نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آدم ها» ثبت شده است

بعضی آدم ها درست وقتی میان تو زندگیت که حس میکنی تا قبلش  اتفاقاتی از جنس آتیش افتاده بود که این وسط تو هیچ اپشنی نداشتی و یا باید میسوختی و یا حسابی پخته میشدی... این وسط به واسطه اون امیدواری ذاتی که همیشه داشتی تصمیم گرفتی همه چیزو نسوزونی و فقط حوصله کنی... این آدما وقتی میان لبخند رو به لبت برمیگردونن، درست مثل آب روی آتشن و اما این میون تو دیرباور شدی، سخت باور شدی و با یه گارد بسته اول باهاشون روبرو میشی، اما خوبه گاهی باور کنی، اعتماد کنی، شاید طعم روزای خوبت بازم زیر دندونت بیاد...

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ 13 October 16 ، 15:20
notenevis ...

به آدم ها نباید زیاد نزدیک شد. درست مثل حرکت ماشین در یک روز برفی آن هم در یک جاده کوهستانی که مستلزم داشتن تجهیزات ایمنی زنجیر چرخ هست در مقابل آدم ها هم باید تجهیزات ایمنی داشته باشی، باید مراقب باشی زیاد بهشون نزدیک نشی که در جریان نزدیک شدنت دقیقا از همون نقطه شروع به دور شدن کنی..نزدیک شدن به آدم ها فقط برای مواقعی هست که اون آدم ها برات خیلی عزیز باشن و جزیی از زندگیت باشن، در غیراین صورت وقتی بخوای زیادی به کسی نزدیک بشی اذیت میشی، اذیت میشه طرف مقابلت...تهش یه تلنگر کافی هست تا تمام دوستی و رابطه خوب و نزدیکی که بود از بین بره و حتی شاید کینه و نفرت رو جایگزین خودش کنه...آدما از دور قشنگ ترن ،فقط با فاصله از اون ها باید حرکت کرد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 August 15 ، 18:13
notenevis ...

از یک جایی در زندگی آدم‌ها را خیلی راحت می‌بخشی، اما فراموش نمی‌کنی، نه آن که کینه‌ای شده باشی، نه آن که انتقامی بگیری، تنها سعی می‌کنی که یادت نرود چه اتفاقاتی رخ داد تا دیگر یک اشتباه را تکرار نکنی. شاید سخت باشد که بالاخره یکی روز مجبور بشوی، زلالی و شفافیت بچگی‌های درونت را پشت پا بیاندازی و درگیر بخشیدن و نبخشیدن بشوی، اما گاهی بزرگسالی درس‌هایی به تو میدهد که مجبورت میکند که یک جایی گذشت کنی اما نگذری تا شاید یادت نرود آن جا که اتفاقاتی رخ داد که نباید...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 August 15 ، 23:04
notenevis ...

گاهی کلام ضمانت رفتاری می طلبد، گاهی اما رفتار ضمانت کلامی!  و این ها دو دنیای متفاوت از همند برای آنان که می اندیشند. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 20 July 15 ، 21:35
notenevis ...

آدم ها پیچیده تر از آنند که در قاب ذهنی گنجانده شوند. آدم ها عجیب تراز آنند که از رفتارهایشان بتوانی ذهنشان را بخوانی و آدم ها زیرک تر از آنند که گاهی بتوانی از حرف هاشان منظورشان را درک کنی. این ها وقتی که داشتم با خودم زندگی خودم را حلاجی میکردم و به آدم های زندگیم پست و جایگاه میدادم در قلبم در ذهنم هی وول میخورند، و هی

تکرار میشدند و تلق تلوقشان سرو صدای عجیبی در سرم ایجاد میکرد. در آخر هم همه اش شعری شد که رادیو ذهن هی پشت سر هم پلی میکندش که:" آدما با  هم و تنها، هرکدوم یه جور معما،."


پ.ن: میگن ذهنی که نان استاپ در حال فعالیت باشه و حتی دیده شده بعضا در خواب هم فعاله دیرتر دچار آلزایمر میشه و من امیدوار باقی می مونم که هیچ وقت دچار آلزایمر نشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 20 July 15 ، 12:52
notenevis ...

بعضی از ما آدم‌ها یک خصوصیت بد داریم، آن هم این که تا یک نفر بخواهد حرف بزند، به جای گوش دادنش به فکر جواب دادن باشیم بیشتر، بی فکر، بی قید، بی دغدغه گوش دادن! اصلا همین خودم من یکی از همین آدم‌ها بودم که تمام تلاشم را کرده‌ام که این صفت را تا به حدی تعدیل کنم که به صفر برسانمش...اما این که یک نفر عزیز بشود، یک نفر برای دیگرانی مهم باشد و یک نفر شغلش اصلا همین شنونده بودن بشود و این صفت درونش نباشد به گمانم زجرآورترین اتفاق ممکن است که آن وقت است که نه تنها همدردی بلد نیست، نه تنها همدلی نمی‌داند بلکه در وقت نیاز هم نمک دستش می‌گیرد و هی می‌پاچد بر زخم طرف مقابلش...درست مثل همان پزشکی که به حرف بیمار گوش نداده نسخه پیچیده گذاشته روی میز و با صدای بلند در مقابل دهان باز مانده بیمار برای توضیح بیماریش می‌گوید:"مریض بــــــَعـــد." گاهی لازم نیست نسخه‌پیچی کنی برای زندگی کسی، لازم نیست هی نظر بدهی، هی بخواهی از تجربیات مشابهت بگویی، فقط گوش باید بدهی، فقط گوش بشوی و دیگر هیچ.شاید خودت هم همین میان هم سکوت را یاد گرفتی و هم صبوری را از میان حرف‌های آن آدم آموختی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 July 15 ، 18:06
notenevis ...

