نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشق» ثبت شده است

عاشق در توصیف بینظیر است...در وصف معشوقش از هر استعاره‌ای استفاده می‌کند تا مفهوم حرف‌هایش را شاعرانه‌تر کند، تفسیر را می‌پرستد آن وقت که هر رفتاری را جوری تفسیر کند که تمام حرف‌ها شعری شوند برای لطافت احساساتش. عاشق را نه می‌شود قضاوتش کرد، نه می‌شود سرزنشش کرد، نه می‌شود نصیحتش کرد، آنقدر غرق شعر و خیال و توصیف و تفسیر است که اصلا پایش روی زمین نیست، آنقدر روی ابرها قدم برداشته که زمین برایش کم است و آسمان تاب وزن سنگین احساسش را ندارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 21 July 15 ، 06:43
notenevis ...

نوشته: کاش زمانه‌ی بهتری بود، از عشق می‌گفتم و محذف لینکی‌نوشتم. آن‌قدر به او نزدیک نبودم که همان‌جا برایش بنویسم این سرنا را از سرگشادش زدن است. اینکه منتظر زمانه‌ای بهتر برای عاشقی باشی، اصلا ببین، آدم عاشق می‌شود تا زمانه‌ای بهتر بسازد، نه از طریق مبارزه و غیره، رها کن این حرف‌ها را. آدم عاشق، آدم خواستن و اشتیاق، زندگی شخصی سرشارتری دارد تا آدم باید، آدم وظیفه و مسوولیت. همین خرده زندگی‌های سرشار، زندگی جمعی بهتری می‌سازند، زمانه‌ی بهتری، روزگاری که آدم‌ها بابت دل‌دادگی و شور، سرافکنده نباشند.

  متن از : امیرحسین کامیار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 19 July 15 ، 08:41
notenevis ...

داشتم ابی گوش میدادم و می‌خواند:" یه عاشق نگرون آخرش نیست." پرت شدم وسط تمام لحظاتی که در خیالاتم یکی را دوست داشتم، یا حس کردم شاید بتوانم یک نفر را دوست داشته‌باشم اما هیچ وقت نتوانستم نگران آخرش نباشم، همیشه این دوست داشتن تا یک جایی در خیال و رویایم بود، بعد حس کردم نکند واقعی باشد، تا جایی هیچ وقت کلام نشد، تا آن جا که آن آدم‌ها هیچ وقت نفهمیدند دوستشان دارم و من هم هیچ وقت بروزش ندادم و یک جا فهمیدم که آنقدر نگران آخرش هستم که حتی در مقابل ابراز علاقه آنها فقط دست و پایم را جمع و جورتر کردم و یکجور مثل آن دخترک خجالتی رویم را برگرداندم و سرم را انداختم زیر و یک "نه" گفتم و پابه فرار گذاشتم. به گمانم روزی که آدم به جایی برسد که بتواند دیگر :"نگران اخرش نباشد" همان روز یعنی عشق واقعیش را پیدا کرده، یا شاید همان روز که شعر فروغ فرخزاد را بتواند با صدای بلند زمزمه کند که "من دگر به پایان نیاندیشم که همین دوست داشتن زیباست."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 02 July 15 ، 19:30
notenevis ...

غمگین تر از آن دوره گرد آوازخوانی که شب ها در خیابان از دل تنگش میگوید هم هست؟ صدایش انگار کل خیابان و کوچه را با خود همراه کند، هرکسی را در ذهنش یاد دلتنگی هایش می اندازد. خودش خالی از غصه می شود اما جماعتی را غمگین میکند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 28 June 15 ، 13:41
notenevis ...

عاشق زنی مشو که می‌خواند

که زیاد گوش می‌دهد

زنی که می‌نویسد

عاشق زنی مشو که فرهیخته است

افسونگر، وهم‌آگین، دیوانه

عاشق زنی مشو که می‌اندیشد

که می‌داند که داناست، که توانِ پرواز دارد

به زنی که خود را باور دارد

عاشق زنی مشو که هنگام عشق ورزیدن می‌خندد یا می‌گرید

که قادر است جسمش را به روح بدل کند

و از آن بیشتر عاشق شعر است

(اینان خطرناک‌ترین‌ها هستند)

