نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

عشق چیز عجیبیست، خیلی عجیب!

Saturday, 3 June 2017، 09:31 AM

یک روز که چشمت را باز میکنی و میفهمی که عاشق شده ای، عجیب ترین های ممکن برایت اتفاق می افتد. از همان روز دیگر تو، همان خود قبلیت نیست. مثل کرمی که از پیله اش بیرون آمده باشد و پروانه ای زیبا شده باشد، لطیف میشوی، بالت را به روی عشق و سرسبزیش می گشایی و بال میزنی ... مهربان تر، شاداب تر میشوی و دلت میخواهد بر قله خوشبختی بایستی و به همه بگویی که چه خوشبختی... اما امان از همان روز که بدانی بزرگترین، بدترین، عمیق ترین رنج ها را همان کسی به تو وارد میکند که به گمانت عزیزترین فرد زندگیت هست...گاهی آنقدر عمیق است رنجش که دلت میخواهد سربه لاک خودت فرو ببری، بیرون نیایی از غار تنهاییت و با خودت فکر کنی که هیچ وقت نه عشقی بود و نه عاشقی و نه معشوقی...همیشه همینطور بوده و هست، دلاویزترین عشق ها هم که باشد گاهی انزجار و غم درونش چادر میزند، سوتفاهم ها را زیاد میکند  ومثل تار عنکبوتی میشود جار و جنجال ها که به پای هردو طرف میپیچ و با هرقدم بیشتر فرو میبردشان...گاهی باید فرار کرد، باید سکوت کرد، باید تنها ماند، باید با خود خلوت کرد، تمام خاطرات خوب را مرور کرد و تمام لبخندهایش را در ذهنت تجسم کرد تا بدانی که چقدر عاشقش هستی، بدانی که چقدر دوستش داری، بدانی که او تنها کسیست که یک لبخندش کافیست تا تو به زندگیت بازگردی وبدانی که حجم خوبی ها آنقدر زیاد است که اشک هایت پیششان هیچ باشد. عشق است دیگر، هم میسوزاند، و هم شادی می بخشد، توامان زمستان دارد و اما بهار هم دارد و اما بهارش آنقدر شکوفه  وثمره و زیبایی دارد که زمستانش را به هیچ میگیری و تنها از سرمای اولین برف زمستانی عشقتان و شب یلدایش لذت میبری...

موافقین ۰ مخالفین ۰ 17/06/03
notenevis ...

نظرات  (۱)

گاهی وقتا حرمت عشق با نرسیدن پایدارمیمونه...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی