نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۲۱ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

بچه که بودیم در ذهنمان اینطور جاانداختند که هرکه بیستش بیش فیسش(افادش) بیشتر! بدین ترتیب هی تلاش کردیم بیست های کارنامه مان را بیشتر کنیم، هی تلاش کردیم برای جلب نظر جامعه هم که شده شادی را به بیست شدنمان بفروشیم.یادم نمی آید هیچ وقت در مدرسه بهمان یادداده باشند که رقابت سالم کنیم، همیشه تو باید از بغل دستی خودت موفق تر میشدی،بقیه اش مهم نبود. بگذریم از آموزش های خانوادگی که بعضا به من نوعی این رقابت سالم را آموزش دادند اما بیشتر عمرمان در همان مدرسه با آموزش های سیستم مریض سر کردیم. حال که بزرگ شده ایم، فرهنگمان شکل گرفته توقع آن است که لااقل برای نسل بعدی فکری کنیم، نگذاریم که آن ها هم قربانی بشوند، همدلی، همراهی، کار تیمی و مهربانی و از همه مهم تر شادی و زندگی در لحظه را یادشان بدهیم. شاید یک روز دعایمان کردند در آینده که نگذاشتیم نسل غمگینی بشود.


پ.ن:انکارناپذیر هست باوضعیت فعلی جامعه حتی اگر انکارش هم کنیم که نه اینطور نیست نسل شادی نیستیم.به هزار و یک دلیل نانوشته!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 03 July 18 ، 11:04
notenevis ...

به طور مصرانه ای اعتقاد دارم که تمام روابط دنیا از هرنوعی که باشند با سکوت در وقت حرف زدن است که نابود میشوند، با درک نکردن و نفهمیدن هم، همانجایی که یکی حرف میزند، یکی در سکوتش شروع به حدس وگمان میکند درباره آن چه که گفته شد ونشد و دیگری از سوءتفاهم بیخبر مانده و بی آن که سوالی مطرح بشود، جواب ها در دل باقی ماند و رنجی در آینده ای نه چندان دورش زاده بشود. همین که آدم بلد باشد از احساساتش در لحظه سخن گوید، سوال بپرسد، حرف هایش را بزند و ارتباط برقرار کند حتی اگر به نتیجه خاصی هم نرسد لااقل دلش آرام است که حرفی زده شد، درددلی کرد و اما نشد، درک نکرد، اصلا زبانش را نفهمید و اگر خواست دور بشود، تمام بشود همه چیز ته دلش غنج نمیرود که کاش بیشتر مانده بود و تلاش کرده بود.همین است که میگویم برای روابطتان ارزش قایل باشید، وقت بگذارید، بر سرش حرف ها بزنید، سرسری نگیرید، حتی ریزترین حرف هایتان را ریزریز بیان کنید و از ترس تنها شدن به تنهایی در روابط پناه نبرید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 03 July 18 ، 11:01
notenevis ...

داشتم ابی گوش میدادم و می‌خواند:" یه عاشق نگرون آخرش نیست." پرت شدم وسط تمام لحظاتی که در خیالاتم یکی را دوست داشتم، یا حس کردم شاید بتوانم یک نفر را دوست داشته‌باشم اما هیچ وقت نتوانستم نگران آخرش نباشم، همیشه این دوست داشتن تا یک جایی در خیال و رویایم بود، بعد حس کردم نکند واقعی باشد، تا جایی هیچ وقت کلام نشد، تا آن جا که آن آدم‌ها هیچ وقت نفهمیدند دوستشان دارم و من هم هیچ وقت بروزش ندادم و یک جا فهمیدم که آنقدر نگران آخرش هستم که حتی در مقابل ابراز علاقه آنها فقط دست و پایم را جمع و جورتر کردم و یکجور مثل آن دخترک خجالتی رویم را برگرداندم و سرم را انداختم زیر و یک "نه" گفتم و پابه فرار گذاشتم. به گمانم روزی که آدم به جایی برسد که بتواند دیگر :"نگران اخرش نباشد" همان روز یعنی عشق واقعیش را پیدا کرده، یا شاید همان روز که شعر فروغ فرخزاد را بتواند با صدای بلند زمزمه کند که "من دگر به پایان نیاندیشم که همین دوست داشتن زیباست."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 02 July 18 ، 18:00
notenevis ...

