نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلگیر» ثبت شده است

جایی که رفتنت به آرامش خودت و بقیه کمک میکنه موندنت حماقتم که نباشه زیرسوال بردن دلیل بودنت میشه. اگر جایی حس کردی رفتن به نفعت هست ادای درخت رو درنیار و نخواه که به ریشه هایی که تو قلبت هست وفادار بمونی، هرجور هست گاهی باید ریشه هرچی هست و نیست رو از بیخ و بن نابود کرد و رفت. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 01 August 15 ، 22:58
notenevis ...

شرط دل دادن دل گرفتن است وگرنه یکی بی دل میشود و آن یکی دو دل و این خودش کلی جهنم است. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 July 15 ، 17:05
notenevis ...

وقتی دلت میگیره فال حافظ میگیری و عجیب فالت به دلت میشینه اونجا که میگه :

در اندرونِ منِ خسته‌دل ندانم کیست که من خموشم و او در فَغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد، کجایی ای مطرب؟ بنال، هان! که از این پرده کار ما به نواست
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 22 July 15 ، 21:11
notenevis ...

قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند
بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم

حافظ
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 22 July 15 ، 05:36
notenevis ...

آدمی ممکن است با همه آدمی بخندد، در میان تمام آدم ها قرار گیرد و شادی هایش را فریاد بزند اما در غمانش است که تنهاست، که ترجیح میدهد دور خودش پیله بتند، سردر خلوت خودش ببرد وشروع کند به مراقبه. آن وقت است که تازه ارزش و قدر آدم های مهم زندگی مشخص میشود، تنها کسانی در این میان نزدیک باقی می مانند که در شادیت هم که کنارت نبوده باشند اما وقت نگرانیت، تشویش و آشوبت که شود آرامشت بشوند، کنارت باشند، تا ناراحتی را احساس نکنی و تنور دلت گرم بشود به بودنشان، حتی اگر حاضر نباشند اما همین که غایب قلبت نباشند یعنی همه چیز... حاضر زندگی آدم ها شدن آسان است، مهم آن است که در قلب آدم ها حاضر باشی.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 17 July 15 ، 18:53
notenevis ...

تمام عصرها را هم که شاد بوده باشی، تمام روزهای زندگیت هم که از لحظه به لحظه اش نهایت استفاده را برده باشی باز هم دست آخر غروب جمعه ضدحال بودنش بیشتر از آن است که دلت نگیرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 17 July 15 ، 13:02
notenevis ...

جایی هست که به خیالت رسیده‌ای به هر آن‌چه که باید، می‌ایستی، پشت سرت را نگاه می‌کنی، همه آن کسانی،و آن چیزهایی که جاماندند تا تو برسی را نگاه می‌کنی، با خودت حساب و کتاب می‌کنی و در نهایت یا لبخندی عمیق به پهنای صورت میزنی و یا با خودت تکرار می‌کنی، نمی‌ارزید، که ای کاش هیچ‌وقت آن دومی نشود که اگر بشود چه حسرت‌ها که بر دلت مانده باشد از آدم‌ها و لذت‌هایی که کنارشان گذاشتی تا برسی.گاهی هم اینطور است، تلاشت برای رسیدنیست که نمی‌دانی ماهیتش چیست، فقط میدانی راهی را جلو می‌روی، بی آن که به مقصد فکر کنی.درست مثل یک جنگل نوردی میان ابر ومه که لذت‌بخش است اما اگر گم شی، اگر به تهش نرسیدی ممکن است تمام لذتش زیر سوال برود..اما آخر کار به این نتیجه میرسی که "لذت" مسیر می‌ارزد حتی اگر تهش خوب نباشد.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 July 15 ، 17:54
notenevis ...

وقت هایی هست در زندگی که تنها به رفیقت، صمیمی ترین دوستت که مثل عزیزترینت دوستش داری یک مسج میدهی خوبی؟ و در جواب احوالپرسیش فقط میگویی:"دلم گرفته، میخواهم حرف بزنم." در جواب فقط میدانی او آنجاست، نشسته تا هروقت تو بخواهی گوش بدهد، آرام جانت باشد بی آن که قضاوتت کند و این به گمانم از بهترین حس های دنیاست که در زندگیت چنین رفیقان جانی داشته باشی.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 July 15 ، 05:54
notenevis ...

