نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۸۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

اشتباه کردم که فکر میکردم تمام آدم های روی زمین خوبند مگر آن که خلافش به من ثابت شود. اشتباه میکردم که گمان میکردم صداقت میراثیست انسانی که تمام آدم ها به طور یکسان از آن بهره جسته اند. بله، من اشتباه میکردم که فکر میکردم همه آدم ها چون برگ گلند، بهتر از آب روانند. تنها آرمان شهری از دنیای آدم ها ترسیم کردم و زیر سایه درختانش خواستم که سفره زندگی را پهن کنم و با خوبی و خوشی در کنار دیگران زندگی کنم. من چه میدانستم دنیا پر است از آلودگی ها، جنگ ها، پر از آدم هایی که علیه آدم های دیگرند. من چه میدانستم دنیا جای زندگی نیست. من اگر میدانستم همان ابتدا، قبل از آمدنم به زور التماس و خواهش و تمنا هم که شده بود، میخواستم که به زمین نیایم. چه میدانستم که صلح، پاکی، صداقت طفلان گمشده ای هستند روی زمین...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 11 September 15 ، 17:32
notenevis ...

به گمانم چشم را بتوان یکی از اعضای صورت به حساب آورد که بتواند غوغاها به پاکند. اصلا همین که یکی دارد میخندد و تو به جای نگاه به چشمانش به لبش چشم دوخته ای یعنی ندانستن ارزش چشم ها. همیشه اینطور است که اگر کسی از ته دلش بخندد و پشت آن چهره خندان غمی نباشد چشمانش هم باید چون شبنم باران برق بزند و شفاف باشد،  طوری که با هرنگاهی درون آن بتوانی زیبایی، آرامش و شادمانی را ببینی. اصلا چشم ها آفریده شده اند برای آن که وقت غمگین شدنت تو را لو بدهند و دست آدم هایی که خوب نمیشناسدندت را برایت رو بکنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 11 September 15 ، 13:32
notenevis ...

پرسیدم شما که همه چیزتان با هم جور بود، همه کار برای رسیدن کرده بودید، پس چرا نشد؟ چرا باهاش ازدواج نکردی؟ گفت:" همه چیزمان الا یک چیز که تمام مسایل را خراب کرد." تا خواستم چیزی بگویم ادامه داد که معشوقش درگیر بود. درگیر عشقی از گذشته. درگیر فکری خیالی از گذشته. میگفت مردها تماما پیش فرض ذهنشان این است که دخترها همه به فکر به دام انداختنشان هستند، چه برسد به آن که قبلا درگیر یک عشق دوطرفه ناکام هم بوده باشند، آن وقت است که خیال برشان میدارد که تو مخش را زده ای. حرف میزد و گوش میدادم. نخواستم قضاوت کنم. نخواستم درگیر بشوم چرا که حتما طرف مقابلش هم حرف هایی برای زدن داشت. اما عمیقا داشتم با خودم فکر میکردم سایه یک عشق اگر بر زندگی جدیدی سنگین بشود، آن وقت تکلیف آن عشق جدید چه میشود؟ آن وقت چه کسی باید پاسخگوی احساسات آن نفری باشد که بی اطلاع عاشق یک عاشق شکست خورده شده؟ ذهنم هزار راه رفت، اما باز هم نخواستم قضاوت کنم. فقط با خودم فکر کردم دنیا باید پرباشد از آدم هایی که عاشق یک نفر دیگرند و شاید با یک نفر دیگر زندگی میکنند و این به گمانم از جنایت های هر آدم علیه خودش باید باشد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 10 September 15 ، 21:02
notenevis ...