وقت‌هایی هست که پراز حرفی، حرف‌هایی که نه می‌توانی به کسی بگویی، نه آن که جمع و جور شوند، روی کاغذ جمع بشوند...وقت‌هایی که تنها می‌طلبد که یک فرد حرفه‌ای به خلق و خو وروحیاتت از تو حرف بکشد، که بلاتکلیف نمانی، کلافه نشوی، ساعت‌ها حرف بزنی و بی آن که متوجه شوی، خودت را لو داده باشی وتمام حرف‌هایت را زده باشی وسبک بشوی.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 30 June 18 ، 22:45
notenevis ...

همیشه درجه ای ازخودسانسوری درون هر آدمی وجود دارد. تنها کسانی که هیچ خودسانسوری با آن ها نیست کودکان هستند که هیچ تضاد و ترس و دلهره ای درون آن ها نیست... به گمانم خوشبخت ترین ادم های روزی زمین آن ها باشند که تعداد آدم هایی که در زندگیشان میتوانند پیش آن ها کمترین میزان خودسانسوری را داشته باشند، بسیار است...گاهی با خود فکر میکنم آنقدر از خودافشایی درونم هراسی نداشته باشم اما هربار با بیرون دادن جنبه ای از زندگیم فقط حس منفی گرفتم. کاش آدمی باشد که آنقدر پیش او از خودم بودن و خودافشایی درونم هراسی نداشته باشم که اندکی آرامش بگیرم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 30 June 18 ، 14:49
notenevis ...

میدونم چه چیزی وجود داره توی روزای خیلی سختت ،که وقتی یک آدم توی اون لحظاتی که به هرنوع کمکی احتیاج داری به کمکت میاد، خیلی عزیز میشه و اون آدمایی که فکر میکنی کمکت میکنن و حتی ازشون طلب کمک میکنی و بی توجهی میکنن هم یه مدل دیگه موندگار میشن. به قول شاعر بسیار سفر باید تا پخته شود خامی... انگار کل عمر آدمی در یادگیری خلاصه بشه... این عکس واسه همین امروزه که سرماخوردم و نا نداشتم اما سعی کردم که خودم رو به ددلاین پیش روم برسونم. یه روزایی با خودم فکر میکنم واقعا راسته که حضور هیچ انسانی در زندگیت اتفاقی نیس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 27 June 18 ، 22:41
notenevis ...

امروز مراقب امتحان بودم. کنجکاوی خودم بود که دوست داشتم بدونم توی دپارتمان حقوق چطور امتحانات برگزار میشه و البته این که به صورت داوطلبانه خودم تصمیم گرفتم برم و مراقب امتحان باشم. اولین چیزی که توجهم رو خیلی جلب کرد توجه بی حد و حصر به احساس دانشجو حین امتحان، سکوت کامل بود. در این حدی که وقتی حتی قراره کارت دانشجوییشون رو چک کنی، اگر روی میز نباشه، حق نداری آرامششون رو به هم بزنی و صبر میکنی تا خود دانشجو آخر امتحان کارتش رو بهت نشون بده. امتحان سه ساعت طول میکشید و مراقب از یک ساعت و نیم قبل باید میرفت و تمام کامپیوترها رو دونه دونه چک میکرد و در شرایط امتحان قرار میداد که کامپیوتر مشکلی نداشته باشه! یه مقایسه نشون داد که دم ما گرم که توی ایران حتی‌وقتی کنکور هست هم سر وصدا هست چه برسه امتحانای دانشگاه. خیلی شرایط امتحان دادن متفاوت میومد به نظرم و خیلی‌ جالب بود که تو باید مراقب می بودی که دانشجویی ازت نرنجه چون ممکنه بره ازت شاکی بشه و اون وقت باید توضیح بدی. برام تجربه جالبی بود خلاصه. احترام به حقوق انسانی تو به عنوان یک دانشجو قبل از نمره درسی تو مطرح میشه و این مساله واسه من لااقل جذاب بود. شاید تجربه بی اهمیتی باشه، شاید براتون تکراری یا پیش پاافتاده باشه اما برای من که دارم یاد میگیرم هر تجربه کوچکی جذابیت داره.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 25 June 18 ، 15:53
notenevis ...

