نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی شاد» ثبت شده است

حس میکنم گاهی در تونل زمان جایی میان حال و آینده زمان را باید متوقف کنم، همان جا، همان لحظه ای که به یکی آنقدر احساس نزدیک بودن دارم که میتوانم از جزیی ترین، پیش پا افتاده ترین تا مهم ترین مسایل درون تودرتوی لایه های پنهان ذهنم صحبت کنم بی آن که قضاوت بشوم، بی آن که حس کنم درک نشده ام... انگار یکی مثل خودم اصلا عین خودم روبرویم نشسته باشد، انگار آینه خودم را ببینم، چیزی شبیه یک همزاد...  درست وقتی که با خودم فکر میکنم که روی این زمین هیچکس را نتوانم پیدا کنم که بتوانم از احساس لحظه ام همان طور که خودم حسش میکنم بگویم، انگار خدا تصمیم گرفته باشد نشان بدهد که تو هم همزاد داری، مثل خیلی های دیگر روی این کره خاکی...گاهی حس میکنم اگر لحظات را نتوانم متوقف کنم کاش لااقل بتوانم یک جایی میان همین تونل زمان نشانی، یادگاری، حسی یا هرچیز دیگری جا بگذارم تا بعدترها نفرات بعد از من از پیدا کردن همزادشان ناامید نشوند و بدانند روی این کره خاکی کسی را دارند که روح آن ها در او هم دمیده شده، آن وقت شاید آن آدم ها امیدوارتر جلو بروند تا بتوانند روزی همزادشان را پیدا کنند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 24 May 16 ، 12:22
notenevis ...

آدم ها عادت نمیکنند، فقط یک جا میفهمند که نه با کم صبر و طاقت بودن چیزی عایدشان میشود و نه با صبوری در امتداد سکونی که دچارش شده اند. آن وقت یاد میگیرند زجر کشیدن هم بخشی از زندگیست، جنگیدن همه زندگیست و برای حال خوب باید آنقدر دوید که صدای نفس نفست، نفس های عقربه ثانیه شمار ساعت را به شماره اندازد.... آن وقت است که اگر حتی آدم پرحرفی باشد، رو می آورد به سکوتی پراز فریاد، به پر بودن لحظات پراز هیچ، به پایان برای شروعی دیگر، به نهایت های منتهی ابتدا و به سکون هایی پراز جاری... این میان شاید آنقدر خوشبخت باشی که یک مراقبت باشد، همراهت شود و انگیزه به تو بدهد تا لحظه ها قشنگ تر و با صدای دلنشین تری سپری بشود و اگر آنقدر شانس و اقبال با تو یارنشود، شاید هم که در تنهایی به زندگی به این سبک هم عادت کردی و آن وقت از بعدش فاتحه خودت را هم خواندی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 30 April 16 ، 12:52
notenevis ...

باید یاد گرفت، از لحظه، از ثانیه آموخت، از ثانیه هایی که میخواهند به تو سختی آموزش بدهند، بعدترها یک روز از تو همان ها را امتحان بگیرند، باید آنقدر تمرین کرده باشی که بتوانی پیش بینی روزهای سخت تراز امروزت را هم بکنی...دست انداز زندگی روز به روز بیشتر میشود و یک روز ممکن است برای رسیدنت، برای وصالت به هر آن چه و هر آن که باید مجبور بشوی کوه را جابجا کنی...شاید که باید عادت کنی به زندگی در سختی، اما نه ...عادت به رنج ، درد را بیشتر می افزاید....شاید که اگر هرسختی را از جنبه ای متفاوت نگاه کنی یک روز حرفه ای بشوی و دیگر سختی هم برای سهل باشد، اصلا در دامنه لغات زندگیت سختی تعریف نشود دیگر...شاید روزی برسد آنقدر تحملت بالا رفته باشد، آنقدر از هر رنجی شادی ساخته باشی، خوشحالی را تمرین کرده باشی، حال خوبت را حفظ کرده باشی که غم، رنج  و درد و هرسختی به نظرت نیاید، آن وقت شاید با خیال راحت توانستی تعبیر خوبی از زندگی در لحظه و ثانیه داشته باشی.شاید که آن روز عصایت دستت باشد و برای نوه هایت از زندگی حرف بزنی و حرف و نوه هایت به خیالشان مادربزرگشان نمیفهمد درددلشان را ....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 23 April 16 ، 19:43
notenevis ...