نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۳۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

از دوست داشتنت همانقدر می‌ترسم 

که از دوست نداشتنت. 

هراسم از آنست که دوستت بدارم

تو بفهمی و چون ماهی از دستم لیز بخوری 

و فرار کنی ، از من دور بشوی،

 می‌ترسم دوستت نداشته باشم 

آن وقت کسی بیشتر از من بخواهدت.

 حواست هست؟ من عجیب مانده ام

 بین داستان دوست داشتن و نداشتن تو !

و تو اما عجیب نه از دستم می‌گریزی و نه برایم می‌مانی،

 راستی تو را آخر کجا گمت کردم

وقتی بازی قایم موشک خیلی وقت است

 از لیست بازی‌هامان خط خورده ؟ 

 قرار بود تا قهر و آشتی بعدی چقدر فاصله باشد؟

 یادم نمی آید آخرین باری که با خودم حساب و کتاب کردم 

دوستت داشتم یا نداشتم؟ 

کم کم فرصت بازی کردن هم سر آمده 

 سنگ کاغذ قیچی، 

پلم پولوم پیلیچ، گل یا پوچ؟ 

اصلا میخواهی بر بیندازیم؟ 

تهش من برنده ام یاتو؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 05 June 18 ، 00:12
notenevis ...

گاه آدم ها یکهو از چشمت نمی‌افتند، در امتداد زمان آنقدر رفتارهای جورواجور میکنند که از ارتفاع بلندی انگار یکهو افتاد باشند مقابل چشمت و زمین خورده باشند.مثل وقتی تو میخندی و حواسشان به تو نیست که کنارشان داری میخندی، وقتی برایشان وقت صرف میکنی و حواسشان نیست که گرانبهاترین دارایی زندگیت را داری خرجشان میکنی. وقتی به مهربانی هایت بهایی نمیدهند جز آن که وظیفه اش می پندارند. وقتی که تو هستی و تو و بی ریایی و صداقتت و این خصیصه را چیزی به دردنخور این زمانه می بینند و وقتی وفاداری میشود طفل نوپایی که هیچکس چیزی از آن سردر نمی آورد. آدم ها با شوخی های نابجایشان ، با ببخشید حواسم نبود های پشت سرهم گفتنشان، با بی توجهی های مداوم و بها ندادنشان به خواسته ها و خصوصیات اخلاقی تو خودشان را بی ارزش میکنند در چشمت...آدمی میتواند متفاوت ترین باشد با دوستان، با خواهرش، برادرش، حتی پدر یا مادرش، اما باید پذیرفت که آدمی برای آن هایی که عزیز است وقت صرف میکند و اگر بخواهد کنارشان بماند چارچوبی از رفتار را میپذیرد تا خودش را از چشم همگان نیاندازد، چرا که آدمی به توجه و محبت همه احتیاجی ندارد اما به آن هایی که عزیز هستند برایش، بسیار احتیاج دارد چرا که آدم منزوی زندگی نخواهد کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 04 June 18 ، 22:28
notenevis ...

مفهوم خوشبختی برای آدما با گذر زمان تغییر میکنه! یادم هست بچه بودم روزایی که اردو داشتیم و میتونستیم با خودمون تنقلاتی مثل پفک و لواشک ببریم و یه روز رو فقط با دوستامون شاد باشیم احساس خوشبختی میکردیم، یا یک روز که به خاطر بارندگی و برف مدارس تعطیل میشد. بزرگتر که شدیم هرروز خوشبختی و شادی رو در یه چیزی پیدا کردیم تا اونجا که گاهی معنی خوشبختی و شادی رو حتی گمش کردیم، گاهی هرچقدر دنبالش گشتیم پیدا نشد و خودمون هم نفهمیدیم دنبال چی هستیم واقعا... کم کم فهمیدیم خوشبختی واقعی از آن همون دوران کودکی بود که هنوز گرفتار تضاد تناقضات درونی خودمون و جامعه نشده بودیم، هز اونقدر جسور بودیم که تو چشمای آدما نگاه کنیم و یه جوری راست بگیم که انگار دروغی از ازل روی زمین نبوده و از هیچ چیز نترسیم... خوشبختی همون طفل درونمون بود که با خودمون بزرگ نشد و اگر الان که بزرگ شدیم درونمون پرورشش ندیم نه خبری از آرامش هست و نه از شادی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 04 June 18 ، 11:46
notenevis ...

نمیشود از آدم ها توقع داشت تورا آن طور که تو خودت را درک میکنی، میفهمی و شناخته ای، بشناسند و درک کنند. آدم ها هرکدام از ظن خودشان یار تو میشوند. اوایلی که به این شهر آمده بودم مدام دوستی داشتم که از ایران نبود و به من میگفت که تو همه چیز را برخودت سخت میکنی، تو زیاد به خودت استرس وارد میکنی و خیلی حرف هایی که گاه با خود فکر میکردم چه جلوه بدی از خودم به نمایش گذاشته ام...کم کم پیش رفتیم و من همانی بودم که بودم. خودم بودم. گاه از دست خودم شاکی شدم. گاه خودم را دوست نداشتم. گاه از خودم متنفر شده ام حتی. در تمام زندگیم گاه آدم ها مرا تکان داده اند، گاه ناراحتم کرده اند، گاه حیرت زده  ومتعجب و گاه چنان بدی کرده اند که هنوز جایش درد میکند و اما من؟ گاه سعی کردم هیولا بشوم، من هم بد بشوم. جواب بدی را با خوبی ندهم و فراموش نکنم و نبخشم و از آدم ها به سادگی عبور نکنم. اما کم کم فهمیدم چیزی که درون خودم فراموش کرده ام آن است که من خودم را دوست نداشته ام ، من گاه از خودم بدم می آید اما آن چه واقعیت و حقیقت است ، آن است که من نمیتوانم خودم را تغییر بدهم که اگر بدهم من دیگر من نیستم. پس بنابراین ادامه داده ام و میدهم به مهربانی، به خوبی کردن و به گذشت و بخشیدن آدم ها...امروز تولد دوستی خارجی بود ، همانی که گاه به گاه من را شماتت میکرد و امروز برای اولین بار به من میگفتی میدانی؟ من حس میکنم باید از تو خیلی چیزها یاد بگیرم ، قضاوت نکردنت، رک بودنت ، زیادی مهربان بودن و توجهت به شخصیت آدم ها و احترام به آن ها، تلاشت برای کمک کردن به دیگران و صداقت  وبی ریایی در رفتارت که آدم حس میکند این پاکی و شفافیت را تنها در کودکان میبیند ...راستش را بگویم برای اولین بار در زندگیم احساس کردم شاید یکی من واقعی را دید. شاید یکی فهمید من چه میگویم، شاید یکی قدر دانست مهربانی و خوبیم در حق خودش را...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 01 June 18 ، 23:26
notenevis ...

می شنوی ؟ 

اینجا صدایِ بی تفاوتی ها

همه جا را پر کرده است 

اینجا انگار کسی محضِ رضایِ عشق

نمی گوید

دوستت دارم 

می بینی ؟

اینجا اوجِ احساس

در اوجِ خواستن

جان می دهد

می میرد

ماندن اینجا بی فایده است 

اگر آمدی

من جایی دور کنارِ خوشبختی هایِ کوچک نشسته ام

مثلا کنارِ یک پیرِمردِ تنها

که صورتش نشان از دلتنگی می دهد

و دستانش منتظر برایِ دوباره کنارش بودن

جایی نزدیکیِ آسمان می گردد

شاید هم کنارِ کودکی دارم

باله می رقصم

و شوقِ چشمانش را

نقاشی می کنم

اگر آمدی 

بگذار سیر نگاهت کنم

بگذار آنقدر بمانی

تا باورم شود

عاشقی

تا باورم شود

عاشقم

بگذار آنقدر در هم غرق شویم

که خدا گم کند ما را

که نداند من کجایم

تو کجایی

و بعد

بخندد به

دیوانه تر از خودش

و ما خوشبخت شویم

از این همه 

خدا

.

انسی نوشت
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 30 May 18 ، 13:06
notenevis ...

تنها چیزی که توی این دنیا نمی‌شود روی آن حساب کرد آدم‌ها هستند . کافی‌ست بفهمند با رفتن‌شان یک چیزی توی زندگی تو کم می‌شود . مطمئن باش لحظه‌ای صبر نمی‌کنند و می‌روند. آنها‌‌یی هم که بیشتر می‌گویند می‌مانند و می‌خواهند تو را به بودنشان مطمئن کنند ، کمتر می‌شود روی‌شان حساب کرذ و زودتر از همه می‌روند .


#آرام_روانشاد

#ساعت_ویرانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 29 May 18 ، 21:59
notenevis ...

مهربان باید بود، با محبت باید بود، اما به اندازه. نباید آنقدر با دیگران با ملاحظه رفتار کرد، که حدی از خودخواهی درونت نادیده گرفته شود .به گمانم آدمی همیشه باید کمی خودخواهی، غرور و عزت نفس خودش را در اولویت اول قرار بدهد تا دیگران وهم و خیال به هم نزنند و محبتی که تنها یک محبت است و نه چیز کمتر و نه چیز بیشتری را، یک وظیفه قلمداد کنند. میدانی؟ وقتی آدمی از تو چیزی نخواسته باشد، بخشیدنش ممکن است آن را آنقدر بی ارزش کند که حتی دیگر آن حس و حال خوب  مهربانی را به خودت هم منتقل نکند. به آدم ها تنها چیزی را باید داد که واقعا از تو میخواهند، حتی کمک کردن زیاد به آدم ها گاه باعث سوتفاهم میشود...به گمانم آدمی اگر به چیزی عادت کرد، حتی اگر به آدمی عادت کردن خیلی زود ترکش میکند اما اگر هربار تازگی داشته باشد آن چیز یا آن آدم سخت میتواند دل بکند از آن ... برای آدم عا تبدیل به عادت نشویم، سعی کنیم مهربانیمان را همیشه تروتازه نگاه داریم و آنقدر در دسترس نگذاریمش که تبدیل به یک چیز بی ارزش پشت ویترین بشود که هیچ کس حتی نگاهش هم نمیکند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 29 May 18 ، 21:36
notenevis ...

