نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

از فیسبوک سارا کنعانی

Tuesday, 1 September 2015، 04:28 AM

پرسیدم دختردایی ت چرا فوت شد وقتی فقط بیست و سه ساله ش بود؟ تصادف کرد؟
گفت تقریبا
پرسیدم یعنی چی تقریبا؟
گفت چند سال قبل از مرگش یه تصادف سخت داشت. ولی خوب شد. دیگه به زندگی برگشته بود ... یه روز تو خیابون داشته راهشو می رفته یهو یه ماشین بهش نزدیک میشه ... تصادف نمی کنه. از ترس تصادف سکته می کنه و تموم . ماشینه بهش می خوره اما یه برخورد خفیف . اگه سکته نکرده بود شاید فقط یه کوبیدگی بود ...
همینه.
قصه ی عاشق شدن ِ دوباره ی بعضی از آدما هم همینه
کافیه آدم دوم زندگی یه زن، به شوخی بگه می خوام برم.
اون به احتمال زیاد جدی می گیره و می میره.
آخه دفعه اولش نیست . چشمش ترسیده
می فهمی؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ 15/09/01
notenevis ...

نظرات  (۱)

01 September 15 ، 05:26 ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
جالب بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی