نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ترس» ثبت شده است

گاهی با خودم میترسم، نگران میشوم، یکهو بهتم میزند که گاهی که خواسته ام حرف بزنم، آن وقت هایی که یکهو دلم خواسته هیجاناتم را ول بدهم میان متن زندگی تا سر حد جیغ کشیدن ، یا حتی بعضی وقت ها که دلم خواسته بابت قضاوت بقیه بهشان توضیحی بدهم آیا کسانی که در لحظه حاضر بودند و میتوانستند بشنوند دلشان خواست چیزی بشنوند؟ اصلا خواستند ببینند یک نفر له له میزند که بگوید چه مرگش هست؟ اصلا دلشان خواست احساسات و هیجاناتم را ببینند؟ اصلا غرور و عزت نفس من ارزشش را داشت که بخواهم برایشان زیرپایم بگذارم و هربار هربار جوابم منفی بود...جوابم منفی بود چرا که اگر هم این کار را کردم شاید بار اول و دوم بازخورد خوبی داشت و آدم ها هردفعه بعد از مدتی خودشان را گم کردند...هربار به من ثابت شد که هر آدمی عمیق نیست، هر آدم سطحی نگری توان نشان دادن پاسخ مناسب با احساس و هیجانت را ندارد و این دردناک ترین یافته ام شد هردفعه...همین شده است که مدت هاست که در بیشتر مواقع سکوت را برهمه چیز ترجیح میدهم و تا مرز اطمینان که پیش رفتم آن وقت شاید، ان هم فقط شاید کم خودم را ، دلم را ، هیجانم راریال توضیحاتم را عرضه کنم. همین

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 08 May 16 ، 19:31
notenevis ...

من از این مردم میترسم...مردمی که اینقدر برای یک قرون پول همدیگر را تا سرحد مرگ شکنجه میکنند، آدم هایی که مهر و عطوفت و مهربانی از بینشان رفته ، از مردمی که ریا  ودروغ ریشه شان را برباد داده. مردمی که به خیال خودشان پاک ترینند روی زمین اما خیانت میکنند در حق هم، در حق مهربانی هم، در حق تعهداتشان به هم، احساس همدیگر را میکشند و  نامشان از قاتل کمتر نیست.من از این آدم ها میترسم...آدم هایی که چشم و هم چشمی تمام وجودشان را گرفته، لحظه ای آرامش ندارند، پراز تملق  وظاهرسازی و دروغند و خودشان را بالاتر از آن چه که هستند می بینند. این مردم عجیب تغییر کرده اند، دیگر نه کسی راستش را میگوید، نه کسی آرامش دارد و نه خوشحالی و شادی مفهوم واقعیش را دربر دارد...یکی نیست بگوید آخر بشر، انسان، آدم یک دقیقه تامل کن و ببین شرافتمندانه، آزادانه و ساده زندگی کردن به تو بیشتر آرامش میدهد و تو را راضی تر نگاه میدارد یا زندگی پراز تملق، ریا  ودروغگویی...هرچند شاید هم بین جماعتی که همه یک راه را برای خوشبختی انتخاب میکنند شرافتمند بودن سخت ترین کاری باشد که از تو می اید ، چرا که هیچکس حرفت را خوب نمیفهمد...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 24 April 16 ، 18:09
notenevis ...

ذهن های ما پراز وسواس است، پر از ترس و  تردید  ، پر از دلهره های بی پایان، دل آشوب هایی از روابطمان، از رفتن ها و آمدن ها...علتش؟ هنوز هم کسی نمیداند که آدمی وقتی ریشه اش در زمین محکم شده باشد، وقتی خوب خودش را شناخته باشد، چرا باید پای احساسش که به میان می آید تاب یک وزش باد نسبتا ملایم را هم نداشته باشد؟ اصلا چرا باید بترسد؟ خیلی ها را میبینی که مدعی کوه دردند، که دلشان از بیرون با یک نگاه عجیب دریایی به نظر میرسد، اما حتی همین ها، همین آدم های محکم غیرمعمولی هم ذهنشان گاه پراز وسواس و تردید میشود، پراز وهم از دست دادن، پراز خیال بدست آوردن...دروغین تر حقیقتی که آدم به خودش میگوید این است که آدمی سالم باشد و اما دیگر از رفتن ها و آمدن ها هیچ حس خاصی نداشته باشد و دیگر برایش همه چیز یک خط ثابت داشته باشد  بدون اپسیلونی دلشوره و اضطراب... 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 23 April 16 ، 19:24
notenevis ...

به گمانم همه آدم ها باید یک دوست در زندگیشان داشته باشند که وقتی کلاف

سردرگم ذهنشان کور شد کمکت کنند تا گره آن کورتر که نشود هیچ بلکه ذهنت را

خلاص کنند از هرچه ناراحتیست. خوشبختی یعنی همین که دوستی داشته باشی

که به تو یادآوری کند که گاهی هم در زندگی نباید سر تصمیماتت آنقدر معطل کنی

که یادت برود اصلا باید سر این چندراهی که پیش پایت بود یکی را انتخاب میکردی،

که آنقدر خودت را گیج کرده باشی که درجا بزنی بی آن که هیچ کار خاصی کنی...

گاهی آنقدر در ذهنت کار پشت کار ردیف میکنی که فقط در لحظه میدانی سرت

شلوغ است بی آن که هیچ کار خاصی کنی، در حالی که باید راه افتاد، ترس ها را

کنار گذاشت و از یک جایی شروع کرد و حالت را به هیچ قیمتی به آینده وانگذاشت.

اصلا یک وقت هایی باید از زندگی همینقدر بدانی که کیفیت خوشحالی آدمی به

هیچ و دقیقا هیچ چیزی جز درون خود آدمی بستگی ندارد، که کیفیت حال آدمیست

که آینده خوبی را برایش به ارمغان می آورد. همین است که روزی یادم است که

دوستی میگفت لایف استایلت را که درست کنی خودبه خود همه چیز نظم خودش

را پیدا میکند. به گمانم همه آدم ها یک دوست نیاز دارند که تورا آنقدر خوب وعمیق

بشناسند که ذهنت با حرف زدن با آن ها حتی از کیلومترها دورتر ازشان منظم ترین

شکل ممکن بشود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 August 15 ، 18:09
notenevis ...

دوست داشتن درست مثل نانیست که از تنور در آمده، تا داغ و تازه است لذت بخش است، دوست داشتن درست مثل آش رشته داغ در زیر اولین باران زمستانی در هوای سرد است، که اگر سرد شده باشد، که اگر از تب و تاب افتد دیگر بیانش بی فایده است... دوست داشتن را اگر به وقتش ابراز نکرد، اگر از تب و تاب افتاد، باز گفتنش یک بی تفاوتی را متفاوت نمیکند. انکارناپذیر است که همه آدم های این کره خاکی به دوست داشتن معتادند که اگر نبودند این همه "عشق" در این دنیا زاده نمیشد... راستش از مرگ دوست داشتن ها و عشق میترسم، از روزی که آدم ها از ترس پس زده شدن، از ترس تنها شدن ها به هم نگویند که چقدر همدیگر را دوست دارند، که دوست داشتنشان از تب وتاب افتد، که روزی هیچ عاشقی دست آن معشوقی که باید در دستانش نباشد میترسم...من از ناگهانی دیر شدن ها میترسم، از این همه بی تفاوتی و بی احساسی میترسم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 21 June 15 ، 21:42
notenevis ...