نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۵۲ مطلب در آگوست ۲۰۱۷ ثبت شده است

از یک جایی به بعد نسبت به رفت و آمد آدم ها بی حس میشوی، دیگر زیاد به تلاطم نمی اندازدت آمدن آدم جدیدی که شاید رفیقت شود، شاید هیچ کس تو هم نشود...از یک جایی آدمی دلتنگی هایش را هم بلد میشود، میداند که با آن ها باید چه کند، برشان میدارد، می اندازدشان وسط بازیافتی که شب به شب میگذاردشان دم در، تا به چیز مفیدتری تبدیلشان کند...آدمی از مرحله ای که عبور کرد میفهمد که همه چیز مثل همیشه است، و اما چیزی که دیگر مثل همیشه نیست معنای حضور و بودن آدم هاست که آنقدر تغییر کرده که دیگر نه از بودنی زیاد دل خوش میشود  واز نبودنی زیاد غمگین...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 25 August 17 ، 14:54
notenevis ...

امیدواری بیش از حد میل به خودویرانگری دارد، آدمی که امید را از مرزهایش بگذراند، یک جا یک روز،  ناامیدی هزاربار بدتر از امید بر او غالب میشود. جایی گمان آن را داری که امیدواری و خوشبین بودن تنها خصلت های خوب روی زمین است که آدم ها را  میسازد و جایی دیگر در می یابی،  هرچیز با واقعیت تلاقی نیابد یک روز یک جایی میل به نابودیت پیدا میکند و آن وقت در کنار این دو واقع‌گرایی را هم اضافه میکنی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 25 August 17 ، 08:19
notenevis ...

آن را روزی که یکی را عمیق فهمیدی، یکی را زیادی درک کردی، همان روزیست که گمانت میرود که همزادت را پیدا کرده‌ای، همان وقت است که تمام هم و غمت می‌شود آن که با او بمانی، خاطره‌ها می‌سازی، خوشی‌ها و ناخوشی‌هایش را توما تحمل میکنی، اما شاید دلیلی برای نماندنت یافته باشی تا به وقت به گل نشستن قایق رابطه‌ات با مرور همه چیز بهتر بتوانی واقعیت را ببینی، چرا که زیادی از هرچیزی زیادی آزار می‌دهد. جایی در فیلم چهل سالگی شخصیت اول رمان دلیل می‌آورد که چرا با عشق اول خود ازدواج نکرده است ومی‌گوید: " شبیه تر از آن بودیم که بتوانیم با هم زندگی کنیم".

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 25 August 17 ، 08:11
notenevis ...

با بعضی آدم‌ها هم حرف میزنی، آن هم بعد از مدت‌ها، هی از آدم‌های آن موقع‌های زندگیش میپرسی، تک تک رفته‌اند انگار، هرکدام به نحوی، یکی عروس شده، یکی داماد، یکی دوستیش را برهم زده، یکی فرسنگها دورتر آن سر دنیا...اما امان از آدمی که اسمش را که می‌آوری طرف مقابل سکوت می‌کند.یک سکوت عمیق.حرف نمیزنی.سکوت میکنی تو هم.میگذاری کم کم به حرف آید، که اینطور شروع می‌شود که "بعضی آدم‌ها بخشی از خاطرات تو می‌شوند، اما نه آن بخش خوب، اما رفتنشان برای آن است که تو یاد بگیری چطور زندگی کردن را، که مسیر زندگیت از بعد از آن قشنگ‌تر شود، که آن وقت آدم‌های بهتری وارد زندگیت بشوند، نظم بگیرد ذهن نابسامان آن‌وقت‌هایت." انگار تمام نامنظمی زندگیش با رفتن همان آدم رفته بود. پرسیدم اما الان؟ خندید و از آدم جدید زندگیش برایم گفت، صدای خنده‌هایش برایم از آن طرف خط می‌گفت که الان خوشحال‌تر است، خوشبخت‌تر و آرام‌تر.لبخند به من برمی‌گردد، چشمانم برق می‌زند و در قلبم شادی می‌نشیند.شاید هم که دوستی یعنی همین مکالمات گاه به گاه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 25 August 17 ، 08:05
notenevis ...

گاهی لازم نیست تو مسیرت رو کج کنی تا آدم ها با تو هم مسیر بشن، بلکه گاهی لازمه در مسیرت قدم برداری تا یک جایی شاید همون آدمی که با تو هم مسیر نبود حتی در مسیری متقاطع به تو برسه و یا بهترین حالت اینه که یکی در مسیر خودت همراهیت کنه که این قشنگ ترین و ایده آل ترین حالت دوستی کردن و همراهی آدم هاست.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 24 August 17 ، 06:47
notenevis ...

سکوت آدم‌ها همیش دو معنی دارد، یا مساله آنقدر بی ارزش است که طرفین ترجیح می‌دهند به خاطرش سکوت کنند و یا معنایش آنقدر عمیق است که غرق آن  چنان می‌شوند که فرصت حرف زدن را از هم دریغ می‌کنند. من می‌گویم سکوت اما از آزار روحی روانی هم بدتر است، حرف بزنید، دعوا کنید آنقدری که مساله حل بشود  ودرون ظرف زمان حل نشود که اگر شد آن‌وقت یک روز همین سکوت چون اتش زیرخاکستری دودمانتان را بر باد می‌دهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 22 August 17 ، 20:58
notenevis ...

استرس از تو یک آدم دیگرى مى سازد... استرس هاى کارى، تحصیلى ، استرس هایى که از محیط به تو وارد میشود و آن یکى دیگرى که از تو ساخته میشود نه تنها شکننده شده بلکه جسمش هم تحت تاثیر روحش قرار گرفته و روز به روز در حال تحلیل رفتن هست، بدون اون که خودت متوجهش باشى... کم کم یک روز میبینى که صداى جسمت آنقدر بلند شده که حسش میکنى تمام فشارهایى که تو را از درون و بیرون نابودت کرده... این روزها بیشترین تمرین زندگی را شاید دور کردن همین استرس ها و رها کردن همه چیز در قبال تلاش هایت شاید باشد که اگر شد، فبها و اگر نشد هم لبخندى به پهناى صورت به وجدان خودت بدهى که چیزى کم نگذاشته بودى. و اما نشد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 22 August 17 ، 17:04
notenevis ...

ما آدم‌ها اغلب منطقی فکر می‌کنیم، منطقی حرف می‌زنیم اما امان از وقت‌هایی که ظرف احساس لبریز شود، آنقدر معادلات زندگی را می‌تواند به هم ریزد که کاملا غیرمنطقی رفتار کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 21 August 17 ، 21:06
notenevis ...

بعد از گذشت سال ها از نوجوانی هنوز در حسرت عشقی افلاطونی مانده باشی... عشقی فراتر از آن چه در اوج نیاز جسمی و یکی شدن در آن...عشقی که به یکی شدن دو روح میرسد، آنقدری که طرفین با خودشان با یقین میرسند که کسی را پیدا نخواهند کرد که آنقدر بخواهندش، آنقدر  بشناسندش...عشقی که به دوست داشتنی ماندگار برسید، به مرور...آنقدری که از یک جا به بعد عشق بیشتر نمیشود اما آنقدر عمیق میشود که مثل دریا می ماند. دریایی که از جایی به بعد دورت را همه آب گرفته است اما با هرقدمی عمیق میشود دریا ..خاصیت عشق هم همین است، نهایتش میشود جایی که میرسد به آن جا که دیگر از غرق شدن هم نمیترسند طرفین و با خودشان فکر میکنند عشق به آن ها انرژی زایدالوصفی داده که در هم یکیشان کرده ... رویای عاشقانه ام همیشه همین بوده و امید دارم که روزی به واقعیت تبدیلش کنم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 18 August 17 ، 21:42
notenevis ...

میدانی؟ آدمی یک بار در زندگیش با تمام وجود چیزی را میخواهد، برایش تمام تلاشش را میکند، اصلا زندگیش را میگذارد و آن وقت اگر نشد، اگر نرسید، تا مدت ها زندگیش طعم گس خرمالوی نارس میدهد...بی تفاوت میشود، دیگر نمیتواند باور کند رویایی را که تا سرحد جنون خواست و تلاش کرد و نشد که نشد...نرسید...آن وقت کوله بار تلاش هایش را روی دوشش میکشد و رویایش را به دست آرزوهای محال می سپارد و امان از آن روزی که این تلاش برای عشق باشد...عشق نافرجام اگر به آرزو تبدیل شود، جاودانه ترین خواسته زندگی آدمی را تبدیل به پایان پذیرترین و محدودترینش میکند و خدا کند که هیچ انسانی با تمام وجودش در زندگی از عشق شکست نخورد ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 18 August 17 ، 21:36
notenevis ...