نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «احساسات» ثبت شده است

شعله احساسات هرآدمی میتواند راهگشای تاریکی زندگیش باشد، حتی اگر ماهی نباشد که شب های زندگیش را به دیدن آسمان بگذراند، اما همین که یک شعله ای، نور اندکی درون دل آدم باشد به او امید زندگی میدهد، باعث میشود که حس زندگی به او دست دهد...امان از آن روز که این شعله ته بکشد و خاموش بشود، آن وقت است که زندگیش میشود گذشته ای منجمد که پابه پایش نمیتواند جلو برود چرا که یخ زده همه چیز، درون دلش سرمایی رخنه کرد که گرم نمیکند شعله زندگیش را دیگر...از یک جاباید بلند شد، باید هرجور شده هیزم جمع کرد، باید از هرفرصت کوچکی استفاده کرد و این شعله را دوباره زنده کرد، وگرنه زندگیت میشود گذشته ای منجمد که حالت را از تو دریغ کرده...باید پابه پای زندگی جلو رفت تا رودخانه زندگی همیشه جاری باشد، جاری بماند و از حرکت نایستد، آنقدری که رفتنت مانع سکونت بشود...آنقدری که سنگی نشوی که از جایش انقدر تکان نمیخورد که هرکه میرسد از هرجایی یک پشت پابه آن میزند بلکه رودی بشوی که به دریا میرسد...همین

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 12 May 16 ، 19:33
notenevis ...

به دنبال یک حس ماورایی
در فراسوی این کره خاکی در تونل زمانم
میخواهم در آن سوی آسمان 
درجایی که سرخی آسمان 
هنگام غروب وطلوع خورشید
به تاریکی و روشنی می گراید
خودم را پیدا کنم ...
آن جا که دیگر زمینی وجود ندارد 
و من رها از هر جسم خاکی 
خودم را در آغوش باد رها خواهم کرد 
و رختم را در هر جایی پهن خواهم کرد...
آن جا که دیگر همه رنگ ها 
رنگ زیبای یکرنگی شده است 
وکلاف سر در گم ذهن 
مغشوش من از هم گشاده شده است ...
آن جا که هر قلب نا آرامی 
را آرامش ابدی می دهند ...
آن جا که رنگین کمان 
هر روز به دیدارم می اید 
و آسمان آبی زیباترین رنگ دنیای میشود...
میخواهم یک احساس ماورایی را جست و جو کنم ...
آن جا که بر تابی از گیسوان زمان می نشینم 
و دیگر با الاکلنگ سرنوشت 
کاری نخواهم داشت ...
آن جا که چشم های نگرانم 
موج شادی را جایگزین 
موج تشویش می کنم...
آن جا که دریای بیکران هستیم 
دیگر هیچ تلاطمی نخواهد داشت
صاف...آرام...نیلگون
من میخواهم بال بگیرم...
دوبال که با ان بتوانم پرواز کنم و
فارغ از هر فکر وخیالی به یک 
احساس شیرین ماورایی دست یازم..


فاطمه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 11 August 15 ، 13:24
notenevis ...

زندگی بر پایه عقل کامل، تحجره، بر پایه احساسات کامل، تمسخر و تصوره ولی بر پایه این دوتا با هم میشه تبحر! هرچی آدم متبحرتر باشه بالطبع موفق تره... واسه همینه که آدم گاهی معطل زندگی میشه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 10 August 15 ، 22:22
notenevis ...

مردها ناخواسته با احساسات زن ها بازی میکنند. این حرفی بود که مدت ها پیش دوستی به من گفت، آن وقت ها قبولش نداشتم اما بعدترها کم کم قبول کردم که حتی اگر اسمش را بازی نگذاریم اما شاید بتوان گفت مردها همیشه برای به دام انداختن زن ها و یا معشوق و کسی که دوستش دارند از حربه های مختلفی استفاده میکنند و این خودش کم از بازی ندارد، بازی هایی که گاهی از بیرون که نگاهشان میکنی آنقدر بچگانه است که خنده ات بگیرد. طبیعت حالشان همین است، این کار به آن ها شاید نوعی قدرت و حس رضایت بدهد. هرچه هست ما زن ها از این بازی بدمان نمی آید چرا که خودمان هم درگیرش میشویم و با احساساتمان میخواهیم مردها را پایبند خودمان کنیم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 August 15 ، 23:24
notenevis ...

روزهایی در زندگی هست که خالی از عاطفه می‌شوی، همه را پشت در منتظر خودت می‌گذاری و به انزوا می‌روی، نه آن که بخواهی بی توجهی کنی، نه آن که بخواهی سرد باشی، نه آن که بی احترامی کنی، فقط انگار یکهو تهی از هرچه نام "احساس" به خود بگیرد بشوی، شاید به اجبار باشد، شاید به اختیار ، اما هرچه هست همین را میدانی که بی حوصله‌ای، تنهایی می‌خواهی تا فکر کنی، تا کمی به خودت بها داده باشی، تا در میان شلوغی‌های زندگی کسی را گم نکرده باشی، تا آدم‌های جدیدی را هم در همین میانه‌ها پیدا کنی. آدمی گاهی نیاز دارد که تنها باشد، یک تنهایی خودخواسته که بتواند از بعد آن خودش را بهتر میان دیگران پیدا کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 04 August 15 ، 17:57
notenevis ...