دختر ترسویی نیستم، اما محافظه کار تا حدی. همیشه در جزیی ترین کارهایی که نیاز به فکر کردن بیشتری داشته دست به عصا جلو رفته ام، بعضی اسمش را گذاشته اند زیرکی، اما لغتی که صدق نمیکند دقیقا همین زیرکیست که من اسم رفتارم را دقیقا همان محافظه کاری و احتیاط میگذارم. گاهی اما خسته شده ام از زیادی محتاط بودن، زیادی کنترل کردن خودم برای بیان نکردن تمام آن چه که احساسش میکنم، اما چاره ای ندیدم... آدم ها پیچیده تر از آن رفتار کردند، غیرقابل پیش بینی تراز آن بودند که وابدهم و فارغ از هرچه هست و نیست، بی مانع، بدون هیچ فکری درباره آینده جسورانه رفتار کنم. جایی در کتاب بابالنگ دراز جودی در نامه اش میگوید سخت است آدم تمام مدت حواسش را جمع کند که آن چه را که احساس میکند، بر زبان نیاورد و شخصیت من عجیب شبیه جودی ابوت است و خیلی از دوستانم هم به من گوشزد کرده اند شباهتم را. اما همه این ها را گفتم که بگویم گاهی آن قدر جسور میشوم، آنقدر بی پروا تصمیم میگیرم، آنقدر بی مهابا خودم را از هرچه مانع فکریست رها میکنم و پای همه چیز می ایستم که جبران تمام احتیاط ها و محافظه کاری ها میشود و اینطور وقت ها عجیب میجسبد این حس رها شدن و شجاعتی که در خودم حس میکنم. خواستم بگویم محتاط بودن خوب است، یا لااقل من راضیم از این صفت اما به فراخور حال وادادن هم لذتی دارد که آدمی فقط خودش میتواند زمانش را تشخیص بدهد. اینطور که زندگی کوتاه تر از آن است که همیشه در قید وبندهایش اسیر کنی خودت را و چون عنکبوتی فقط به تار خودت محدود بشوی.همین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 10 September 15 ، 20:24
notenevis ...

همیشه هم اشتباهات آدم حسرت نمیشوند، همیشه هم زندگی از تو امتحان نمیگیرد که رنجش به بار آورد، گاهی بهانه ایست برای پیدا کردن یک مسیر در تودرتوی زندگی. گاهی میانبریست برای زودتر رسیدنت. هراشتباهی، تجربه نیست، بعضی فقط درستیست که به غلط نامش در لحظه اشتباه شده و زمان به تو درستی آن را ثابت میکند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 10 September 15 ، 05:45
notenevis ...

هرکدام از ما آدم ها بالاخره یک روزی، یک جایی، یک زمانی ته دلمان به یکی حسودی کرده ایم، در بهترین حالتش همان یک بار بوده و در بدترین حالتش تبدیل به یک معضل و بیماری شده. یک جور وسواس فکری که در رفتار بعضی آدم ها هست. یک حالت مقایسه گری که در لحظه لحظه زندگی بعضی آدم ها سایه اش سنگین شده. مثل حالتی که کودکی یک عالم اسباب بازی داشته باشد، بهانه ای نداشته باشد اما تا یک اسباب بازی جدید دست دیگری میبیند، پا بر زمین کوبد و دغده اش تمام و کمال بشود همان یک سرگرمی جدید، انگار دیگر قدر داشته های خودش را نداند. گاهی آدم ها با مقایسه کردنشان همان کودک میشوند. پدرم همیشه میگوید قدر داشته هایت را بدان، خیلی بیشتر از نداشته ها، چرا که آن وقت است که آنقدر به خودت مطمئن بوده ای که نگران حالت نشوی که به آینده و گذشته فروخته باشیش. یادمان باشد که بیرون زندگی هیچکس قابل مقایسه با درون زندگی خودمان نیست و این همان چیزیست که اگر باورش داشته باشی، آن وقت میتوانی آرامشت را تضمین کنی، آنقدری که کسی نتواند آن را از تو بگیرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 10 September 15 ، 05:44
notenevis ...