میدانی؟ توان همدلی کردن، همدردی کردن با آدم ها، توان آن که ساعتی با کفش یکی که اندازه ی پایش قد تو نیست راه رافتن در وجود هر آدمی نیست. باید پرورشش داد، باید یاد گرفت که چطوروقتی آدم ها ناراحت و خوشحالند نسبت به آن حسی متناسب نشان داد. راستش به گمانم آن که آدمی همه اش بترسد از خودش را در معرض احساسات قرار دادن و بخواهد کنترل کند خودش را، و از حاشیه امن منطق خود بیرون نرود، کم کم آدمی را به یک ربات تبدیل میکند. به آدمی غیراجتماعی، منزوی که از نزدیک شدن به دیگران دوری میکند و همین است که گاه آنقدر تنها میشوند این آدم ها که حتی در حضور دیگری هم باز تنهایند. سایه تنهایی را با خود یدک کشیدن خوب نیست. آدمی باید یاد بگیرد که رنج ترک شدن ، یا حتی پذیرفته نشدن بخشی از زندگی است. مثل خیلی از شکست ها و موفقیت های آدمی در زندگی کار، تحصیلی ، در ارتباط با بقیه آدم ها گاه ممکن است تنها بشوی، پذیرفته نشوی، آزرده خاطر بشوی، اصلا بشکنی و خورد بشوی...اما باید یاد بگیری که آدمی، زنده ای و تا زمانی که نفس میکشی و جنس تو از آدم است و نه آهن، نباید بگذاری که تنهایی از تو کوهی از قدرت بسازد که ازبیرون آنقدر قوی به نظر آیی که با یک دست درون خالیت از هم بپاشد. باید متناسب قوی ماند، ترکیبی از عقل و احساس برای هر آدمی ضروریست، چرا که تنها یک آدم تنها و افسرده است که از احساسات خویش فرار میکند و به تنهایی خودش پناه می برد. مثل سایه درختان در آب می ماند، که اگر سبز باشی، اگر زیبا باشی، اگر پراز شاخه های میوه باشی، در آب همانقدر هم زیبا به نظر می آیی و اگر سرد باشی، بی میوه باشی، هرچقدر هم که شاخه هایت سنگین باشد و خاص باشی، در آب همانقدر سرد و خشک و بی روح به نظر می آیی ... آدم ها آینه خودشان را در دیگر آدم ها می بینند.سعی کنیم سبز باشی، سرشار از احساس، در دسترس از لحاظ عاطفی و اگر تنها مانده ایم یا تنهایی را انتخاب هم کرده ایم از در دسترس بودن  وصمیمیت و نزدیکی با آدم ها نه هراسی به دل راه بدهیم و نه بخواهیم دیگران را مجبور کنیم که مطابق میل ما رفتار کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 29 May 18 ، 21:30
notenevis ...

یک جا هست گیر میکند آدمی، انگار مرزی باشد که با یک قدم یا این طرف مانده باشی یا رفته باشی که رفته باشی..بی اعتماد شده باشی...گاهی بعضی آدم ها اینطورند، سوادش را ندارند، سواد ارتباط برقرار کردن، سواد رابطه! حتی شاید عجیب آید که گاهی بعضی آدم ها در ارتباط برقرار کردن با عزیزترین هایشان با خودشان درگیر می‌مانند. اینطور آدم ها تعریف دیگری از دوستی کردن به تو می دهند، تعریفی که فاصله ات را هی بیشتر وبیشتر کنی ازشان. در دوستی کردنت با آن ها آنقدر محتاط میشوی، آنقدر خوددار و خویشتن دار که یک جا چشم باز میکنی و میفهمی دیگر تو، آنی که باید نیستی، یکی دیگری و آن وقت است که پایت از مرز میگذرد. از مرز رفاقت رد شده ای و دیگر حسی نداری، عادت کرده ای به نبود آن آدم ها، عادت کرده ای به بودنشان...عادت کرده ای به همه چیز بی آن که شکایتی داشته باشی و این بدترین اتفاق ممکن است برای دوستی که میتوانست بهتر باشد اگر یکی کمی باسوادتر بود. با آدم هایی که آداب دوستی کردن را نمی دانند، سخت ترین است دوستی کردن..نمیشود...نه که نخواهی... سخت میشود نزدیک شد به این آدم ها. تنها میتوانی در فاصله ای مشخص با آن ها رفاقت کنی...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 29 May 18 ، 21:19
notenevis ...

همنوعان من کسانی هستند که مرا بی آن که نگاهم کنند دوست می دارند، که علیرغم همه چیز دوستم می دارند. علیرغم شکست ، خیانت یا حقارت ،مرا دوست می دارند نه آنچه را که من انجام داده ام یا ممکن است انجام دهم....


" یادداشت ها __ آلبر کامو "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 29 May 18 ، 12:07
notenevis ...