بعضی آدم ها در گذشته تو هستند، جایی میان گذشته و در خاطراتت جامانده اند، شاید اگر روزی جایی ببینیشان تنها یک چیز را در ذهنت تداعی کنند، آن هم "توی" گذشته را. آدم هایی که یک روز در جایی حوالی زندگیت نزدیک ذهنت زندگی کردند با تو، چه خنده ها که با آن ها داشتی، چه غم ها و شادی هایی که شریکت شدند، اما تمام شدند، یک جا ماندند از رسیدن به حالت، همان موقع از آینده ات خط خوردند و اکنون دیدنشان فقط یک حس درونت زنده میکند، که داری خودت را میبینی که مثلا در سن بیست سالگی هستی،  پراز احساساتی کنترل ناپذیر و هیجانات بی پایان و یک انرژی زایدالوصفی که در لغت نمیگنجد...یک دختر سرکش را به یادت می آورد که مسیر خودش را میرود و بی توجه به دنیای اطرافش فقط میخواهد زندگی کند، شاید به نوعی خودخواهی محضی که از غرور و احساسات زیاد نشات میگیرد... فکر کردن به آن لحظات لبخند عمیقی به لبت می آورد، باور میکنی که آدم ها بخشی از خاطرات تو هستند و چه بخواهی چه نخواهی هرکدامشان برایت دفتری پرخاطره هستند، و باور میکنی که آدم طی پنج سال از زندگیش میتواند چه تغییراتی کند که اگر آدم ها نبودند، خاطرات نبودند نمیتوانست این تغییرات را احساس کند.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ 04 July 15 ، 20:56
notenevis ...

بعضی آدم ها ذاتشان آن است که هرچه دلشان بخواهد اسباب ناراحتی دیگران را فراهم کنند، هرچقدر دلشان خواست با شوخی های آزاردهنده بقیه را برنجانند، اما آنقدر خودخواه باشند که اگر کسی شوخی یا حرف خودشان را به خودشان زد در حالی که عربده کشان شاکی بشوند، خودشان را در مقام همه چیز تمام دانا ببینند که بتوانند هرچه دلشان خواست بار ناراحتی به طرف مقابلشان تحمیل کنند. بعضی آدم ها شعور را در صف پیش از تولدشان حتی به قسط گدایی هم نتوانستند کسب کنند، تنها راهکار مقابلشان سکوت و بی توجهی و خندیدن در دلت به رفتارهایشان است. بعضی آدم ها حتی ارزش عصبانیت  و آزردگی خاطر و ناراحتی در لحظه راهم ندارند و آدمی این مساله را تنها با تجربه و گذر زمان میفهمد.


پ.ن:شاید یکی از روزهاییست که به تجربه فهمیدم که من ملزم به پاسخ آدم های بی ادب و بی شخصیت نیستم و گاهی یک سکوت معنادار و گرفتن خودت از دایره دوستان و آشنایان بعضی آدم ها بهترین و عمیق ترین پاسخ ممکن است.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 23 June 15 ، 12:32
notenevis ...

دوست داشتن درست مثل نانیست که از تنور در آمده، تا داغ و تازه است لذت بخش است، دوست داشتن درست مثل آش رشته داغ در زیر اولین باران زمستانی در هوای سرد است، که اگر سرد شده باشد، که اگر از تب و تاب افتد دیگر بیانش بی فایده است... دوست داشتن را اگر به وقتش ابراز نکرد، اگر از تب و تاب افتاد، باز گفتنش یک بی تفاوتی را متفاوت نمیکند. انکارناپذیر است که همه آدم های این کره خاکی به دوست داشتن معتادند که اگر نبودند این همه "عشق" در این دنیا زاده نمیشد... راستش از مرگ دوست داشتن ها و عشق میترسم، از روزی که آدم ها از ترس پس زده شدن، از ترس تنها شدن ها به هم نگویند که چقدر همدیگر را دوست دارند، که دوست داشتنشان از تب وتاب افتد، که روزی هیچ عاشقی دست آن معشوقی که باید در دستانش نباشد میترسم...من از ناگهانی دیر شدن ها میترسم، از این همه بی تفاوتی و بی احساسی میترسم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 21 June 15 ، 21:42
notenevis ...