و یا زنی که می‌تواند نیم ساعت مقابل یک نقاشی بایستد

و یا که توان زیستن بدون موسیقی را ندارد

زنی که از سیاست سر در می آورد

زنی که از بی عدالتی بیزار است 

عاشق زنی مشو که بازی های توپی و فوتبال را دوست دارد 

زنی که فارغ از ویژگی های صورت و پیکرش، زیباست 

عاشق زنی مشو که پُر، مفرح، هشیار، نافرمان و جواب‌ده است

که پیش نیاید که هرگز عاشق این چنین زنی شوی

چرا که وقتی عاشق زنی از این دست می‌شوی

که با تو بماند یا نه

که عاشق تو باشد یا نه

از این‌گونه زن، بازگشت به عقب ممکن نیست

هرگز

مارتا ریورا گاریدو
شاعر معاصر جمهوری دومینیکن

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 21 June 15 ، 17:49
notenevis ...

می‌شود عاشق آدم‌ها بود، در حالی که دورترین نقطه از آن‌ها ایستاده‌ای! می‌شود انسان بود، انسانیت داشت، اما در حوالی آدم‌ها، در نزدیکی آن‌ها زیاد قدم نزد، که نزدیک شدن زیاد به آدم‌ها درست مثل نزدیک شدن خورشید به زمین است، که اگر فاصله‌اش دورتر شود یخ میزند همه چیز، و اگر فاصله نزدیک‌تر شد همه چیز را به آتش می‌کشاند! می‌شود با آدم‌ها رفاقت کرد، با خنده‌شان مست شد، از آن‌ها انرژی گرفت، به آن‌ها امید داد، لبخند هدیه داد، اما، اما نمی‌شود که از حدی فراتر رفت و نزدیک شد که عواقبش هرچه شد با خودت هست...که اگر به کسی نزدیک شدی، اهلیش کردی، آن وقت نگهداری از گلت را باید با جان دل بپذیری، و الا باید به عشقت به آدم‌ها، به دوست داشتن آدم‌ها، به انسانیت شک کرد.



دور اما نزدیک

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 21 June 15 ، 06:02
notenevis ...

آدمیست دیگر، گاهی هم دوست دارد یکی یک جای دنیا، یک زمانی همانطور که خودش نسبت به علایقش شور و هیجان دارد و دوستشان دارد، علاقه و شور و هیجان نشان بدهد، که آن وقت هیجانش دوبرابر بشود، که بداند تنها نیست، که حس کند علایقش قابل درکند، که مفهومشان برای خودش چندبرابر بشود  واعتمادبنفس برای ادامه مسیرش بگیرد. گمان می‌کنم هیچ چیز در این دنیا اندازه دوست داشتن یک آدم توسط فردی دیگر آن هم همانطوری که آدم خودش را دوست دارد و یا حتی بیشتر به او آرامش  واعتمادبنفس ادامه مسیر ندهد . اصلا همین که آدمی بتواند بی پروا کنار یک نفر بلند بلند فکر کند،همانطور که در خلوتش با خودش حرف می‌زند یعنی لذت همه عالم.غیر از این است؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 19 June 15 ، 20:24
notenevis ...

آدمی که عاشق است را نمی‌شود راهنماییش کرد، نمیشود نصیحتش کرد که دست بردار، نکن ، عاشق نباش...آدمی که عاشق است تنها یک سره معشوقش را می‌بیند، تمام خواب و خیالش همان است که هست، عیب‌ها را نمی‌بیند، در جای مجنون نشسته عیوب لیلی‌اش را هم حسن می‌بیند. آدمی که عاشق است را باید رها کرد، باید گذاشت تا عاشقی کند، تا می‌تواند بی‌قراری کند، شب‌ها از داغ دلتنگی خواب به چشمش نیاید، شاید یک روز همه اشتباه کرده باشند، شاید هم یک روز رسید، خدا را چه دیدی، شاید همه عالم و آدم اشتباه کرده باشند و به وصال رسید...باید گذاشت که یک بار تا ته همه چیز را برود، آن وقت اگر نرسید، اگر شکست خورد آن وقت خودش می‌فهمد عاشقی هیچ نیست جزیک رسوایی که نامش می‌ماند، آن وقت بزرگ می‌شود، یاد می‌گیرد پای هر رابطه‌ای نماند، یاد می‌گیرد هیچکس ارزش تحقیر شدن و عزت نفس برباد رفته‌اش را ندارد.یک دور تا ته همه چیز رفتن می‌ارزد که بداند هیچ‌کس مایملک هیچ‌کس نیست و عشق یعنی رها بودن، آزادی  و نه در بند بودن و اسارت.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 15 June 15 ، 05:38
notenevis ...