نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۶۱ مطلب در آوریل ۲۰۱۶ ثبت شده است

از دید من آدمی که قهر میکند هنوز به بلوغ عاطفی نرسیده، آدمی که نمیداند هنوز باید برای رفع مشکلاتش، برای رفع دلخوری ها، برای برطرف کردن نگرانی ها و ناراحتی هایش باید حرف بزند هنوز بزرگ نشده است...از دید من آدمی که هنوز نمیداند درست از زندگیش چه چیز میخواهد و چه چیز نمیخواهد و اصلا چه چیز در زندگی ناراحتش میکند و چه چیزهایی آرامش میکند هنوز به بلوغ نرسیده و این یعنی آن که آدم هایی که به بلوغ نرسیده باشند اعصاب خودشان و دیگران را تنهایی یک تنه به هم میریزند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 20 April 16 ، 19:47
notenevis ...

مسایلی در زندگی هست که فکر کردنی نیست، درست مثل وقت هایی که لبریز از احساسی و نمیدانی چرا؟ نمیفهمیش ، چرا که منطق سرش نمیشود...قدیمی ترها راست میگفتند که کار دل است و در کار دل هم نمیشود زیاد چون و چرا آورد...گاهی اما آدم دست و دلش به هیچ کاری نمیرود، میدانی خیلی کارداری، میدانی چقدر سرت شلوغ است، میدانی چقدر کمبود وقت داری و اما هیچ کاری نمیکنی چرا که حوصله اش نیست...سقف آسمان زندگیت آنقدر پایین آمده که زندگیت را مه گرفته  وچشمانت هیچ چیز نمیبند که بخواهی حرکت کنی حتی...اما نمیشود که وقتت را به چه کنم، چه کنم هدر بدهی، باید راه بیوفتی، باید چون رود جاری بشوی، باید از روی سنگلاخ های کف رودخانه زندگیت هم به هرسختی ودردی شده عبور کنی، راه که افتادی کم کم ترست هم میریزد  ومیروی به دریا میرسی...به دریا  که رسیدی، عظمتش را که دیدی، موج های خروشانش و پافشاریش مقابل طوفان و باد  وهور و ملک که دیدی میفهمی این روزهای پرتب و تاب، این روزهای پراز سختی ، پراز فراز و نشیب، پر از احساس سردرگمی و کلافگی بی دلیل نبود ، از تو یکی را ساخت که بتواند در دریا دوام آورد...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 20 April 16 ، 18:50
notenevis ...

از یک جایی در زندگی تمام آدم ها منطق آنقدر غالب میشود که حرفی از احساس به میان نمی آید ...آدمی غافل میشود از آن که احساس هست، آدم تا وقتی زنده هست احساسش زنده است ، آن وقت است که برای پرکردن حفره خالی زندگیت میروی سراغ کار...آنقدر درگیر میکنی خودت را، سرت را شلوغ میکنی که خاموش بودن احساست حس نشود، به خیال خودت منطقی رفتار میکنی اما یک جا آنقدر این خالی بودن ها تو را پر میکند، سرریزت میکند که برای خالی کردن خودت چشمانت بارانی میشود....وقت هایی که به خیال خودت برای خیانت نکردن به احساست حفظ کردی خودت را و اما یک جا از یک جایی همین احساس میزند بیرون و تمام...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 20 April 16 ، 18:40
notenevis ...

این روزهایی که میگذرند لحظاتی هست که من از آن ها عبور میکنم و اما آن ها از من نمیگذرند. لحظاتی هست که خودم را در نوزده بیست سالگی پیدا میکنم،روزهایی که گاهی برای فراموش کردن آدم هایش یا خاطراتش تلاش میکردم، آدم هایی که دوستشان داشتم و اما نفهمیدم چه شد که یکهو،  بی هوا خط خوردند، خط خوردیم و اما این روزها گاهی دلم برایشان، شاید هم برای خاطراتی که با آن ها داشتم و حس و حال آن وقت هایم و شور و شیطنت هایم، تا حد مرگ هیجان داشتن هایم، خندیدن ها و شاد بودن های بی دلیلم و یا حتی گریه های از سر استیصال و حتی دعواهای وقت بیست سالگی تنگ میشود. گاهی با خودم فکر میکنم واقعا اینقدر زود گذشت؟




پ.ن: خیلی از دوستانم با خوندن این نوشته شاید حسی داشته باشند و براشون این حس نوستالژیک باشه. آدم وقتی احساس میکنه در داشتن یک احساس تنها نیست حس خوبی میگیره.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 20 April 16 ، 18:26
notenevis ...

باید مراقب باشی که یک جا از خودت عبور نکنی. آدم ها گاهی برای رسیدن به دیگری، گاهی هم به خیال رسیدن به آرزوها و رویاهایشان، و گاهی هم در وهم انتخاب یک مسیر درست از خودشان هم عبور میکنند،  آن وقت اگر بازگشتی به عقب بزنند و بخواهند مرور کنند،  دیگر خودشان را نمی شناسند و انگار در یک لحظه خودشان با خودشان غریبه باشند. آدم ها گاهی یادشان میرود خود قبلیشان چگونه بود که بخواهند حتی به آن رجوع کنند... باید مراقب بود که اگر احساس خوشبختی سرتاسر زندگیت را گرفت، اگر سقف آسمان زندگیت به اندازه بود، اگر حس کردی خوشحالی،  همانجا همان لحظه در ذهنت ثبت کنی و سعی کنی از خوشبختی و حال خوبت عبور نکنی. راستی آدمی چندبار در زندگی به اشتباه عبور میکند از خودش و با خود قبلیش بیگانه میشود؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 19 April 16 ، 18:29
notenevis ...

