نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

زندگیم روی دور تند افتاده...هیچ وقت تصورش را هم نمی‌کردم روزهایی باشند که شب که میخواهم سرم را بر بالشت بگذارم از فرط خستگی ندانم آخرین نفری که به او فکر کردم چه کسی بود؟ یا آخرین فکری که از سرم گذشت درباره چه چیزی بود؟ هیچ وقت فکرش را نمی‌کردم که صبح که از خانه بیرون می‌روم به این فکر کنم که اگر برنامه‌هایم طبق نقشه پیش نروند دیگر فرصتی برای جبران کار عقب افتاده ندارم و آنقدر تمرکز برایم اهمیت پیدا کند که بخواهم بیست و چهار ساعت را چهل و هشت ساعت کنم.اما این روزها حس میکنم چقدر فرصت ندارم، چرا اصلا یک روز 24ساعت بیشتر نیست؟ اما از یک طرف خوشحالم که هنوز هم گرفتار و اسیر " عادات" زندگی نشده‌ام و سعیم را میکنم که گرفتار روزمرگی نشوم...همیشه گفته ام و هنوز هم میگویم که عادت لذت زندگی کردن را از آدمی دریغ میکند و این از بد هم بدتر است....

موافقین ۱ مخالفین ۰ 15/11/09
notenevis ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی