نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۳۱ مطلب در فوریه ۲۰۱۶ ثبت شده است

آدم های زیادی را در زندگی دوست داری، آدم های زیادی هستند که برایت عزیز میشوند، حوالی لحظات زندگیت درست آن جا که مسیر منحرف شده و دست خالی مانده ای قدم میزنند و تنهایت نمیگذارند، اما تنها یک نفر هست که میتواند تورا به حرف آورد آن گونه که دیگران نتوانستند، یک نفر که بلند بلند پیش او از افکارت سخن به میان می آوری بی آن که ترسی از قضاوت داشته باشی، گاهی هم یکی که تورا آنقدر خوب شناخته است که تورا با خود یکی بیند و غمت غم او و شادیت شادی او به حساب آید. آن یک نفر یا بهترین رفیقت است که در آن لحظات اولویت هایش به او اجازه داده اند کنارت باشد، یا روان درمانت و یا همان نیمه ای که یا پیدا شده یا هنوز گمشده باقی مانده است.  


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 10 February 16 ، 19:07
notenevis ...

هرکسی در زندگیش برای یک بار هم که شده منتظر معجزه شده است. آنقدر حالش دست خودش نبوده، آنقدر زندگی از دستش در رفته و آنقدر به انتظار آن اتفاق خوب نشسته و نیامده که دست روی دست گذاشته، حال خوبش را از یاد برده، دیگران را به فراموشی سپرده و در حالتی بین خواب و بیدار تمام سعیش را کرده که زندگی را بسازد، بسوزد و دم نزند و با تظاهری ساختگی از درون تنها به انتظار یک معجزه بنشیند و بس ..هرچند گاهی معجزه ساز تاریخ زندگیش خودش بشود، با تمام تلاشی که در همان حال کرده، شاید هم که نه و دستی از غیب ناگهان چنگی بزند به دلش و نوای خوش شادمانی در دلش طنین انداز بشود...کس چه میداند...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 10 February 16 ، 08:33
notenevis ...

یشب بهترین دوستم که عین خواهرمه از اون سر دنیا تکست داده و بهم میگه چرا این روزا نیستم. راستش خودمم نمیدونم چرا این روزا نیستم. از  این سرماخوردگی بی موقع مسخره که بگذریم، داشتم فکر میکردم در جواب چی بگم؟ فقط میدونم که حوصله ندارم، خیلی روی مود خوبم نیستم. از برنامه ریزیام و رویاپردازیامم که ازم سوال میشه یه جور خیلی بی رحمی که خودمم در باورم نیست میگم ولش کن. در انتظارم.... انتظاری که فکر کنم هیچ وقت سر نرسه دیگه... تلخم این روزا، خیلی تلخ... فقط خنده برلب میزنم تا کس نداند راز من وگرنه از درون از بس به خوشحالی و شادی تظاهر کردم دارم میترکم. کم کم وا دادم و نمیخوام دیگه ظاهرسازی کنم. در جواب اون که تا کی اینجوری؟! فقط میتونم بگم شخصیتم جوری نیست که بمونم توی این حالت و اینو تمام دوستای صمیمیمم میدونن، خوب میشم، روبراه میشم، میام بیرون از این حال... این بار شاید دیرتر اما باید دورش سپری بشه تا بتونم بگم خوبم، بی دروغ، بی ظاهر سازی، بدون بی حوصلگی و با روی خیلی باز... این پست رو گذاشتم تا یادم باشه تلخیم رو، یادم باشه حال این روزامو، تا آدما رو یادم نره، آدمایی که این روزا کنارمن و آدمایی که نگرانمن و آدمایی که میتونستن باشن و نیستن. من خیلی ساده و خلاصه بگم خوب نیستم، اما خوب میشم. یه روزی که دیگه دیر نباشه... بیست و یکم بهمن ماه نودوچهار

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 10 February 16 ، 07:36
notenevis ...

آدم ها با هم فرق میکنند، یکی برای خالی کردن خودش، برای فرار از تنهایی دورتا دور خودش را پراز آدم میکند، یکی هم برای فرار از آدم ها به تنهایی پناه می آورد، می گریزد و درون پیله اش می خزد، یکی عاشق تنهاییش میشود و یکی از تنهاییش میگریزد، کسی چه میداند، همه به دنبال آرامش هستند، و هرکس یک جور یافتش میکند، مهم آن است که در لحظه کدام حالت را بهتر کند و خوب ترینت کند.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 09 February 16 ، 10:05
notenevis ...

