نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۳۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

اى کاش تمام خنده هامان رنگ و بوى کودکى هایمان را داشته باشد. اى کاش هیچ وقت براى توجیه بزرگ شدنمان مجبور نشویم کودکانه هاى درونمان را نادیده بگیریم و تنها در قالب بزرگسالى فرو رویم. کاش به کودک درونمان هیچ وقت اجازه بزرگ شدن ندهیم تا لابلاى سختى ها، مشکلات، انتظارها و نگرانى ها و اضطراب هاى زندگى به کمکمان آید تا تعادل به زندگیمان تزریق کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 14 August 17 ، 18:02
notenevis ...

عشق یعنى مراقب هم بودن، عشق یعنى شادى، عشق یعنى آغاز آدمیزادى، عشق یعنى تمام عمر همراهى، عشق یعنى فداکارى، عشق یعنى مهربانى، عشق یعنى رفاقت، دوستى، دورى از کینه و بغض، عشق یعنى هر آنچه خوبیست در هستى ...

 تولد خواهرجانم مبارک باشه و دستِ همسر عزیزش درد نکنه واسه خاطر گل زیباش ... همیشه الگوى من در عاشق بودن بعد از پدر و مادر، دوتا خواهر گلم و همسرانشون بودند و هستند که بى دریغ به هم عشق ورزى میکنند و همراهیشون مایه مسرت، امید و انگیزه من در زندگى میشه که یک روز من هم کسی را پیدا خواهم کرد که همچین عشقى رو بتونیم به هم هدیه بدیم. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 14 August 17 ، 14:30
notenevis ...

فکر میکنم به آن هایى که گمانم آن بود نبودنمان براى هم بهتر از بودنمان بوده... گاه از ناچارى و گاه از سر اولویت هاى زندگى از هم دور افتادیم... شاید هم آن هایى که گاه آنقدر مرا رنجاندند که سرم را زیر انداختم و از زندگیشان رفتم  و یا آن هایى که حس کردم بودنم فقط باعث آزار و اذیتشان شده است... بعد با خودم فکر میکنم دلم میخواهد کدامشان الان حضور داشتند در زندگیم، یکهو به خودم مى آیم و میبینم که حتى من خودم منِ دیروزِ خودم نیستم، چه برسد به آن که بخواهم کسى از گذشته، دوستى، رفیقى، آشنایی که روزى رابطه مان روز به روز کمرنگ تر شد  به حال و آینده ام بیاید... آدم ها عوض میشوند، روز به روز، ساعت به ساعت ... شاید آن دوستى که دوران نوجوانیت را با او گذراندى حرف مشترکى نداشته باشى دیگر با او و اما ماندگارترین ها همان ها هستند که هرچه زمان مى گذرد زیرخاکى تر میشوند و ارزششان فراتر مى رود و این ها همان ها هستند که حرف مشترکتان همیشه و همه حال باعث سرد شدن چایتان کنار هم میشود. همان ها که جیک و پیک زندگى هم را میدانید و هیچ وقت دورى، دلخورى ازهم جدایتان نمیکند... این ها جایگاهشان کنار عزیزترین ها درست کنار خانواده ات هست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 12 August 17 ، 19:59
notenevis ...

آدم است دیگر، یکهو به سرش میزند که یکی را متفاوت تر از بقیه ببیند، رفتارش، گفتارش و تمام شواهد با او همراهی میکنند و کم کم باورش میشود که یکی هست که فرق دارد، که هر رفتارش را همانطور که خودش دوست دارد توجیه و تفسیر کند، غرق شود چنان که غرق خیال بشود. قابی شیشه ای میکشد دور آن آدم که از بیرون شفاف است اما امان از آن روز که این شیشه با یک ضربه بشکند. آن وقت است که تازه میفهمد هیچکس با هیچکس متفاوت نیست، هیچکس نسبت به هیچکس برتری ندارد و اما تو هستی که از آدم ها هر آن چه که خودت دوست داری ببینی استخراج میکنی و قبولشان میکنی. گاهی یک صفت بد میبینی و توی ذوقت میخورد و همان را بهانه دوست نداشتنت میکنی و گاهی یک خوبی اندک تو را چنان جذب یک نفر میکند که تمام بدی هایش را هم حسن میبینی به عکس!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 12 August 17 ، 11:50
notenevis ...

بیزارم از هر آن چیزى که بوى انتظار مى دهد، انتظار تنها در صورتى برایم شیرین است که ته داستان را بدانم، نه آن که معلق بمانم روى پلى که نمیدانم هر لحظه زیرپایم اگر خالى شود چه خواهد شد... سخت است به دلت حالى کنى گاهى که صبر تنها چاره کار است و همیشه آخر داستان خوب است حتى اگر اکنون بدترین است... سخت است انتظار و من این روزها از هرچه رنگ و بویى از انتظار دارد به شکل عجیبى بیزار شده ام..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 10 August 17 ، 23:02
notenevis ...

آدمی که دیگر از تنهایی نمی ترسد، آدم شجاعی نیست...فقط تنها مدتی طولانی آنقدر تنها مانده است و با تنهایی اش سر وکله زده است که دیگر میدانی چطور با خودش کنار بیاید...بگذار تا جور دیگری بگویم، خودش را کوچه کوچه بلد شده است، تنهایی هایش را صبوری کرده، کلافگی هایش را حوصله کرده و چون سالی که میداند هر فصلش زیبایی خودش را دارد، حال میداند که تنهایی همه فصولش زیباست...خستگی هایش، کلافگی هایش را در کنار لذت بردنش گذاشته و حال میداند چطور باید خودش دل خودش را آرام کند...سخت است که آدمی به آن مرحله برسد که دیگر از تنها ماندن هم هراسی نداشته باشد...آن وقت است که حتی اگر کسی پیدا شود، که او را آنقدر خوب بلد باشد که کوچه کوچه همراهش شود، که به لحظه ها و ثانیه های حریم تنهاییش دست یابد و بداند چه کند تا تنهایی تک نفره او را دونفره اش کند، باید آنقدر صبوری کند تا بتوانند تنهاییشان را با هم شریک شوند...تنهایی شاید زیباترین داشته ایست برای کسی که میداند بالاخره روزی در جایی از زمان کسی را پیدا میکند که میشود همانی که باید و این اتفاق به زمان هیچ ارتباطی ندارد و من این روزها به همان جایی رسیده ام که آنقدر به گمانم به دید خودم آنقدر محکم شده ام در مسیر و آنقدر به تنهایی ایمانم کامل شده است که نه دیگر نه از تنهایی هراسی دارم و نه حسرتی به دلم مانده از آن که تنها بوده ام...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 10 August 17 ، 22:56
notenevis ...

گاه باید آدم ها را رها کرد به حال خودشان، زیادی به پروپایشان نپیچید، احوالشان را نپرسید و در حقشان مهرو محبتی نکرد...آن وقت است که میگذاری کمی آزاد و رها به حال خودشان باشند، کلافه شان نمیکنی و اجازه میدهی اندکی دلتنگت شوند...گاه پرسه زدن زیاد در زندگی کسی جز دور شدنش از تو ره به جایی نمیبرد...بگذار کمی رها باشد و حسی درونش ایجاد نشود که راه فراری ندارد که اگر ماند بدانی ماندگار است و اگر نماند حسرتی به دلت نباشد که محبت کردی و محبتی اما ندیدی اصلا...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 09 August 17 ، 22:34
notenevis ...

مهم آن است که قبل از آن که با کسی رابطه ای داشته باشی، بدانی از زندگیت چه میخواهی، از سلامت روح و روانت مطمئن باشی، خودت را لایق محبت کردن و محبت دیدن بدانی و با نهایت احترام رفتار کردن را بلد باشی...مهم است که قبل از آن که کسی را درگیر زندگیت کنی، با خودت همه مسایل را حل کرده باشی، بدانی که میتوانی مستقل باشی، روحی، روانی، اقتصادی...مهم است که بتوانی بی آن که تمام عالم و آدم را سرزنش کنی و از همه چیز عیب جویی کنی، مثبت بنگری به همه چیز...بتوانی اعتماد کنی و اعتماد هدیه بدهی...عشق هدیه دهی و عشق هدیه بگیری...مهم است که بتوانی شگفت زده اش کنی، بلد شوی طرف مقابلت را، عزیزترین ها، دوستان و رفیقانش را بشناسی و آن ها را هم عزیز بشماری...مهم است که صادق باشی که کوچکترین دروغ میتواند نهال رابطه را از ریشه در آورد و از بینش ببرد...مهم است بدانی عشق از شناختی عمیق می آید که از هیجانات و حرارت های اول رابطه به دور است...مهم است بتوانی وقت عصبانیت زبانت، رفتارت را کنترل کنی تا کاری نکنی که گلت از دستت آنقدر برنجد که به تمام شدن همه چیز فکرش مدام مشغول باشد...مهم است که بدانی طرفین رابطه ربات نیستند که دو انسانی هستند که لایق عشق هم هستند...مهم است که بدانی حرارت عشق می خوابد اما اگر بخواهی عشقی ماندگار برایتان باقی بماند که تا آخر عمر می ماند باید وقت صرف کرد و وقت و وقت...باید حرف زد، ساعت ها ...ماه ها...سال ها ... عشق چیز عجیبیست...باید دانست که دونفری که عشق هم هستند آنقدر عشق برایشان مقدس است که حضر شده اند دست از تنهایی هم بکشند و به هم به  چشم معجزه زندگی یکدیگر نگاه کنند...مهم است که صبح به صبح که چشم باز میکنی و او را کنار خودت میبینی ، لبخندی به پهنای صورت بزنی و بدانی که آنقدر عاشقش هستی که عیب هایش به چشمت نیاید و اورا همه خوبی ببینی و تمام و کمال پذیرفته باشی اش...عشق آنقدر پارامتر دارد که بخواهی درباره اش حرف بزنی در چند خط کوتاه نمیگنجد...اما عشق چیز پیچیده ای نمیشود اگر یارت یار باشد و حداقل های رابطه ات را بداند، تو را بلد باشد و طرفین رابطه با اشتیاق سعی در بهترشدنشان کنند و انگیزه ای مضاعف برای زندگی بگیرند...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 August 17 ، 20:27
notenevis ...

گاهی آدم ها به روی خودشان نمی آورند، گاهی آنقدر غمگین اند که نمیتوانند در چهره شان پنهان کنند، اما کسانی را در زندگی دارند که خطرشان آنقدر عزیز است که خودشان را شاد و خوشحال نشان می دهند، خودشان را بیخیال عالم نشان میدهند تا عزیزترین هایشان حالشان خوب بماند، تا کسی را نگران نکنند، تا کسی را ناراحت نکنند...این ها مهربان ترین هایند...راستش باید مراقبت کرد که بهای سنگین بابت تجارب زندگی پرداخت نکرد، باید مراقب روح  و روانت باشی که دچار تضادی نشود که پر از کینه و بغض شود، اما اگر کسی را دیدی که تجربه تلخی داشته، که روح  وروانش به هم ریخته، بگذار تا بداند که حسش را میفهمی، کنارش باش، آنقدری که بتواند لااقل با یک نفر احساس راحتی کند و مجبور نباشد تمام دردهایش را به خاطر بقیه پشت چهره مهربان و خندانش پنهان کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 August 17 ، 20:15
notenevis ...

آدم ها یکهو نمیروند، هیچ آدمی یکهو تصمیم به رفتن نمیگیرد، که قبل رفتن اتفاقات بسیاری می افتد که یکهو ناامیدش میکند، قصر آرزوها و آمال  وامیدش را ویران شده می بیند و می نشیند به جمع کردن چمدان خاطراتش...خاطره روی خاطره میگذارد، درست مثل لباسی که با خودش دل دل میکند به سفر ببرد یا نه ، اما این بار تفاوتش آن است که با خود فکر میکند که این سفر بی برگشت است و سعی میکند سبک سنگینی کند که از رفتن مطمئن باشد... این میان آدم ها گاهی تعلل میکنند، گاهی زیاد فرصت میدهند تا وزن خاطرات خوب آنقدری شود که به تلخی ها بیارزد که نرود، که بماند...اما آدمی که تصمیم گرفته از زندگیت برود، مدت هاست فرصت داده است، صبوری کرده، شاید هم  خودش را به آب و آتش زده که بماند، وفادار باشد، اما نتوانسته، و یکهو چمدانش را برداشته  وراهی شده از زندگیت...یادت باشد، اگر وقت خداحافظی با تو حرفی زد، اگر نگاهت کرد، اگر دست دوستی به سمتت دراز کرد و برایت بهترین ها را آرزو کرد، با تلخی جوابش را نده، خوب بدرقه اش کن، بگذار خاطرات خوبی که در ذهنش از تو هست خوب باقی بماند و تلخی ها را راحت تر فراموش کند...بگذار تا اگر روزی، جایی ، زمانی در آینده ای دور ونزدیک تو را دید، بتواند با تو روبرو شود و در صندوقچه دلش همان خداحافظی خوب، تمام تلخی ها را شسته باشد....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 August 17 ، 20:04
notenevis ...