نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «لبخند» ثبت شده است

از آن وقت هایی که رضایت را در چشم عزیزترین هایت،  پدر و مادر میبینی، در تعاریفشان یکهو ناغافل از تو تمجید میکنند، یک شادی می نشیند زیر پوستت، هلال ماهی روی لبانت می نشیند و چشمانت برقی میزند که رسالتت را انجام داده ای و شاید که توانسته باشی اندکی از زحماتشان را نیمچه پاسخی دادده باشی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 July 15 ، 19:05
notenevis ...

بعضی روزا هستن از صب که بیدار میشی یه جوری هستی، یه حس خاص، یه حال عجیب که شاید بهت یه انرژی بیشتری داره از یه جایی انگار تزریق میشه. مساله ای که هست امروز صب که بیدار شدم دقیقا همچین احساسی در دوز شدید داشتم و این حس رو هیچ وقت به عمرم تجربش نکرده بودم. هنوزم نمیدونم علت لبخندای صبحم و حال عجیب غریبم چی میتونه باشه اما فقط میگم خدایا مچکرم ازت که هنوزم این حال خوبم رو گاهی بهم برمیگردونی، شده حتی قرضی قسطی، موقتی، بازم شکر. خوبه خودش


به تاریخ بیست و نهم تیرماه نود و چهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 20 July 15 ، 10:17
notenevis ...