نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۵۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است


من برگ را سرودی کردم 

سرسبزتر ز بیشه

من موج را سرودی کردم 

پر نبض تر ز انسان

من عشق را سرودی کردم

پرطبل طرتر ز مرگ

سرسبزتر ز جنگل

من برگ را سرودی کردم

پر تپش تر از دل دریا

من موج را سرودی کردم

پر طبل تر از حیات

من مرگ را 

سرودی کردم.اینک موج سنگبن گذر زمان است که در من می‌گذرد

اینک موج سنگین گذر زمان است که چون جوبار آهن در من میگذرد

اینک موج سنگین گذر زمان است که چون دریائی از پولاد 

وسنگ درمن میگذرد 

در گذرگاه نسیم سرودی دیگر گونه آغاز کردم ‍‍

در گذرگاه باران سرودی دیگر گونه آغاز کردم ‍‍

در گذرگاه سایه سرودی دیگر گونه آغاز کردم ‍


....


احمد شاملو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 17 April 18 ، 11:02
notenevis ...


کِه می‌گوید «مأیوس نباش»؟ ـ

من امیدم را در یأس یافتم

مهتابم را در شب

عشقم را در سالِ بد یافتم

و هنگامی که داشتم خاکستر می‌شدم

گُر گرفتم...


احمد شاملو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 17 April 18 ، 11:01
notenevis ...

میدانی تنهایی واقعی مثل چه می ماند؟ مثل آن که بالای یک کوه آن طرف تر کنار یک صخره روی تخته سنگی نشسته باشی و منظره روبرویت تنها طلوع خورشید را به تو نشان بدهد...در آن لحظه هیچ  حسی نیست جز احساسی که از نوازش یک نسیم خنک صبحگاهی بر روی صورتت حس میکنی، تا تلالو نور طلایی رنگ اشعه های خورشید که کم کم درون چشمانت می نشیند...آن لحظات هیچ کس در ذهنت نیست، هیچ یادی، تعلق خاطری غلغلک نمیدهد احساست را ، منتظر هیچکس نیستی...هیچکس کنارت نیست و انگار فقط خودت هستی و خودت...تنها واقعی و محض همین است...لحظاتی که خالی از یاد، خالی از حضور، خالی از انتظار کسی ماندن است...این لحظات را باید قدر دانست و تا میتوان تکرارش کرد و از آن لذت برد...شاید دیگر هرگز تکرار نشوند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 16 April 18 ، 22:01
notenevis ...

هیچ آدمی روی این کره خاکی کامل نیست که هرکس مدعیش هم باشد تنها یک ادعای توخالی پوشالیست ...اما همه آدم ها میدانند در زندگیشان نقاط ضعف و ایرادهایی وجود دارد که باید با آن مقابله کنند و از آن نترسند...اما گاهی آدمی از ترس هم میترسد و دیگر هیچ مقابله ای برای بهتر شدن نمیکند...برای پوشانیدن عیب هایش، برای خالی نگذاشتن عریضه هم که شده هرکاری میکند تا عیب های خودش را بپوشاند، یکی به کار کردن بیشتر رو می آورد، یکی به محبت افراطی به دیگران، یکی ب گدایی محبت از دیگران و ... هرکس به نوعی برای پوشانیدن تضادهای درونش به چیزی چنگ میزند . کم کم به جایی میرسد که دچار تضادهایی شده که تبدیلش کرده به یک هیولای تما عیار به جای یک انسان متعادل با یک زندگی کاملا نرمال..گاهی آنقدر به همین زندگی نامتعادل اما عادت میکنی که یادت میرود لایف استایل صحیح را ! منکر میشوی که اصلا زندگیت دچار مشکل است...باید مراقب بود...مراقب خط زندگی، مراقب مسیری که اگر به بیراه رفت برگرداندنش به مسیر اصلی آنقدر سخت است که باید ساعت ها، روزها و ماه ها برای آن زمان گذاشت...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 16 April 18 ، 21:54
notenevis ...

وقتی در این دنیا هیچ چیز قطعی نیست، همه چیز ممکن است! آنقدری که هرلحظه باید انتظارش را داشته باشی که زندگی شگفت زده ات کند، هربار یک جور، هر بار با یک اتفاق... مهم ما هستیم که در قبال این همه شگفت انگیزی که گاهی توی دلمون احساس ترس و شاید غم میندازه چطور برخورد کنیم. زندگی رو با تمام عدم قطعیت هاش و با همه شک و تردیدایی که دچارشیم بپذیریم چون هیچ چیز این جهان قطعی نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 15 April 18 ، 11:20
notenevis ...

