نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۵۲ مطلب در آگوست ۲۰۱۷ ثبت شده است

میدانی؟ وقتی انسان تنها انتخابش در زندگی میشود قوی بودن، محکم ماندن بر سر تک تک خواسته ها و رویاهایش و مُصر بودن بر سر گرفتن سهمش از زندگی، تن میدهد به تلاش، به امیدواری، به قوی بودن و محکم و استوار ماندن بر سر تک به تک خواسته هایش... مثل درختی که چهار فصل سالش را دیده باشد، گرمای تابستان چنان ریشه اش را تشنه کرده که تمام برگ هایش رنگ رخساره شان زرد و سرخ شده و رقصان رقصان خودشان را تا پاییز رسانیده اند...سرمای خزانش را چشیده و تمام وجودش از ریشه تا شاخه هایش لرزیده و از سرما ترسیده اما استوار مانده باشد چرا که تنها چشم امیدش مانده در انتظار شکوفه های بهارش، سرسبزی برگانش و آخر قصه سرد خزانش... آدمی هم فصل های زندگیش را می چشد اما یکهو تصمیم میگیرد قوی تر شود، صبورتر شود و در انتظار بهار عمرش از لحظه های فصول مختلف لذت ببرد... به امید آن که همیشه آخر داستان خوب خواهد بود و اگر اکنون خوب نیست پس هنوز آخرش نیست

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 18 August 17 ، 18:54
notenevis ...

میدانى؟ آدمى خسته میشود، از مدام همراهى با دیگران، از تکیه گاه شدن براى این و آن... از نداشتن کسى که تو را بفهمد، درکت کند، بى منت... بى قضاوت... بى آن که بخواهى مدام نگران آن باشى که حرف هایت نشوند پتکى که زمانى بر سرت فرود آیند... کسى که تو را بلد باشد، براى شاد بودنت حاضر باشد هرکارى کند، به تو بها بدهد و راه هاى شگفت زده کردنت را بلد باشد..آدمى نیاز دارد به کسى که باورش کند، از او انسانى قوى تر بسازدو اعتمادبنفسش را بالاتر ببرد تا قدرت بگیرد، انرژى اش افزون شود در روزهاى سختى که حس میکند جز تنهایی و تکیه گاه این و آن بودن هیچ چیز برایش باقى نمانده ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 17 August 17 ، 22:28
notenevis ...

وقتى حس میکنى در دنیاى هیچ کسى نیستى، در ذهن کسى پرسه نمیزنى مدام و کسى را ندارى که دلتنگت شود، در اوج تنهایى فرو رفته اى، با خودت نمیتوانى کنار بیایى و گمان میکنى تنهاترین انسان روى زمین هستى که میان زندگى خودت هم به بن بستى رسیده اى که چاره تى ندارد... دلتنگى خفه ات میکند و با خودت فکر میکنى، باید صبور باشی، صبور باشی و صبور... باید بگذارى این سایه اضافى، این حس غمى که مثل بختک روى سرت آوار شده، از گلویت دستش را بردارد تا نفس بکشى، تا بدانى که زنده اى، تا شاید تمام آن حس هاى منفى از بین رفت و دانستى که در دنیاى خیلى ها از خانواده تا رفیقانت زنده اى حتى اگر در دنیاى یک نفر مدام پرسه نزنى، در دنیاى آن ها هستى، شاید نه مداوم، اما هستى و اهمیت دارى و تنها نمانده اى...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 17 August 17 ، 22:20
notenevis ...

یک حالی هست اسمش را میگذارم "ندانم حالی" .خودت هم چرایی لبخند یا به عکس بغضت را نمیدانی، فقط میدانی که در لحظاتت ندانم حالی حاکم شده.لبخندش به کنار، دلیل نمیخواهد اصلا، چراکه حتی بگذار اصلا ابدی بشود این هلال زیبا بر لبان هرکه دچار این حال بشود، اما بغضش...امان از بغضش که بدترین ندانم حالی میشود اگر دلیلش نامشخص بشود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 17 August 17 ، 22:13
notenevis ...

دور شدن آدم ها اتفاقیست که دیر یا زود مى افتد، خاطراتشان آن وقت از آن ها جلو میزند و یک جایى هردوشان را گیر مى اندازد وسط آن همه نزدیک بودنشان به هم...مهم آن است که آنقدر ذهنت روحت جسمت به بلوغ رسیده باشد که بتوانى هضم کنى همه چیز را... حتى روابط بند زده اى که دیگر نیست... عجیب است خاطرات، گاه میشوند همان امتحان روزگار، همان امتحانى که تا سرجلسه اش نروى نمره اى به نام تجربه کسب نمى کنى تا بتوانى سنگ محکت را دست بگیرى و براى زندگیت جورى برنامه بچینى که ناگریز از بعضى ها دور شوى و به بعضى ها نزدیک...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 17 August 17 ، 22:01
notenevis ...

