نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سختی» ثبت شده است

آدم ها بزرگ میشوند، بزرگتر و بزرگتر و این میان پوست کلفت تر میشوند هربار که زمین میخورند و بلند شدن را تجربه میکنند، هربار که سختی ها، دغدغه های ریز و درشتش بیشتر میشوند و گاهی بنابر مصلحت تنها پنهان کردنش را خوب تمرین میکنند... آدم ها بزرگتر میشوند، پخته تر میشوند، این میان صبورتر میشوند و اما این میان چیزی هست که اگر از بین برود هیچ کدام از این بزرگ شدن ها به هیچ دردی نمیخورد و آن هم امید است... امید... این امیدِ لامروت که به کجا ها که آدمی را نمی برد...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ 17 November 16 ، 20:59
notenevis ...

میدانی؟ شرایط زندگی آدم ها را تغییر میدهد، گاهی آنقدر زیاد که دیگر با خود قبلیشان حتی بیگانه بشوند... گاهی آدم در شرایط سختی قرار میگیرد که با جنبه های دیگری از شخصیت خودش آشنا میشود، مثلا یکهو چشم باز میکند و  از آن شخصیت عجول و پرهیجان و پر شرو شور دیروز یک آدم آرام، صبور و تودار میبیند که آنقدر کم حرف شده است که داد همه را در آورده... یا گاهی آنقدر توانش بیشتر میشود که اگر تا قبلش پرانرژی خوانده میشد این روزها شاید چیزی شبیه بمب انرژی بتوان خواندش...شرایط آدم ها را تغییر میدهد، توانشان، باورهایشان، دنیایشان و گاهی همه چیزشان را طوری عوض میکند که یاد میگیرد آدمی که در زندگی حتی خودش را نقد و قضاوت نکند، چه رسد به آن که بخواهد راجع به دیگری فکری کند، و یاد میگیرد تنها قهرمان زندگی خودش باشد و بس...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 02 September 16 ، 19:41
notenevis ...

همیشه هم در زندگی اتفاقات بد، فاجعه نیست، گاهی انگار بعضی اتفاقات بد باید پیش بیاید تا آدمی قدر خودش را بیشتر بداند، تا تلنگری به زندگیش بخورد، تا احساساتش یک تکانی به خودش بدهد و آدمی حس کند زنده است، انقدری که میتواند ضربات هولناکی به او وارد بشود که ویرانش کند و آن وقت او باز بایستد و خودش را از نو بسازد...اصلا گاهی باید بگذاری اگر اتفاق بدی هم افتد، با تمام قوت و قدرتش اتفاق افتد، جوری که حس خشم، غم، نگرانی و ترس و هرچه حس بد دنیاست برسرت آوار بشود تا بفهمی که هنوز هم میتوانی حس کنی، هنوز هم عاطفه ای درونت زنده هست که میگذارد حتی اشک از چشمانت بریزد، اما درد که تمام شد، غصه که تمام شد نباید بگذاری زیاد کش بیاید، باید بدانی که بعضی اتفاقات در زندگی می افتند که پایانی باشند برای تمام تلخی ها و شروعی پرقدرت تر برای یک عالم اتفاق خوب و هیجان انگیز و مثبت ....ان وقت است که در مسیر می افتی، تجدید قوا میکنی، خودت را بهتر پیدا میکنی، مسیر را دوباره بدون مه، بدون مانع میبینی و از جایت بلند میشوی ، خودت را میتکانی و سعی میکنی روی زانوانت این بار قدرت مند تر از بار قبل فقط به راه رسیدن به اهدافت فکر کنی...اصلا بعضی ناراحتی ها در زندگی برای آن است که بی آن که تو بخواهی هزینه سنگینی صرف تجربه های زندگیت بکنی، بی آن که بخواهی تاوان زیادی بدهی، چشمانت بازتر بشود تا راحت تر از کنار بعضی مسایل، بعضی آدم ها، بعضی نگرانی ها بگذری  وفقط به خودت ، هدفت و مسیرت فکر کنی...آن وقت است که به یک صلح درونی با خودت دست پیدا میکنی، کینه ها ، رنج ها، دردها و غصه ها و خشم ها را ازدرونت بیرون میکنی و تمام تلاشت را میکنی که این بار کمتر اشتباه کنی...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 14 May 16 ، 18:40
notenevis ...

باید یاد گرفت، از لحظه، از ثانیه آموخت، از ثانیه هایی که میخواهند به تو سختی آموزش بدهند، بعدترها یک روز از تو همان ها را امتحان بگیرند، باید آنقدر تمرین کرده باشی که بتوانی پیش بینی روزهای سخت تراز امروزت را هم بکنی...دست انداز زندگی روز به روز بیشتر میشود و یک روز ممکن است برای رسیدنت، برای وصالت به هر آن چه و هر آن که باید مجبور بشوی کوه را جابجا کنی...شاید که باید عادت کنی به زندگی در سختی، اما نه ...عادت به رنج ، درد را بیشتر می افزاید....شاید که اگر هرسختی را از جنبه ای متفاوت نگاه کنی یک روز حرفه ای بشوی و دیگر سختی هم برای سهل باشد، اصلا در دامنه لغات زندگیت سختی تعریف نشود دیگر...شاید روزی برسد آنقدر تحملت بالا رفته باشد، آنقدر از هر رنجی شادی ساخته باشی، خوشحالی را تمرین کرده باشی، حال خوبت را حفظ کرده باشی که غم، رنج  و درد و هرسختی به نظرت نیاید، آن وقت شاید با خیال راحت توانستی تعبیر خوبی از زندگی در لحظه و ثانیه داشته باشی.شاید که آن روز عصایت دستت باشد و برای نوه هایت از زندگی حرف بزنی و حرف و نوه هایت به خیالشان مادربزرگشان نمیفهمد درددلشان را ....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 23 April 16 ، 19:43
notenevis ...