در نهایت آن آدم هایی بیشترین سود را میکنند که هنر ماندن را بلدند، وقت رفتن را تشخیص میدهند، به لحظات خوش ایست میدهند و لحظات غمگین را سرعت میبخشند. آخر داستان آن آدم هایی بدون حسرتند که میدانستند چه وقت باید به تلاش ادامه داد و چه وقت وا داد و رها کرد.  به راستی که هنرمندانه زندگی کردن به از زنده ماندن!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 08 September 15 ، 18:27
notenevis ...

وقتی دلت رو زدی به دریا و زدی به آب باید توانایی ِ شنا کردن رو هم از قبل در خودت می دیدی، وقتی تن ت رو زدی به آب، دیگه فرصت اینو نداری که فکر کنی اگه موجی بلندتر از قدت بهت زد و تو رو با خودش کشید و بُرد میتونی از دستش فرار کنی یا نه؟! وقتی عزم ت رو جزم کردی که خودتو بسپاری به آب دریا یعنی احتمال شکست و غرق شدنت رو هم از قبل پذیرفتی و خودتو برای هر اتفاقی آماده کردی...درست مثل اون کوهنوردی که عزم ش رو برای صعود به قله ی کوه جزم کرده، حالا توو این راه یا صعودش حتمی میشه، یا سقوط میکنه...ولی این اسم و اراده و شجاعتش هست که باقی می مونه... همیشه تا بوده همین بوده، یا باید دلت رو دریایی کنی و روح ت رو چون کوه استوار و حرکت کنی...یا باید برده ترس بشی و تا همیشه یه گوشه ای کز کنی تا بالاخره یکی برات تصمیم بگیره و باعث حرکتت بشه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 September 15 ، 05:20
notenevis ...

دم دم هوای پاییز که میشه آدم دلش یجوری میشه...نزدیک پاییز که میشه آدم یه استرس عجیبی می گیره یه جور یه حس عجیب غریب..فرقی نمیکنه سن و سالت چقدر باشه و چقدر از فضای مدرسه رفتنت فاصله گرفته باشی، باز هم شور و شوق بچه مدرسه ای ها تو رو هم تو شور و استرس میندازه...حس آغاز سال تحصیلی جدید در حالی که شاید دیگه مدرسه رفتنی در کار نباشه و الان یا دانشجو باشی یا کلا درسی دیگه نداشته باشی باز هم فرقی نداره...پاییز که میشه باز هم همون حس تکراری زود شب شدن ها و کم بودن روز تکرار میشه..همون حس غروبای پاییزی که با هر غروبش دلت هوای یکی رو میکنه که لزوما هم نیست...همون حس تکراری دل رفتنی که با اولین بارون پاییزی میاد سراغت ... همون حس برگ ریزون برگای زرد درختا و صدای برگا زیر پات و حس و حال شاعرانه ای که بهت میده...پاییز که میرسه انگار همه حسای دنیا با هم از راه میرسن و با هر برگ ریزون و هر بارون و هر نسیم پاییزی جلوت جولان میدن که تابسون تموم شده و فصل تازه شده...هنوز هم نمیدونم فصل پاییز رو دوس دارم یا نه ...فقط میدونم باز هم همون حس و حال تکراری هر سال داره کم کم نمود پیدا میکنه ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 September 15 ، 05:19
notenevis ...

میخوای از همه دور باشی...دوس داری تو لاک خودت فرو بری..حال و حوصله هیچکس رو نداری و تصمیم داری حداقل برای مدتی خودت رو از هرچی هیاهو و هرچی آدم هست دور کنی...فرو میری تو تنهایی هات و از اولین نفری که فاصله می گیری خودت هستی...آدما تو تنهایی از خودشون یه شخصیت دیگه ای میسازن جوری که وقتی میخوای از پیله تنهایی دربیان دیگه اون آدم قبلی نیستن..پاک عوض شدن و از اولین کسی که فاصله گرفتن خودشون هستن...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 September 15 ، 05:18
notenevis ...