نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

وقت‌هایی هم هست که جهان مهربان می‌شود، خوشی‌های کوچک شکل می‌گیرند و شبیه جویبارهایی به هم می‌رسند، رود می‌شوند و ناگهان می‌بینی حال دلت خوب است. دو شب پیش، داشتم کارول را می‌دیدم، جایی در فیلم کیت بلانشت از چیزی خوشحال می‌شود بعد رد پای لبخند را به جای لب‌ها در چشمانش پیدا می‌کنی، از آن سکانس‌های خوش سینمایی بود بعد خودم را دیدم که دارم لبخند می‌زنم، که حالم خوش است. این چهار سال، سال‌های سختی بودند، سخت‌ترین سال‌ها. خیلی چیزها خراب شد، جایش گاهی توانستم چیزهایی بسازم که بشود بهشان تکیه کرد و سرپا ماند. اندوه زیاد بود و شادی کم، همین شاید باعث شد که کم‌کم یاد بگیرم شکارچی شادی باشم، بگذارم‌شان کنار هم و مجال دهم تا رودخانه شود... دیدم خودم را که بعد از مدت‌ها از جایی که ایستادم راضیم. نه که غم نباشد یا دوری درد نیاورد، اما از راهی که رفته‌ام، جایی که ایستاده‌ام رضایت دارم. آدم گاهی صلح را در جنگ پیدا می‌کند، رضایت را میان ناخوشی می‌یابد، شاید شبیه شاملو که عشقش در سال بد یافت.


از صفحه امیر حسین کامیار

موافقین ۱ مخالفین ۰ 16/01/05
notenevis ...

نظرات  (۲)

05 January 16 ، 09:28 مــــــــ. یــ.مــ
متن دلنشینی بود:-)
پاسخ:
ممنونم
غیر از این پست اخر که مال خودت نیست چندتا از نوشته هات رو خوندم. خیلی خوب مینویسی و چقد عجیبه که واست کم نظر گذاشتن. خیلی خوشم اومد از وبلاگت و از مدل نوشتنت. فکر میکنم رمانت رو  خواهم خوند
پاسخ:
ممنونم. واقعا خوشحالم کردید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی