نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدا» ثبت شده است

گاه آنقدر خدا به تو اعتماد کرده و امتحانات سختی پیش پایت گذاشته که با خودت فکر میکنی یعنی در وجودم چه چیز بیشتر از بقیه نهاده که این مشکلات را بر سر راهم قرار داده و آن وقت است که بیشتر به امید معتاد میشوی و پیش خودت میگویی، بی انصافیست که اعتمادش را بی جواب بگذارم و با تمام وجودت خستگیت را نادیده میگیری و محکم قدم برمیداری...

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ 23 November 16 ، 19:17
notenevis ...

اتفاقات زندگی همیشه قابل پیش بینی نیستند اما مهم این هست که تو اونقدر قوی، محکم و قاطع بمونی سر سهمت از زندگی که هیچ تندبادی نتونه ریشت رو از خاک بیرون بکشه و نابودت کنه... کم کم عادت میکنی که سر خواسته هات بمونی، از شکست ناامید نشی، اعتیادت به امیدواری روزبه روز بیشتر میشه و میفهمی بزرگ شدن بی تجربه و تاوان نمیشه و سر هرکدوم از خواسته هات باید بهایی پرداخت کنی... کاش اونقدر قوی بمونم که دیگه نه از شکستام اونقدر ناراحت بشم و نه شادیام اونقدر شادم کنه که همه چیو فراموش کنم... مهم تراز همه اینا کاش مثل همین الان همیشه حضور خدا توی زندگیم پررنگ باشه و مراقبم باشه و دوسم داشته باشه که هربار توی اوج ناراحتیم سرمو بلند کنم بگم مرسی که هستی خدای مهربونم، مرسی که مراقبمی و حسابت از همه جداست.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 22 July 16 ، 17:33
notenevis ...

وجدانت که پیش خودت و خدای خودت راحت باشد دیگر هیچ چیز نمیتواند تو را از پای در بیاورد، حتی حرف هایی که مثل خنجر ممکن است در لحظه قلبت را بخراشد...وقتی بدانی که خدایی هست که ناظر بر همه چیز است  و تمام حرف هایت را به جای بنده اش پیش خودش بزنی و شکایت های را پیش خودش ببری میدانی عدالتی هست که تو از آن بی خبری و حقی ازتو که برگردن دیگریست خیلی زود گرفته میشود ، حتی اگر تو ندانی، حتی اگر تو نفهمی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 21 July 16 ، 17:47
notenevis ...

خدا را داد من بستان از او ای شحنه مجلس که

می با دیگری خورده‌ست و با من سر گران دارد

#حافظ

بعد از ظهر داشتم نماز میخواندم، یادم آمد که امشب شب قدر است. دلم خواست دعا کنم سرنمازم، برای تمام آدم‌هایی که میشناسم، برای تمام مریض ها، برای تمام عزیزترین هایم...میان دعاهایم خواستم دعا کنم برای تمام کسانی که دلم را شکستند، قلبم را تا پای تمام شدنش بردند، برای تمام آن هایی که مرا رنجاندند و من شکایت را فقط پیش خدایم بردم...داشتم دعا میکردم و تمام آدم‌ها جلوی چشمم ردیف شده بودند، هرچه میکردم نمیتوانستم دعایشان کنم...انگار فقط توانستم بگویم خدایا خودت حواست به من باشد...من بخشیدمشان، اما حواست باشد که دلم چطور شکست، یادت باشد که چطور ناراحتم کردند، یادت باشد که اگر یک جا، یک جا خواستی دلشان را بشکنی و تاوان ازشان بگیری، همان روز بفهمند چطور دل من شکست...نمیخواهم آسیبی بهشان برسد، همین که بفهمند چه زجری کشیدم گاهی از دستشان کافیست...به خدایم گفتم که یکی یک روز باهمهشان جوری رفتار میکند که معنی رفتار خودشان را تازه همان موقع میفهمند...دعایشان کردم...دعا کردم برای همه ادم ها...اما چشم باز کردم دیدم تمام چشمانم خیس است...تمام چشمانم خیس بود و سردردم انقدری بود که تمام کابوس هایی که عصر دیده بودم هم جلو چشمم شروع به رژه رفتن کردند...من به امیدواری معتادم، من خدایم را باور دارم، عاشق خدایم هستم..خدا خودش برایم کافیست ...خداوند خودش میداند چطور آرام کند، دلم را، حالم را، قلبم را ، زندگیم را ...همان خدایی که مرا به دریای متلاطم دنیا داد، خودش هم دستم را میگیرد  وبه ساحل امن میرساندم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 26 June 16 ، 18:42
notenevis ...

بعضی روزا هستن از صب که بیدار میشی یه جوری هستی، یه حس خاص، یه حال عجیب که شاید بهت یه انرژی بیشتری داره از یه جایی انگار تزریق میشه. مساله ای که هست امروز صب که بیدار شدم دقیقا همچین احساسی در دوز شدید داشتم و این حس رو هیچ وقت به عمرم تجربش نکرده بودم. هنوزم نمیدونم علت لبخندای صبحم و حال عجیب غریبم چی میتونه باشه اما فقط میگم خدایا مچکرم ازت که هنوزم این حال خوبم رو گاهی بهم برمیگردونی، شده حتی قرضی قسطی، موقتی، بازم شکر. خوبه خودش


به تاریخ بیست و نهم تیرماه نود و چهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 20 July 15 ، 10:17
notenevis ...