همیشه گفته ام زندگی کوتاه تر از آن است که اگر از دست عزیزی، دوستی، رفیقی دلخور بودی به او نگویی. راستش دل دریایی داشتن خوب است، آن که دلت مثل گنجشک باشد هم اما در جای خودش گاهی عالیست. گاهی امواج پریشان دل دریاییت اگر جوابی درخور نگیرند آنقدر خودشان را به در ودیوار دلت میزنند که غصه ها تلمبار میشود، که کینه میشوند همین ناگفته ها. همیشه هم دل دریا داشتن خوب نیست، گاهی هم باید آنقدر دلت چون گنجشک باشد که بتوانی با شجاعت و جسارت هرچه تمامتر از ناگفته های گفتنی دلت بگویی و خودت را از دام هرچه ناراحتیست رها کرد و همچون همان گنجشک پرواز کرد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 24 June 15 ، 20:45
notenevis ...

سال نود ودو بود که آخرش که خواستم نقطه پایان بگذارم با خودم فکر میکردم چقدر خوب شد که تمام شد، چه سال مزخرفی را گذرانده بودم از هر لحاظ و چه امیدوار بودم که نود و سه بهترین سال عمرم بشود، که بتوانم زندگیم را در نود وسه متحول کنم، از همان ابتدا هی گفتم امسال سال من است، سال خوبیست و جنگیدم، هرچه بیشتر پیش رفتم اما کمتر خوبی ازش دیدم تا آن که بدترین سال زندگیم شد همان نود و سه کذایی... بعد با خودم گفتم نود و چار در خنثی ترین حالت خودش اتفاق افتد، سال تحویلی در حرم امام رضا و دعای خاص و آرزوهای خاصی که دیگر برای هیچ کدامشان خط و نشان نکشیدم، اصلا فقط خواستم که نود و چار در خنثی ترین حالت ممکنش فقط بگذرد، تنها اتفاق بدی نیوفتد و همین... انتظار خبر خوبی ندارم اما اتفاق بد نیوفتد. و الان بعد از گذشت تقریبا سه ماه در بیست و یکم خردادماه استعفا داده ام از نود و چهار هم. در شرکت خیلی کارها میخواستم انجام بدهم، خیلی ایده ها داشتم اما نسبت به همه چیز یکهو سر شدم، بی تفاوت و بی احساسی درونم بیداد میکند و در حالی که بغض خفه ام میکند با خودم فکر میکنم "مگه از زندگی چی خواستم؟". در خنثی ترین حالت ممکنم تصمیم گرفتم با خیلی آدم ها سرد بشوم، رابطه ام کمرنگ شود، بی تفاوت از کنارشان عبور کنم بی آن که خودشان هم چیزی دستگیرشان بشود. دیگر حتی دوست داشتن آدم ها هم،  حتی آن هایی که دوستشان دارم هم حالم را شاید خوب نکند. این غمگین ترین اتفاق ممکن است به گمانم که امیدت خاموش شود...این انصاف نیست که بخواهی بجنگی و اما رمق جنگیدن نداشته باشی و از زندگی آنقدر خسته شده باشی که کم بیاوری... با خودم فکر میکنم چقدر خسته ام، چقدر دلم سکوت پرحرفی میخواهد که تنها یک نفر از پسش برآید،  همان یک نفری که نیست اما در خیال هست... چقدر حس میکنم نسبت به اتفاقات باید بی حس تر هم بشوم و باور کنم که قرار نیست اتفاقی افتد و ناامیدی برم غلبه کرده... من در بیست و یکم خردادماه نود و چار دارم یک دور جان میدهم و تصمیم میگیرم که سکوت اختیار کنم، نسبت به همه چیز، کارم، خانواده ام، کسانی که دوستشان دارم و از دوست داشتنشان هیچ نمیدانم و دوستا و رفیقانم... تصمیم گرفته ام وابدهم و جنگیدن را کنار بگذارم، تلاش بی فایده میشود گاهی... یک "نا" کنار امید میگذارم و عجیب در این لحظات این لغت جدید به دلم نشسته است... خیلی ساده دلم گرفته و توان مقابله با آن را اصلا و ابدا ندارم...به گمانم که جان داده ام و خبرم نیست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 10 June 15 ، 21:41
notenevis ...