نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ذهن» ثبت شده است

تاریکخانه ایست ذهن... تاریکخانه ای که پراست از آدم ها، خاطره ها، گذشته ها و روابطی که گاهی فراموش میشوند، گاهی کمرنگ و گاهی آنقدر تکرار میشوند که فراموش ناشدنی بشوند..درست مثل انباری که همه چیز در آن وجود دارد، خاک میخورد، مستعمل میشود و گاهی هم بیرون میریزیشان... کاش اما میان این همه انبار خاطرات، در تاریکی ذهن دیگری شخصی اضافه نباشیم، سربار نباشیم و همانقدر که بها به ما داده میشود تا خاک رابطه در حلقمان فرو نرود، بها بدهیم ذر ذهنمان... 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ 17 November 16 ، 21:05
notenevis ...

ذهن های ما پراز وسواس است، پر از ترس و  تردید  ، پر از دلهره های بی پایان، دل آشوب هایی از روابطمان، از رفتن ها و آمدن ها...علتش؟ هنوز هم کسی نمیداند که آدمی وقتی ریشه اش در زمین محکم شده باشد، وقتی خوب خودش را شناخته باشد، چرا باید پای احساسش که به میان می آید تاب یک وزش باد نسبتا ملایم را هم نداشته باشد؟ اصلا چرا باید بترسد؟ خیلی ها را میبینی که مدعی کوه دردند، که دلشان از بیرون با یک نگاه عجیب دریایی به نظر میرسد، اما حتی همین ها، همین آدم های محکم غیرمعمولی هم ذهنشان گاه پراز وسواس و تردید میشود، پراز وهم از دست دادن، پراز خیال بدست آوردن...دروغین تر حقیقتی که آدم به خودش میگوید این است که آدمی سالم باشد و اما دیگر از رفتن ها و آمدن ها هیچ حس خاصی نداشته باشد و دیگر برایش همه چیز یک خط ثابت داشته باشد  بدون اپسیلونی دلشوره و اضطراب... 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 23 April 16 ، 19:24
notenevis ...

به گمانم ذهن هر آدمی دو فرزند دارد، یکی هابیل و دیگری قابیل.امان از آن روزی که ذهنت نافرمان بشود، بخواهد قابیل بازی در آورد، ان وقت تا به کجاها که تو را نخواهد برد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 13 August 15 ، 05:43
notenevis ...

به گمانم همه آدم ها باید یک دوست در زندگیشان داشته باشند که وقتی کلاف

سردرگم ذهنشان کور شد کمکت کنند تا گره آن کورتر که نشود هیچ بلکه ذهنت را

خلاص کنند از هرچه ناراحتیست. خوشبختی یعنی همین که دوستی داشته باشی

که به تو یادآوری کند که گاهی هم در زندگی نباید سر تصمیماتت آنقدر معطل کنی

که یادت برود اصلا باید سر این چندراهی که پیش پایت بود یکی را انتخاب میکردی،

که آنقدر خودت را گیج کرده باشی که درجا بزنی بی آن که هیچ کار خاصی کنی...

گاهی آنقدر در ذهنت کار پشت کار ردیف میکنی که فقط در لحظه میدانی سرت

شلوغ است بی آن که هیچ کار خاصی کنی، در حالی که باید راه افتاد، ترس ها را

کنار گذاشت و از یک جایی شروع کرد و حالت را به هیچ قیمتی به آینده وانگذاشت.

اصلا یک وقت هایی باید از زندگی همینقدر بدانی که کیفیت خوشحالی آدمی به

هیچ و دقیقا هیچ چیزی جز درون خود آدمی بستگی ندارد، که کیفیت حال آدمیست

که آینده خوبی را برایش به ارمغان می آورد. همین است که روزی یادم است که

دوستی میگفت لایف استایلت را که درست کنی خودبه خود همه چیز نظم خودش

را پیدا میکند. به گمانم همه آدم ها یک دوست نیاز دارند که تورا آنقدر خوب وعمیق

بشناسند که ذهنت با حرف زدن با آن ها حتی از کیلومترها دورتر ازشان منظم ترین

شکل ممکن بشود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 August 15 ، 18:09
notenevis ...

حجم ذهنم پر شده از خالی بودن های تو 
یک فضای تهی از همه کس
خالی از وجودت
خالی از حضورت
دیگر نه وجودت،نه حضورت
اهمیتی نخواهد داشت
تهی شده ام
تهی ز هر احساسی 
نبودنت را عادت می کنم 
چنان ادامه می دهم
که گویا حضورت را نیز از همان اول باور نداشتم

پ.ن: نوشته ای قدیمی از وبلاگ قبلیم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 04 August 15 ، 17:44
notenevis ...

داشتم با خودم فکر میکردم، شعر میخواندم و رادیو ذهن شعرهای زیبا را به خاطرم می‌اورد، یکهو همین میان این قسمت از شعری درون ذهنم هی تکان تکان خورد :"اندوه بزرگیست چه باشی چه نباشی." تیتر پست قبلی را هم همینطور گذاشتم. شعر کاملش هم این است:

تـــو ماهی و من ماهیِ این برکه ی کاشی

اندوه بزرگی است زمانی که نبـاشی


آه از نفـس پاک تـو و صبح نشابـور

از چشـم تو و حجـره ی فیروزه تراشی


پلکـی بزن ای مخزن اسرار ، که هـربار

فیـروزه و یاقوت به آفـاق بپـاشی 


ای باد سبک سار ! مـرا بگذر و بگذار

هـشدار که آرامش ما را نخـراشی !


هــرگز به تو دستم نرسد ماهِ بلندم

اندوه بزرگی است ! چه باشی ... چه نباشی


شاعـــر : علیرضا بدیع

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 22 July 15 ، 06:12
notenevis ...

آدم ها پیچیده تر از آنند که در قاب ذهنی گنجانده شوند. آدم ها عجیب تراز آنند که از رفتارهایشان بتوانی ذهنشان را بخوانی و آدم ها زیرک تر از آنند که گاهی بتوانی از حرف هاشان منظورشان را درک کنی. این ها وقتی که داشتم با خودم زندگی خودم را حلاجی میکردم و به آدم های زندگیم پست و جایگاه میدادم در قلبم در ذهنم هی وول میخورند، و هی

تکرار میشدند و تلق تلوقشان سرو صدای عجیبی در سرم ایجاد میکرد. در آخر هم همه اش شعری شد که رادیو ذهن هی پشت سر هم پلی میکندش که:" آدما با  هم و تنها، هرکدوم یه جور معما،."


پ.ن: میگن ذهنی که نان استاپ در حال فعالیت باشه و حتی دیده شده بعضا در خواب هم فعاله دیرتر دچار آلزایمر میشه و من امیدوار باقی می مونم که هیچ وقت دچار آلزایمر نشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 20 July 15 ، 12:52
notenevis ...