نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۵۱ مطلب در نوامبر ۲۰۱۷ ثبت شده است

آدم ها عادت به خراب کردن محبت‌ها دارند و اما این تو هستی که باید عشقت را نثار همه چیز و همه کس کنی، رها، آزاد، حتی اگر بالت را قیچی کردند باز هم پرواز را فراموش نکن ، در اوج باش همیشه...روزی روی این کره خاکی یک نفر به تو بال پرواز کردن دوباره می‌دهد، آنقدر که بر اوج کوه‌ها و دشت ها نغمه پرواز سر بدهی.برگ ریزان پاییز را هرگز باور مکن، گمان مبر که همیشه برگ‌ریزان است، یک روز هم برگ برسر درخت می‌ماند و سرسبزی و استواری درخت روزهای زندگی را بهاری می‌کنند. آدم‌ها معنای دوست داشتن را لجن‌مال کرده اند، به گند کشیده‌اند مفهوم به این زیبایی را، اما تو باورش داشته باش، درست مثل من.عشق چیزی فراتر از هورمون‌هاست، همانی که در امتداد زمان و در امتداد یک دوست داشتن طولانی به وجود می‌آید.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 12 November 17 ، 21:30
notenevis ...

آسان است برای من
که خیابان ها را تا کنم
و در چمدانی بگذارم که صدای باران را به جز تو کسی نشنود
آسان است به درخت انار بگویم انارش را خود به خانه ی من آورد
آسان است آفتاب را سه شبانه روز بی آب و دانه رها کنم
و روز ضعیف شده را ببینم که عصا زنان از آسمان خزر بالا می رود
آسان است یک چهچه گنجشک را ببافم
و پیراهن خوابت کنم
آسان است برای من که به شهاب نومید فرمان دهم که به نقطه ی اولش برگردد
برای من آسان است به نرمی آبها سخن بگویم
و دل صخره را بشکافم
آسان است ناممکن ها را ممکن شوم
و زمین در گوشم بگوید: "بس کن رفیق"
اما
آسان نیست که معنی مرگ را بدانم
وقتی تو به زندگی آری گفته ای ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 10 November 17 ، 19:03
notenevis ...

خرمالو را دیده ای؟ اگر نرسیده باشد طعم گسش برایت بدترین مزه ایست که میتواند حالت را حتی به هم بزند، زیادی که برسد اما له میشود و خوردنش خالی از لطف و لذت میشود. حکایت روابط ما آدم هاست، اگر نرسیده باشد، میوه اش هنوز کال باشد طعم نارسی و خام بودن دارد و اگر زیادی رسیده باشد، بی آن که جایگاه و رتبه و مقام آدم های مختلف در ان نامشخص باشد، طعم عادت و تکرار میدهد. باید مراقب بود که روابط نه آنقدر خام بماند که نرسیده مجبور بشوی تمامش کنی و نه آنقدر برسد که دستت به هیچ جایی بند نباشد الا یک طناب سست روی پلی معلق میان زمین و هوا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 09 November 17 ، 20:50
notenevis ...

به زندگی عادت نباید کرد، زندگی را باید مزه مزه کرد، چه تلخش که مزه‌اش طعم شربت سینه می‌دهد و چه شیرینش که طعمش مزه خوش نارنگی به وقت پاییز را می‌دهد. به گمانم بدتر از این نیست که آنقدر گرفتار عادات زندگی و روزمرگی بشوی که یادت رفته باشد که "عادت" لذت را از آدمی دریغ میکند. باید آنقدر توان داشت که از هرچه وابسته‌ات کند به تکرار دل کند ودنبال کشف لحظات جدید بدون تکرار لحظات گذشته بود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 09 November 17 ، 19:33
notenevis ...

دلتنگی یک احساس است، گاهی ناب و گاهی بی تاب ترین احساس ممکن. همیشه دلتنگی آدمی شامل حال یک نفر با چند نفر خاص نمیشود... گاهی احساسی هست که در خصوصی ترین لحظات زندگیت لانه میکند، خانه میسازد درونت، خاموشت میکند، آن وقت نه میل سخنت هست، نه توان وصف حالت. یک حس خلا که گاهی معنای خوشبختیت را در تنهایی جور دیگری برایت تعبیر میکند. دلتنگی هرچه هست بهتر همانست که در خلوتت چون یک راز باقی بماند تا به وقتش درمان بشود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 07 November 17 ، 21:09
notenevis ...

از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ابوت !


کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی


نمی کنند وزندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند

... 

هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و


متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند


به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند.


درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.


دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خودغافل


بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش


بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و


فرصت وزمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. ...


جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که


از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم.


هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و


وابستگی ما بیشتر می شود. پس هرکسی را بیشتر دوست داریم


و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش


زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش ثبت شویم.


دوستدارتو : بابالنگ دراز

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 07 November 17 ، 20:55
notenevis ...

در بن بست هم راه آسمان باز است، پرواز را بیاموز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 07 November 17 ، 20:54
notenevis ...

مهم نیست چه کسی بیشتر از همه مرا دوست دارد، مهم نیست چه کسی تو را...  مهم آن است که آدم ها همدیگر را آن گونه که خودشان در خلوت و تنهایی خودشان دوست دارند و میگویند" یکی باشد که اینطور و آن طور دوستم داشته باشد." دوست داشته باشند... آن وقت حرف هم را بهتر میفهمند، به درک بهتری از هم میرسند و شاید گاهی از رفاقت ها و دوستی ها که بگذریم به روابطی از نوع دیگر هم برسیم و چیزی تحت عنوان "عشق" را یافتیم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 07 November 17 ، 20:52
notenevis ...

نمیدونم از اول راهنمایی تا به الان که با کتاب شازده کوچولو آشنا شدم چند بار خوندمش.فقط اینو خوب میدونم که هر بار دلم میخواد یه کتاب بخونم که بازم ازش مطلب جدید یاد بگیرم فورا میرم سراغ این کتاب.هر وقت دلم از آدما میگیره اولین کتابی هست که میاد به ذهنم ،هر وقت کودک درونمو سرکوب میکنم این کتاب بهم کمک میکنه باز خودم رو پیدا کنم.هر سری هم که میخونمش انگار بار اوله.خلاصه که این کتاب یکی از اون کتابای هست که به شدت بهش ارادت دارم :-)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 November 17 ، 12:03
notenevis ...

می گوید یادم نمی آید در تربیتت تورا جوری بار آورده باشم که اینقدر بی صبر و حوصله  و عجول باشی. از بچگی پابه پایتان بوده ایم و در هیچ مشکلی تنهایت نگذاشته ام... راست میگوید...تمام عمرشان را به پایمان ریخته اند، تمام زندگیم را مدیونشان هستم ، به عقب که بازمیگردم تمام بچگی هایم به کتابخوانی گذشته است، به سفالگری، نقاشی، تئاتر و ... اما انگار از همان بچگی همیشه دلم میخواست پله ها را دوتادوتا بالا بروم، میانبر بزنم...همیشه از همسن و سال هایم زودتر میرسیدم، از همکلاسی هایم زودتر نتیجه میگرفتم  و حتی در ضرب و تقسیم ریاضی هیچ گاه عددی دورقمی در سه رقمی را هم حتی با ماشین حساب ضرب و تقسیم نکردم و فکر میکردم که ذهنم زودتر حسابش میکند ... همیشه علاوه بر دوستان خیلی خوبم در سن  وسال خودم، بهترین هایی داشتم که از خودم بزرگتر بودند و با سن و سال کمم همدم روز و روزگارشان بودم و همیشه روی مشورتم و عقل من حساب میکرده اند... پدر راست میگوید که پابه پای من بوده اند، که تمام تلاششان را برای پیشرفت وگام برداشتن من در مسیر صعود به قله موفقیت را کرده اند... اما یک چیزرا نمیداند که من خسته ام از کمالگرایی که همیشه از بچگی داشته ام و درونم نهادینه شده ... از این که به جایی رسیده ام که دیگر زود به زود نتیجه نمیگیرم، که آنقدر فکر و خیالم زیاد شده که برای ضرب و جمع هایم مجبور میشوم گاهی از ماشین حساب استفاده کنم و این کلافه ام میکند، از آن که رویاهایم بزرگتر و بزرگتر شده اند و برای رسیدن بهشان پله ها را باید چهارتا یکی کنم تا زودتر برسم و نمیشود ، نمیتوانم ...دارم تمرین میکنم...تمرین صبوری، حوصله ، دیرتر رسیدن ، کمتر کمالگرا و ایده آل گرا بودن ... میخواهم خوب ترین دختر باشم برای پدر و مادر...نمیخواهم ناامیدشان کنم از صبر و حوصله و عجله ام برای رسیدن هایم...میخواهم به پرورشان شک نکنند، خودشان را شماتت نکنند بر سر عجولی ها و کم صبر و حوصله بودنم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 01 November 17 ، 09:07
notenevis ...