با تو این تن شکسته داره کم کم جون می گیره

آخرین ذرات موندن توی رگهام نمی میره

با تو انگار تو بهشتم

با تو پر سعادتم من

دیگه از مرگ نمی ترسم

عاشق شهامتم من

اگه رو حصیر بشینم اگه هیچ نداشته باشم

با تو من مالک دنیام.. با تو در نهایتم من

با تو انگار تو بهشتم

با تو پر سعادتم من

دیگه از مرگ نمی ترسم

عاشق شهامتم من

با تو شاه ماهی دریا بی تو مرگ موج تو ساحل

با تو شکل یک حماسه بی تو یک کلام باطل

بی تو من هیچی نمی خوام ازین عمری که دو روزه

نرو تا غم واسه قلبم پیرهن عزا بدوزه

با تو انگار تو بهشتم

با تو پر سعادتم من

دیگه از مرگ نمی ترسم

عاشق شهامتم من

با تو انگار تو بهشتم

با تو پر سعادتم من

دیگه از مرگ نمی ترسم

عاشق شهامتم من

با تو انگار تو بهشتم

با تو پر سعادتم من

دیگه از مرگ نمی ترسم

عاشق شهامتم من

با تو این تن شکسته داره کم کم جون می گیره

آخرین ذرات موندن توی رگهام نمی میره

با تو انگار تو بهشتم

با تو پر سعادتم من

دیگه از مرگ نمی ترسم

عاشق شهامتم من

اگه رو حصیر بشینم اگه هیچ نداشته باشم

با تو من مالک دنیام.. با تو در نهایتم من

با تو انگار تو بهشتم

با تو پر سعادتم من

دیگه از مرگ نمی ترسم

عاشق شهامتم من

با تو انگار تو بهشتم

با تو پر سعادتم من

دیگه از مرگ نمی ترسم

عاشق شهامتم من

با تو انگار تو بهشتم

با تو پر سعادتم من

دیگه از مرگ نمی ترسم

عاشق شهامتم من

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 14 April 18 ، 20:37
notenevis ...

زندگی آنقدر گاهی سخت میگیرد که حس میکنی درون باتلاقی درحال فرورفتن باشی، هربار با هرتلاشی برای گرفتن شاخه درختی و بیرون آمدن تنها شاخه درخت از دستت رها میشود و بیشتر فرو میروی...یک جا میرسد که دوراه برایت باقی می ماند یا با یک تکان غرق بشوی و همه چیزت را به یک باره ببازی یا بیشتر چنگ بزنی و برای نجات خودت هم که شده قدم برداری...باز هم شاخه درخت و باز هم یک سقوط بیشتر ... دست آخر تنها سرت بیروت از باتلاق باقی مانده و اگر این بار زورت را نزنی واقعا غرق میشوی...اما میان همین دست و پا زدن ها یک باره بیرون می آیی و رها میشوی از هر آن چه باعث آزار و اذیتت شده بود...اما راستش اگر پیوسته نباشی، اگر باز هم به گردابی در آمدی که رها شدن از آن سخت است ، تکرار دوباره تجربه قبلی ممکن است حتی دردناک تر هم بشود...راستش زندگی سخت تر از آن است اما که نقش مرده ها را در آن ایفا کنی، پس همواره باید انتظار باتلاق و چاله ها پراز گل ولای زندگی را داشته باشی و همواره آنقدر در خودت توان ببینی که بتوانی از آن ها رها بشوی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 14 April 18 ، 19:11
notenevis ...

گاهی درزندگیم تصور میکنم یک کاکتوس شده ام...این روزها این گاه به اغلب اوقات تبدیل شده است...خیلی وقت ها با خودم فکر میکنم که یک کاکتوسم که با تیغ هایش دیگران را آزار می دهد در حالی که عمیق ترین محبت ها را در دل دارد و محبت دیگران را تمام و کمال میفهمد...کاکتوسی که به خاطر تیغ هایش هیچ کس در آغوشش نمیکشد و احساساتش تنها برای زیر سوال بردنش کاربرد دارد...تصمیمی که روز تولدم اما گرفتم به گمانم بهترین تصمیم عمرم بود که همچنان برسر ان استوار و محکم قدم برمیدارم و دلم نمیخواهد عهدم را با خودم بشکنم...از بس آنقدر حس کاکتوس بودن به من دست داد بر سر هر مهربانیم که دلم میخواهد تا ابد همین کاکتوس باقی بمانم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 14 April 18 ، 19:06
notenevis ...

 زندگی هر آدمی مثل یک کشتیست، کشتی که اوست و تمام آدم های عزیز زندگیش ..راستش وقتی یک سوراخ کوچک هم در کشتی ایجاد میشود انگار همه درگیر شده باشند. مثل خانواده ای که یکیشان دچار دردسری شده باشد...آن وقت گر آن یک نفری که دچار دردسر شده سعی در نجات خودش کند انگار همه را نجات داده است..اگر یک نفر هم از درون کشتی فکری به خاطرش برسد و بتواند خودش را نجات بدهد ممکن است بتواند کل اعضای کشتی را نجات بدهد...درست مثل ماسک اکسیژن درون هواپیما که ابتدا باید خودت را نجات بدهی و بعد ماسک دیگری را برایش بگذاری...در زندگی خودت سعی کن اول ناجی خودت باشی تا بتوانی به دیگران هم کمک کنی چرا که یک انسان بدبخت هیچ وقت نمیتواند به دیگران هیچ کمکی کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 14 April 18 ، 19:02
notenevis ...

به گمانم نه در لحظه محض زندگی کردن خوب باشد و نه در گذشته و آینده...آدمی همیشه نیم نگاهی به آینده دارد، نمیشود که همه اش در حال زندگی کنی ، بی آن که بدانی از زندگیت چه میخواهی ...نمیدانم سخت میگیرم یا نه، اما هیچ گاه نتوانستم در زندگی ام تنها لذت بردن در لحظه بدون گوشه چشمی به حتی چندساعت بعدم را معیار قرار بدهم و بگویم دنیا دوروز است و ... همیشه فکر میکنم آدمی باید عقل ومنطقش را در کنار احساساتش آنقدر زنده نگه دارد که اگر یک روز هم از سر لذت بردن محضش در حال دست به کاری زد بداند که آگاهانه است و عواقب و مسوولیت تصمیماتش را پیش بینی کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 13 April 18 ، 21:24
notenevis ...