اى کاش تمام خنده هامان رنگ و بوى کودکى هایمان را داشته باشد. اى کاش هیچ وقت براى توجیه بزرگ شدنمان مجبور نشویم کودکانه هاى درونمان را نادیده بگیریم و تنها در قالب بزرگسالى فرو رویم. کاش به کودک درونمان هیچ وقت اجازه بزرگ شدن ندهیم تا لابلاى سختى ها، مشکلات، انتظارها و نگرانى ها و اضطراب هاى زندگى به کمکمان آید تا تعادل به زندگیمان تزریق کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 14 August 17 ، 18:02
notenevis ...

عشق یعنى مراقب هم بودن، عشق یعنى شادى، عشق یعنى آغاز آدمیزادى، عشق یعنى تمام عمر همراهى، عشق یعنى فداکارى، عشق یعنى مهربانى، عشق یعنى رفاقت، دوستى، دورى از کینه و بغض، عشق یعنى هر آنچه خوبیست در هستى ...

 تولد خواهرجانم مبارک باشه و دستِ همسر عزیزش درد نکنه واسه خاطر گل زیباش ... همیشه الگوى من در عاشق بودن بعد از پدر و مادر، دوتا خواهر گلم و همسرانشون بودند و هستند که بى دریغ به هم عشق ورزى میکنند و همراهیشون مایه مسرت، امید و انگیزه من در زندگى میشه که یک روز من هم کسی را پیدا خواهم کرد که همچین عشقى رو بتونیم به هم هدیه بدیم. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 14 August 17 ، 14:30
notenevis ...

فکر میکنم به آن هایى که گمانم آن بود نبودنمان براى هم بهتر از بودنمان بوده... گاه از ناچارى و گاه از سر اولویت هاى زندگى از هم دور افتادیم... شاید هم آن هایى که گاه آنقدر مرا رنجاندند که سرم را زیر انداختم و از زندگیشان رفتم  و یا آن هایى که حس کردم بودنم فقط باعث آزار و اذیتشان شده است... بعد با خودم فکر میکنم دلم میخواهد کدامشان الان حضور داشتند در زندگیم، یکهو به خودم مى آیم و میبینم که حتى من خودم منِ دیروزِ خودم نیستم، چه برسد به آن که بخواهم کسى از گذشته، دوستى، رفیقى، آشنایی که روزى رابطه مان روز به روز کمرنگ تر شد  به حال و آینده ام بیاید... آدم ها عوض میشوند، روز به روز، ساعت به ساعت ... شاید آن دوستى که دوران نوجوانیت را با او گذراندى حرف مشترکى نداشته باشى دیگر با او و اما ماندگارترین ها همان ها هستند که هرچه زمان مى گذرد زیرخاکى تر میشوند و ارزششان فراتر مى رود و این ها همان ها هستند که حرف مشترکتان همیشه و همه حال باعث سرد شدن چایتان کنار هم میشود. همان ها که جیک و پیک زندگى هم را میدانید و هیچ وقت دورى، دلخورى ازهم جدایتان نمیکند... این ها جایگاهشان کنار عزیزترین ها درست کنار خانواده ات هست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 12 August 17 ، 19:59
notenevis ...

آدم است دیگر، یکهو به سرش میزند که یکی را متفاوت تر از بقیه ببیند، رفتارش، گفتارش و تمام شواهد با او همراهی میکنند و کم کم باورش میشود که یکی هست که فرق دارد، که هر رفتارش را همانطور که خودش دوست دارد توجیه و تفسیر کند، غرق شود چنان که غرق خیال بشود. قابی شیشه ای میکشد دور آن آدم که از بیرون شفاف است اما امان از آن روز که این شیشه با یک ضربه بشکند. آن وقت است که تازه میفهمد هیچکس با هیچکس متفاوت نیست، هیچکس نسبت به هیچکس برتری ندارد و اما تو هستی که از آدم ها هر آن چه که خودت دوست داری ببینی استخراج میکنی و قبولشان میکنی. گاهی یک صفت بد میبینی و توی ذوقت میخورد و همان را بهانه دوست نداشتنت میکنی و گاهی یک خوبی اندک تو را چنان جذب یک نفر میکند که تمام بدی هایش را هم حسن میبینی به عکس!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 12 August 17 ، 11:50
notenevis ...

بیزارم از هر آن چیزى که بوى انتظار مى دهد، انتظار تنها در صورتى برایم شیرین است که ته داستان را بدانم، نه آن که معلق بمانم روى پلى که نمیدانم هر لحظه زیرپایم اگر خالى شود چه خواهد شد... سخت است به دلت حالى کنى گاهى که صبر تنها چاره کار است و همیشه آخر داستان خوب است حتى اگر اکنون بدترین است... سخت است انتظار و من این روزها از هرچه رنگ و بویى از انتظار دارد به شکل عجیبى بیزار شده ام..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 10 August 17 ، 23:02
notenevis ...