همه چیز از آن جا شروع شد که نتوانستیم دست تنهایی خود را دیگر بگیریم و بر سر زندگیمان برگردیم، از همانجایی که تنهایی ملال انگیز شد و تاب آوردنش سخت ترین کار ممکن. همه غم ها از آن جا آغاز شد که دیگر نتوانستیم از تنهاییمان لذت ببریم، یک طرفه به قاضی رفتیم ودست تنهایی را خواستیم بی هوا رها کنیم و اما او دست ما را رها نکرد و نکرد...ماندیم بی ان که خودمان بخواهیم و دیگر هیچ چیز لذت بخش نشد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 07 February 16 ، 06:51
notenevis ...

روزی که میان تن ها آدم احساس تنهایی کنی ، همان روز شاید غروبی جمعه باشد که دلت گرفته است و داری تمرین صبر میکنی، تمرین بردباری، تمرین لذت بردن از دلگیری روزهایی که ساعتش کش می آید، عقربه ها لم داده اند پشت سرهم آرام آرام حرکت میکنند و زمان نمیگذرد...نمیگذرد....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 05 February 16 ، 15:29
notenevis ...

گاهی که دلت میخواهد حرف بزنی، اگر آن آدم هایی که دلت میخواهدشان، اگر همانها که در لجظه به ذهنت میرسند که مناسب ترینند برای پای صحبتت نشستن نباشند، بود یا نبودشان حتی با یک روز تاخیر هم دیگر انگار بی فایده باشد.روبرویشان می نشینی، نگاهشان میکنی، اما انگار دیگر حرفی نداشته باشی. به همین سادگی فراموش کرده ای تمام حرف هایت را، درست مثل یک خوراکی با طعم نبودن. شاید که گاهی هم به نفعت باشد و این خوراکی خوشمزه ترین خوردنی دنیا باشد و گاهی هم نه! اما راستش امان از آن روز که عادت کنی به خوردن مداوم حرف هایت...آن وقت است که دیگر بودن یا نبودن برایت مساله نیست، فراموشیست که مساله میشود، چرا که خودت هم دیگر حرف هایت را به یاد نمی آوری، اصلا یادت میرود حرف زدن را ...امان از همان روز...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 05 February 16 ، 15:28
notenevis ...

ذهن محتاط یعنی ذهنی که تمام محتویاتش را تف نمیکند وسط دایره، درسط جایی میان دایره زندگی دیگر آدم ها. آخرش یک جا اما تمام آدم ها دست از  این احتیاط بر می دارند، پیش همان هایی که میدانند هرچه بیشتر بگویند، کمتر قضاوت میشوند. آخرش یک جا همه آدم ها نیاز دارند بلند بلند یک جا بنشینند و فکر کنند و چقدر باید عزیز باشند همان هایی که اینقدر حضورشان حاشیه امن زندگیت میشود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 04 February 16 ، 19:08
notenevis ...

خدا نکند انسانی از خوب بودنش خسته بشود، خدا نکند آدمی بشود که مهربانیش هربار نگران و آزرده خاطرش کرده، چرا که آن وقت است که می ماند بلاتکلیف، نه بد بودن را بلد است و نه توان خوب ماندنش است. نه پای رفتن و نه تاب ماندنش است، آن وقت است که میگریزد؟ هجرت از دنیای آدم ها به خلوتی که درونش پوچ پوج است، سکوتی که قالبش تنهایی ای است که خودخواسته نبوده، که لذت بخش نیست و  آدم هارا از خوب بودنشان خسته نکنیم تا دنیا از رودخانه محبتشان، حضور جاریشان پراز خوبی بشود.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 03 February 16 ، 04:45
notenevis ...

گاهی هم چه بخواهی، چه نخواهی خستگی در رفتارهایت هم نمود پیدا میکند و مقصرش هیچکس نیست، نه تو، نه زندگی و نه آدم هایی که با آن ها سرو کار داری. آدمیست دیگر، حق دارد اصلا گاهی ناراحت باشد، گاهی خسته باشد، و گاهی هم دلش بخواهد فقط استراحت کند و از دیگران بخواهد که تمام و کمال تنهایش بگذارند تا با خودش فکر کند. آدم ها را تمام و کمال برای خودمان نخواهم، گاه به آن ها فرصت تنها شدن و فکر کردن بدهیم بلکه خستگی از ذهن و جسمشان بیرون برود  و با انرژی چندبرابر برگردند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 02 February 16 ، 18:17
notenevis ...