نگات ، غم توی چشات ، حالت خنده هات ، دوست دارم

هوا یه وقتا گریه ها ، که می میرم برات ، دوست دارم

قلبم پر از عشق توئه معجزه اینه

آغوش تو آروم ترین جای زمینه

مثل قدیما با نگات دلم میلرزه

هنوزم این چشما به یه دنیا می ارزه

همه چی داره دوباره

تورو یاد من میاره

مگه می شه تو نباشی و

نم بارون بباره

تو دلم یه حرفی مونده ، که چشات اونو نخونده

ترس روزی که تو نیستی ، همه دنیامو سوزونده

قلبم پر از عشق توئه ، معجزه اینه

آغوش تو آروم ترین جای زمینه

مثل قدیما با نگات دلم میلرزه

هنوزم این چشما به یه دنیا می ارزه

قلبم پر از عشق توئه ، معجزه اینه

آغوش تو آروم ترین جای زمینه

مثل قدیما با نگات دلم میلرزه

هنوزم این چشما به یه دنیا می ارزه

نگات ، غم توی چشات ، حالت خنده هات ، دوست دارم


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 18 April 16 ، 20:40
notenevis ...

سخت است منطقی باشی بر سر دوست داشتن یا نداشتن آدمی که مدعی دوست داشتنت هست، تمام قد به احترامت می ایستد، از رفتارهایش عشق می بارد، برق چشمانش میخکوبت میکند بر سرجایت و در دلت خانه میکند. سختیش آنجاست که در خیالت تو را بیخیال عالم کرده باشد و اما در واقعیت عقلت و دلت ساز مخالفشان آنقدر کوک باشد که دل نی بنوازد و عقلت اما روضه اش را بخواند... همیشه یک جایی قضیه می لنگد، همیشه دونفر هستند که همه چیزشان با هم جور در نمی آید، همیشه دو نفری هستند که یکی عاشق تر است و دیگری تنها عاشق است ...ادم دلش میخواهد بداند کجای قصه اش یکی هست که دوطرف عاشق تر باشند، دو طرف همه چیزشان جور باشد، کجایی قصه است که عقل و دل نای نوایشان یکی میشود، کجایی قصه است که دونفر همدیگر را آنقدر عمیق میفهمند که تا اخر قصه همراه هم میشوند؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 18 April 16 ، 20:20
notenevis ...

دلم صراحی لبریز دلتنگیست

تمام ثانیه ها پرز دلتنگیست

 تمام روز بی قراری و دلتنگیست

تمام قلب من اسیر دلتنگیست

فاطمه
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 18 April 16 ، 13:47
notenevis ...

گاهی در زندگی آدم اتفاقاتی می افتد که هیچکس مرهمش نیست جز خداوند، هیچکس حرفش را نمیفهمد، هیچکس نمیتواند کمکی کند جز آدمی به آدمی خودش. گاهی در قمار زندگی خودش را می بازد، احساسش را، زندگیش را، عواطف قشنگش را به هیچ می بازد...این وسط هیچکس نه میتواند حرفی بزند، نه میتواند مرهمی باشد، نه کمک دهنده ای...رها و آزاد با دلی خالی از عاطفه و خشم میشود یک آدم دیگر...آدمی که دیگر نه بتواند با مسایل جدید و تازه روبرو بشود، نه بتواند خودش را از قید هرچه هست و نیست رهای کامل کند، میخواهد به رهایی کامل فکر کند اما فکرش اسیرش میکند، میرود در لاک خودش،، کج خلق میشود، با هیچکس میل سخنش نمیرود و آرام آرام گوشه ای میخزد تا شاید روزی باز پروانه ای رها بشود، از پیله اش به سمت بیرون پرواز کند و ابریشم تنهاییش را بشکند...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 16 April 16 ، 18:23
notenevis ...

حواشی زندگی هرچه باشد، پر سر و صدا، ساکت ، پر رفت و آمد و شلوغ یا خلوت اما متن زندگیت گاهی سیاه و سفید میشود، با یک موسیقی غمگین و لایت که دلت هرلحظه اش میگیرد...زندگیت که سیاه و سفید بشود انگار وجودت در این دنیا نباشد، شاید بخشی از همان آهنگ خواجه امیری که میگوید "شاید مردم، حواسم نیست" را به یادت بیاورد...شاید هم آهنگ ابی که میخواند "دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده، تنها مدارا میکنم دنیا عجب جایی شده..." هرچه هست زندگی رنگی را ترجیح میدهم به زندگی پراز سایه روشنی که نمیدانم گاهی از زیبایی زندگیست که اینطور سیاه و سفید است یا از زشت شدنش!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 16 April 16 ، 17:31
notenevis ...