نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۱۴۸۲ مطلب توسط «notenevis ...» ثبت شده است

تصمیم گیری من همیشه اینطور بوده که بر خلاف شخصیت به شدت عجولم و، بر خلاف هیجانات زیادم اما صبر و تحملم در برخورد با آدم ها، در گذشت کردن و گذر کردن ازشان از دید نه تنها خودم بلکه اطرافیان به شدت زیاد است، تا جایی که واقعا به آدم ها بیش از لیاقتشان بها دهم، اما آن روزی که صبرم لبریز بشود، آن روزی که تصمیم گیرم که بیخیال همه چیز شوم و قید آن آدم را بزنم، یک جور ناگهانی تصمیمم را میگیرم و تقریبا محال میشود که بخواهم پشت سرم را نگاه کنم و این اتفاق نه تنها آن فرد را بلکه اطرافیان را هم حیرت زده میکند. گاهی اگر از بعضی آدم ها نگذری از تو سبقت میگیرند و آن جلوتر می ایستند تا تو را زیر پایشان گذارند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 14 August 15 ، 11:29
notenevis ...

رهیز از نگاه کردن به کسی که شوق دیدارش کلافه ات کرده
تردید مبهمت را به یقین تبدیل میکند. عاشق شده ای


چند روایت معتبر، مصطفی مستور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 13 August 15 ، 20:30
notenevis ...

آن جا هست که شهرام ناظری با تمام وجودش فریاد میزند، "عشق انده و حسرت است و زاریست، عاشق نشوید اگر توانید." آدم حتی هوس هم نمیکند که عاشق بشود از بس که می کوبد گریه و حسرت و آه و اندوهش را بر فرق سرت. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 13 August 15 ، 20:05
notenevis ...

کاش بلد باشیم زندگی را در لحظه اش درک کنیم و بی توجه به آن گذر کنیم از کوچه های ناملایماتش، از  ناخوش احوالی هایش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 13 August 15 ، 20:00
notenevis ...

سیزدهم آگوست روز ما چپ دستا مبارک :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 13 August 15 ، 07:12
notenevis ...

به گمانم ذهن هر آدمی دو فرزند دارد، یکی هابیل و دیگری قابیل.امان از آن روزی که ذهنت نافرمان بشود، بخواهد قابیل بازی در آورد، ان وقت تا به کجاها که تو را نخواهد برد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 13 August 15 ، 05:43
notenevis ...

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍﺯﯾﺴﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻗﻠﺒﯽ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭ،

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﻤﻪ ﻓﺼﻠﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻬﺎﺭ،

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﻤﻪ ﻗﯿﻞ ﻭ ﻗﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﺭ

ﺷﺎﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﺎﺩ ﺑﻪ ﻭﻗﺖ ﻧﻬﺎﺭ

ﻓﺎﻃﻤﻪ

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 12 August 15 ، 20:37
notenevis ...

آدم است دیگر، یکهو به سرش میزند که یکی را متفاوت تر از بقیه ببیند، رفتارش، گفتارش و تمام شواهد با او همراهی میکنند و کم کم باورش میشود که یکی هست که فرق دارد، که هر رفتارش را همانطور که خودش دوست دارد توجیه و تفسیر کند، غرق شود چنان که غرق خیال بشود. قابی شیشه ای میکشد دور آن آدم که از بیرون شفاف است اما امان از آن روز که این شیشه با یک ضربه بشکند. آن وقت است که تازه میفهمد هیچکس با هیچکس متفاوت نیست، هیچکس نسبت به هیچکس برتری ندارد و اما تو هستی که از آدم ها هر آن چه که خودت دوست داری ببینی استخراج میکنی و قبولشان میکنی. گاهی یک صفت بد میبینی و توی ذوقت میخورد و همان را بهانه دوست نداشتنت میکنی و گاهی یک خوبی اندک تو را چنان جذب یک نفر میکند که تمام بدی هایش را هم حسن میبینی به عکس! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 12 August 15 ، 17:33
notenevis ...

عشق اگر عشق باشد زمان و مکان نمیشناسد

عشق اگر عشق باشد که دیگر دوری سرش نمی شود.

در دورترین نقطه جغرافیا هم که از یارت قرار گرفته باشی

 باز هم از دوست داشتن کم نمی شود.

مگر می شود کسی را دوست داشت اما ا ز دوریش دلتنگ نشد؟

 مگر می شود دلتنگ شده و رهایش کرد؟

مگر می شود کسی را دوست داشت و به غیر او نگاهی انداخت ؟

نمی شود جانم....امکانش نیست...

عشقی که عشق باشد ناگهان بروز نمی یابد ، در امتداد زمان ، به مرور پیدا می شود ،

 شعله می کشد از درون می سوزانتت اما دیگر روشنت که کرد خاموش نمی شوی

اما به مرور شعله ها تک به تک کم می شوند

اگر خاموش شدند دیگر اسمش عشق نیست ، هوس است ،

  دوست داشتن و عشق واقعی خاموش نمی شود ،

شعله هایش کم می شود ، شمعی می شود

که نورش گرمایش درونت را گرم نگاه می دارد

دیگر مثل گذشته نمی سوزانتت اما گرم نگهت می دارد ،

با گذشت زمان خاموش نمی شود ،

شعله ای همیشگی برای یک دوست داشتن مداوم و پایدار

غیر از این هر چه هست هوس است

عشق را بدنام نکنیم ،

 این ها همه اش دروغیست برای بدنام کردن عشق

در کوچه های دروغگویی و ریا ...

اما او فقط در کوچه های صداقت فرش میگستراند

 شعله اش روشن می شود و درونت را از برای همیشه روشن می کند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 11 August 15 ، 13:31
notenevis ...

به دنبال یک حس ماورایی
در فراسوی این کره خاکی در تونل زمانم
میخواهم در آن سوی آسمان 
درجایی که سرخی آسمان 
هنگام غروب وطلوع خورشید
به تاریکی و روشنی می گراید
خودم را پیدا کنم ...
آن جا که دیگر زمینی وجود ندارد 
و من رها از هر جسم خاکی 
خودم را در آغوش باد رها خواهم کرد 
و رختم را در هر جایی پهن خواهم کرد...
آن جا که دیگر همه رنگ ها 
رنگ زیبای یکرنگی شده است 
وکلاف سر در گم ذهن 
مغشوش من از هم گشاده شده است ...
آن جا که هر قلب نا آرامی 
را آرامش ابدی می دهند ...
آن جا که رنگین کمان 
هر روز به دیدارم می اید 
و آسمان آبی زیباترین رنگ دنیای میشود...
میخواهم یک احساس ماورایی را جست و جو کنم ...
آن جا که بر تابی از گیسوان زمان می نشینم 
و دیگر با الاکلنگ سرنوشت 
کاری نخواهم داشت ...
آن جا که چشم های نگرانم 
موج شادی را جایگزین 
موج تشویش می کنم...
آن جا که دریای بیکران هستیم 
دیگر هیچ تلاطمی نخواهد داشت
صاف...آرام...نیلگون
من میخواهم بال بگیرم...
دوبال که با ان بتوانم پرواز کنم و
فارغ از هر فکر وخیالی به یک 
احساس شیرین ماورایی دست یازم..


فاطمه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 11 August 15 ، 13:24
notenevis ...