمش برایت کم ارزش به نظر آید، اورا آرام کن اما نصیحتش نکن، بگذار تا مهم بودنش حتی برای لحظاتی به او حس امنیت بدهد که مهم هست ، که عزیز است، که وقتی شاد است دوست داشتنیست و وقتی نیست هم می تواند به تو تکیه کند...درک یک دختر چندان هم سخت نیست، کافیست دنیای زنانه اش را کمی بفهمی تا در قبالش دنیایی از احساسش را به پایت ریزد...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 05 June 15 ، 08:36
notenevis ...


آدم ها با یک چمدان در دست می آیند بساطشان را در زندگیت پهن می کنند، تاثیر مثبتشان را میگذراند، آنقدری که دیگر نمی توانی حتی به نبودنشان فکر کنی چه برسد به حذفشان...آن گاه از همان جایی که آمدند و سلام گفتند دقیقا از همان محل آشنا ، چون غریبه ای ناآشنا خداحافظشان را می گویند و می روند...تو می مانی و دنیایی از تاثراتی که زندگیت را تحت تاثیر خودش قرارداده و باعث بهبود حالت شده...اما حذف کردن آدم ها گاه دست خودت نیست، گاه روزگار آن ها را از زندگی تو حذف می کند هرچند در قلبت ماندگارند، در یادت می ماند خاطراتشان، حضورشان را معنادارتر میکند گذر زمان برایت، تازه بعد تر میفهمی که بودنشان همانقدر خوب است که نبودنشان...بعضی آدم ها از اساس بودنشان خاص یک برهه خاص از زندگیت هست، نباید بر همیشگی بودنشان اصرار کرد، اما آنقدر برایت در قلبت در یادت در دلت ماندگار می شوند که در نبودشان هم برایشان بهترین آرزو را داری...بعضی آدم ها بی دلیل عزیز می شوند و بی دلیل هم روزگار حذفشان میکند...من اینطور آدم ها را دوست دارم، زندگیم را معنادار می کنند و حضورشان هرچند کوتاه اما لازم و مفیده...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 05 June 15 ، 08:32
notenevis ...