نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

شهرزاد

Tuesday, 12 April 2016، 08:06 AM

مدتی قبل فیسبوکم را غیر فعال کردم، مدتیست که سعی میکنم خوددارتر رفتار کنم، مدتی قبل تر یکهو خیلی محتاط تر و محافظه کارتر شدم...از بس هربار هرکه رسید، از دوست تا خانواده شماتت کردند، از بس هربار هی گفتند که مردم چه میگویند؟ ملت هزار تا غلط میکنند و تو پیی که هیچ کاری هم نمیکنی اما همیشه رو رفتار میکنی درباره ات ممکن است به اشتباه خدای ناکرده حرفی بزنند...تا یک جایی گفتم طلایی که پاکه چه منتش به خاکه اما از یک جا فیسبوک غیرفعال شد، خودم را حذف کردم...یکجور خودکشی و خوسانسوری...این قسمت از شهرزاد وقتی که آهنگی گذاشت که مادرش گفت شهرزاد خاموشش کن، مردم چی میگن؟ و شهرزاد جواب داد که " یک روز میگن واه واه دختره فرار کرد، زشت شد، یک روز میگن به به عروس بزرگ آقا شد و به به میگن، مردم کجان الان منو ببینن؟ مردم کجان تنهایی منو ببینن؟ اگه ته راهش همینی هست که آقاجون رفت پس دیگه چه فرقی میکنه اه اه و به به مردم، خسته شدم از ترس لق لق زبون مردم بودن" این حرف ها...این حرف ها اشک من را هم درآورد...یا آن جا که قباد میخواهد از احساسات شهرزاد سواستفاده کند دوباره سمت خودش و شهرزاد دستش را سمتش میگیرد و میگوید " نه شرع، نه عرف و نه حتی عاطفه من به تو اجازه نمیده وارد حریم من بشی، از این به بعد هم من متعقل به هیشکی نیستم، یا به عبارت بهتر تنها متعلق به خودم هستم، بعد هم میگوید یک عاشق بزدل عشق رو هم ضایع میکنه ، یا وقتی برمیگردد و میگوید عاشق هیچی رو با هیچی تاخت نمیکنه .... عاشق مال و منال بزرگ آقا رو به زندگی ساده من ترجیح نمیده ..." حرف های شهرزاد...آخ از حرف های شهرزاد که عجیب به دل می نشینند یا آن جا که به مریم میگوید " اگه دوسش داری حفظش کن، هخیچی مثل زمان به آدم اینو ثابت نمیکنه که چقدر سخته کسی رو از دست بدی که به خاطر از دست ندادنش باید یه زمان از جون و دل می جنگیدی" و اونجا که نامزد مریم روی سنگ فرش زمین نشسته و فرهاد دستش را میگیرد و دست فرهاد را پس میزند و اما فرهاد میگوید " گاهی توی زندگی ادم مشکلاتی پیش می اید که هیچکس جز خودت نمیتواند کمکت کند..." حرف هایشان آنقدر خوب بود که میتوانم مدت ها نگاه کنم و به حرف هایشان عمیق فکر کنم...با این قسمت از شهرزاد هر لحظه اش بغض شدم و اما نباریدم، سعی کردم حفظ کنم خودم را ..خوددار باشم، قوی باشم، تمرین صبوری کنم، تمرین بی احساسی، تمرین بی تفاوتی...با این قسمت من یک دور از تنهایی در آمدم و حس کردم هنوز هم همدلی حرف اول را میزند بین احساسات آدم ها...

موافقین ۱ مخالفین ۰ 16/04/12
notenevis ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی