نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۵۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

میدانی؟ گاهی با خودم فکر میکنم یکی از صبورترین آدم ها در روابطم هستم ، همانی که بار عاطفی رابطه هایش معمولا روی دوش اوست...در خانواده همیشه سعی کرده ام مسلط رفتار کنم، در سخت ترین شرایط قابل تهی نکنم، در روابطم با دوستم سعی میکنم کم نیاورم و من باشم که محکم و قوی به وقت سختی همدلی میکنم و در روابط احساسیم معمولا آنقدر سنگ تمام میگذارم که گاهی خودم هم حیرت میکنم از این حجم احساسی که درونم نهفته است و میتوانم پشت و پناه کسی باشم...اما در زندگی خودم جز خانواده و عزیزترین هایم هیچکس پشت و پناه نیست انگار که آن ها هم به فراخور زندگی شخصیشان کمتر میتوانند پشت و پناه تمام لحظه هایت شوند... راستش همانقدری که آدم های زندگیم برایم عزیز میشوند، همانقدر که دوستشان دارم و برایشان وقت و انرژی صرف میکنم اما گاه از ناسپاسی آدم ها دلم میگیرد، از یک حرف، از جملاتی که یکهو دلم میخواهد آن لحظه زمین دهان باز کند و من فرو بروم درون زمین و نشنوم، نخوانم که چطور محکوم شده ام به خاطر تنها گناهم که مهربانی و مراقبت و احساس است...آن وقت است که دیگر نمیتوانم متفاوت رفتار کنم، دلم یخ میزند، سرد میشوم...دست خودم نیست...دیگر نمیتوانم برتری بدهم انگار، آن آدم برایم تبدیل میشود به آدمی معمولی، به کسی که انگار تمام لحظات خوبی که کنارش سپری کردم به صندوقچه خاطرات خوبم میسپارم و از بعدش فقط میشوم یک آدم معمولی بی احساس ، میشوم یک دوست خیلی عادی مثل خیلی های دیگر...انگار دیگر آن آدم متفاوت قبلی نباشم، انگار دیگر آن آدم مواج پرشور و انرژی و گه گدار برونگرا نباشم...میشوم یک آدم درونگرای محض با یک منطق محض وعاری از احساسی که حرف هایش را ، محتویات مغزش را ، هیجانش را دفن میکند درون خودش و به وسعت دنیایی خالی از عاطفه سکوت میکند...انگار با یک آدم سرد روبرو میشوی و بهتت میزند که آدم قبلی کجا رفت...نمیدانم خوب یا بد بودنش را ... اما گاه اینطور میشود...شاید هم گاه اثرات تنهاییست که از آدم ، آدمی دیگر میسازد... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 March 18 ، 22:33
notenevis ...

در تمامی زندگانیم حسرت یک چیز بر دلم هست و از بیانش هیچ ابایی نداشته ام و ندارم...حسرت عشقی که تنهاییم را دوبرابر نکند، حسرت عشقی که دوستم بدارد، دوستش بدارم و گاه به گاهی که باخودم دچار شک و تردید میشوم نسبت به حسش بفهمم که حتی احساسش از من یک قدم گاه جلوتر است ...حسرتی که گاه با خودم گمان میکنم سهم من از زندگی است، اما ندارمش...نیست...نمیدانم کجاست، نمیدانم قسمت چه باشد اما گاه به گاهی در زندگی آرزو میکنم که کاش بود و کاش این دل وامانده اینقدر دلتنگ کسی نمیشد که نمیداند کیست و چگونه است...اما دل است دیگر، مستقل از عقل گاهی دلتنگی میکند ...کاش کسی می آمد که دوست داشتیم یکدیگر...دوازده روز مانده به تولدم و من با خودم فکر میکنم ای کاش آخرین تولدی باشد که تنهایی سپریش میکنم و ای کاش رفیق و همراه و هم تیمی روزان سخت و شادم سروکله اش میان زندگیم پیدا میشد...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 21 March 18 ، 22:37
notenevis ...

همیشه گفته ام و باز هم میگویم حرف باید زد، با خودت ، با دیگری بر سر خواسته هایت، برسر توقعاتت ، بر سر از بین نرفتن رابطه ای که دوستش داری، که در ان احساس شادمانی و آرامش میکنی، خواه رابطه دوستی باشدریال خواه عاشقانه  وخواه با خانواده. اما راستش تنها زمانی باید لب بست از سخن و حرفی نزد و شاید حتی لال شد که برای محافظت از خودت در مقابل آدم های احتیاجی به حرف زدن نباشد...آن جایی که داری خفه میشوی از حرف نزدن اما میدانی حتی یک کلمه از دهانت ممکن است به قیمت زیرسوال رفتن غرور و عزت نفس و حرمتت تمام شود...همان جا سکوت کن...آدم عاقل خودش را از پرتگاه پرت نمیکند مگر آن که آرزوی مرگ داشته باشد...بنابراین هرجایی که آدمی حس کرد حرف زدنش به خطرش می اندازد باید سکوت کند و با سکوتش تمام حرف هایش را بزند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 21 March 18 ، 22:32
notenevis ...

قرار نیست هم آدم ها به انتخاب هایت آفرین بگویند، قرار نیست همه آدم ها از زندگی تو خوششان بیاید و قرار نیست هیچ آدمی روی زمین ، مسیر آدم دیگری را انتخاب کند. هر آدمی دراین کره خاکی داستان زندگی خودش  را دارد، قرار است اگر یک روز به عقب برگشتی و میان حسرت های زندگیت گم شدی، آنقدر کم باشد آرزوها و رویاهایی که به آن نرسیدی که لبخند روی لبت نمایانگر زندگی کردن برای دل خودت باشد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 21 March 18 ، 22:28
notenevis ...

میدانی غربت از تو چه می‌سازد؟ آدمی صبورتر، مستقل تر،  بی توقع تر به معنای واقعی کلمه و البته کمی خوددار و تودار...غربت باعث میشود حرف هایت را به هیچکس نگویی جز خودت...گاه حس میکنی درون بیابانی بی آب و علف گیر افتاده ای و تمنای آبت از این بیابان سرابی بیش نیست...گاه میخواهی حرف بزنی، اما هم حرفی نیست...گاه مشکلی داری اما تنها خودت باید حلش کنی چرا که گفتنش به دیگرانت، به عزیزانت تنها نگرانشان میکند...غربت سخت است، وقتی که تنها باشی، سعی میکنی کارهایت را تنها انجام بدهی و گاه آنقدر ممکن است مسیر را اشتباه بروی که دست آخر به عقب برگردی و باخودت زمزمه کنی آدم بی اشتباه وجود ندارد، همین که اشتباهاتت را کم کنی بهترین است...غربت از تو یک آدم دیگر میسازد، اما این آدم باید آدم بهتری باشد قطعا که اگر هم با او غریبگی کنی اما حس کنی بهتر از آدم قبل شده است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 21 March 18 ، 22:19
notenevis ...