اسم وطن که به گوشم میخورد، صدایی در گوشم زنگ میزند. وطن...آیا جاییست که در آن متولد شده ای؟ جایی که عزیزترین های تو هست؟ جایی که تو برای آمال و آرزوهایت در آن تلاش میکنی و به تو کمک میکند که بهتر بسازیش و به آن خدمت کنی؟ جایی که تمام تعلق خاطرهایت را در آن پیدا میکنی شاید؟ خاطرات بچگی، کودکانه هایت و شاید هویتی که اکنون در بزرگسالی با آن زندگی میکنی که راحت بگویی من یک "ایرانی" هستم. هرچه فکر میکنم ، می‌بینم گاه با تمام وجود احساس آوارگی میکنم. وطن من تبدیل به جایی شده است که به من احساس امنیت نمی‌دهد، تمام آمال و آرزوهایم را برای ساختنش برباد رفته می‌بیند، عزیزترین هایم راغمگین و نالان کرده است و تنها چیزی که از آن به خاطرم مانده، تمام خاطرات خوبیست که  از آن دارم. یک دنیا کودکانه در جایی که حتی کودکانه هایم را در قیاس با دیگر کشورها انگار خراب کرده و حال نوبت کودکانه های، کودکان امروز رسیده که روز به روز ناامیدتر و مستاصل تر دلم میسوزد برای اتفاقات کم و زیادی که در مدارس و خارج از آن برایشان می افتد ... فکر میکنم به خیلی چیزها...به نام وطن، به نام ایرانم که اکنون رسیده به جایی که صبح به صبح دیگر حتی جرات ندام صفحه اخبار خود را باز کنم و نامی از آن ببینم. یک روز مدرک کارشناسی ارشد خودم را گرفتم، در خیال خودم میخواستم زمین و زمان را به هم بدوزم تا وطنم را بسازم. امید داشتم...نور می‌دیدم. روزنه های امیدم روشن بود، روز به روز تک به تک روزنه ها بسته شد و من دست برنداشتم و به اندک کورسوی نوری که باقیمانده بود دل خوش کردم...اما امروز دیگر هیچ امیدی برایم باقی نمانده. هیچ چیزاین روزها مرا آزار نمیدهد جز نام ایران...نمیدانم چه در پیش روست اما هرچه هست ، گمانم بر آن است که حس و حالمان آنقدر بد است که دیگر هیچ وقت خوب نمیشویم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 24 June 18 ، 22:10
notenevis ...

کم سن وسال تر که هستی، وقتی آدمی به تو بی توجهی میکند، پاسخ درخور به احساساتت نمی‌دهد، یا سعی در نادیده گرفتنت میکند و پست میزند، فقط آزار میبینی، ناراحت میشوی، گاه زمین و زمان برایت به هم میریزد و نمیتوانی هضم کنی که چرا آدم ها اینطورند...سخت میتوانی انگار فراموش کنی. بزرگتر که میشوی اما کم کم برایت این بی توجهی دیدن ها، این پس زده شدن ها و نادیده گرفته شدن ها حتی از جانب آن هایی که برایت عزیزتر هستند هم عادی میشود. آنقدری که فقط به سرعت برق وباد آدم های این طور زندگیت را کنار میگذاری و از آن ها می بری تا کمتر خودت را در معرض آسیب روحی روانی قرار بدهی. یاد میگیری که آدم ها متفاوتند، یک طور فکر نمیکنند واین اتفاق جزیی جداناپذیر از زندگی است که تنها باید راه رویایی با آن را یاد بگیری تا کمتر آسیب ببینی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 June 18 ، 20:19
notenevis ...

تا همین چندوقت پیش فکر میکردم فروتن بودن تا حد انکار خود کردن خوب است، یا به بیان دیگر آن که یک نفر دربرابر تعریف های به حقی که از او میشود، تواضع به خرج بدهد و هی بخواهد انکار کند که نه اینطور نیست و آن گونه که میگویند نیست و لطف داری و از این جور تعارفات معمول خیلی هم خوب و متین و موقرانه است. تا همین چندوقت پیش خودآگاهی برخی آدم ها از نقاط ضعف و قوتشان و این که با توانایی های منحصربه‌فرد خودشان، خودی نشان بدهند حالم را به هم میزد. اما کم کم به این نتیجه رسیدم که آدمی که خودآگاهیش خوب باشد، که خودش را خوب بشناسد، محکم برسر تمام صفات خوب و مثبتش و تمام نقاط قوتش هم می ایستد، جایش باشد روی قابلیت هایش با اعتماد بنفس مانور میدهد، نیاز به تایید و تمجید آدم ها نداردو خودش را همانطور که هست قبول دارد و میداند که توان پرواز کردن هم دارد. الان دیگر به این باور رسیده ام که آدمی که در مسیر درست باشد به تمام صفات مثبت منفی خودش واقف است ولو آن که در جایگاهی که باید هم مجالی برای ابراز نبیند، اما باور دارد که توانمند است و میداند که  کجا فروتنی به خرج دهد و کجا رونمایی کند از تواناییش!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 23 June 18 ، 01:33
notenevis ...