عشق ورزیدن کار هر انسانی نیست. مهربان بودن از هر آدمی بر نمی آید، اصلا احساسات همه آدم ها آنقدر رقیق نیست که زود به جوش آید. نمیشود کسی را دوست داشت و آن وقت در ازایش عشقی برابر با رفتارهای خودت بگیری، بعضی دوست داشتن را جور دیگری تعریف میکنند، تعابیر است که متفاوت است. تنها کاریست که از تو می آید و آن هم این است که از هر آدمی همانقدری در خودت ایجاد توقع کنی که بدانی از پسش بر می آید تا آن وقت یکی رنجور نماند و یکی گیج و سردرگم پراز تناقضی از مهرو محبت بیشمار.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 July 15 ، 18:46
notenevis ...

بعضی روزا هستن از صب که بیدار میشی یه جوری هستی، یه حس خاص، یه حال عجیب که شاید بهت یه انرژی بیشتری داره از یه جایی انگار تزریق میشه. مساله ای که هست امروز صب که بیدار شدم دقیقا همچین احساسی در دوز شدید داشتم و این حس رو هیچ وقت به عمرم تجربش نکرده بودم. هنوزم نمیدونم علت لبخندای صبحم و حال عجیب غریبم چی میتونه باشه اما فقط میگم خدایا مچکرم ازت که هنوزم این حال خوبم رو گاهی بهم برمیگردونی، شده حتی قرضی قسطی، موقتی، بازم شکر. خوبه خودش


به تاریخ بیست و نهم تیرماه نود و چهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 20 July 15 ، 10:17
notenevis ...

خلوتم پر شده از تاریکی


زیر تاریکی شب دیدن مهتاب قشنگ است.


چه خیالی است اگر بال ندارم؟


حس پرواز که هست.حس پرواز قشنگ است.


قلمم.دفتر شعرم.همه را باد ربود.


خبری نیست.


رقص ژولیده نی زار قشنگ است.


در و دیوار اگر غم دارد


(گریه کن.گریه قشنگ است.)


به کسی کینه نگیرید


دل بی کینه قشنگ است


به همه مهر بورزید.


به خدا مهر قشنگ است.


دست هر رهگذری را بفشارید به گرمی


بوسه هم حس قشنگی است.


بوسه بر دست پدر.


بوسه بر گونه مادر


لحظه حادثه بوسه قشنگ است.


بفشارید به آغوش عزیزان


پدر و مادر و فرزند


به خدا گرمی آغوش قشنگ است.


نزنید سنگ به گنجشک


پر گنجشک قشنگ است


پر پروانه ببوسید


پر پروانه قشنگ است.


نزنید سنگ به هر زاغ سیاهی


به خدا زاغ قشنگ است.


چندشت میشود از کرم.


ولی کرم قشنگ است.


نسترن را بشناسید


یاس را لمس کنید


به خدا لاله قشنگ است.


همه جا مست بخندید


همه جا عشق بورزید


سینه با عشق قشنگ است.


بشناسید خدا


هر کجا یاد خدا هست


هر کجا نام خدا هست


سقف آن خانه قشنگ است.


اندکی شعر بخوانید.


غزل حافظ و سعدی


مولوی.فایز و خیام


شهریار. پروین.بهار


بشناسید فروغ


اخوان. شاملو.فریدون


گاه گاهی قیصر...


یاد سهراب به خیر


(روی قانون چمن پا نگذارید)


شعر سهراب قشنگ است.


حس سهراب قشنگ است.


خط به خط...واژه به واژه ...بنویس


شعر قشنگ است.


نغمه ساز قشنگ است.


نت گیتار قشنگ است.


ناله تار قشنگ است.


عشق که آزاد شود کوچه قشنگ است.


همه شهر قشنگ است


اگر از زاویه عشق به دنیا نگری...


ذره ای زشت نبینی.


در و دیوار قشنگ است.


محمد رضا نظری (لادون پرند)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 11 July 15 ، 06:09
notenevis ...

میدانی؟ دوست داشتن را همه خیلی خوب می‌دانند، حتی اگر بلدش نباشند، اما می‌فهمندش، حسش می‌کنند، چرا که تمام حس‌های خوب دنیا را همین حس به آدمی می‌دهد، اما آن که یکی را چطور دوست داشته باشیش است که این احساس را خاص‌تر می‌کند، آن که چطور به او بگویی، چطور بفهمانیش است که باعث می‌شود نفری به یک نفر دیگر با اعتمادبنفس و جسارت بگوید :"دوستت دارم". اصلا آدمی خودش را ملزم به آن نمیداند که بخواهد دوست داشتنش را توی صورت تمام آدم‌های زمینی که دوستشان دارد داد بزند، اما...اما همان یک نفر است که آدمی دلش می‌خواهد از او این عبارت را بشنود، که اگر دیر بشود، اگر زمان بگذرد، آن وقت است که از دوست داشتن زیاد دیگر گفتنش هم سخت‌ می‌شود. آدمی که عزیز شد، خاص شد، رفتارش مهم شد، "کلمات" و نحوه بیان "جملاتش" هم مهم می‌شود و این اصلیست انکارناپذیر.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 30 June 15 ، 06:16
notenevis ...

گاهی هم مساله آن نیست که دوستش نداری، دوستت ندارد، گاهی تنها مشکل بر سر آن است که مدل زندگی کردن ها با هم متفاوت است. او یکجور تفریح میکند و به او خوش میگذرد و تو جور دیگر، او تنهایی را دوست دارد و تو از تنهایی گریزانی.. گاهی حتی مدل عاشقی کردن آدم ها متفاوت است، یکی رمانتیک احساسی که تنها بیان عشق آرامش میکند و دیگری عاشق نشان دادن احساس با رفتار و گفتار حس محدودیت به او می دهد... گاهی بحث واقعا بر سر دوست داشتن نیست، تنها مدل آدم هاست که با هم متفاوت است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 29 June 15 ، 10:30
notenevis ...