نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

After long time not writing as a Persian blogger, poet and writer, again I have started #writing in Instagram. Previously I had a page named @riznevis in facebook and again I started writing in the same name in Instagram. I would like to talk more about my concerns as a feminist in this point. Tomorrow is international woman day and I appreciate this opportunity to tell all strong, powerful women happy your day. As a girl, I always felt the lack of equality in my life, however after I changed my mind and turned out to be a feminist who gotta fight for all her rights, the situation got much more better, however I would like to say that the only way to improve the women strength in one society is to increase their awareness about their real rights, their potentials and all the things they can do by gaining more self confidence and self consciousness . I hope that all women in world one they get all equality they deserve in their lives and I would really like to say happy international women day to all of you guys.




#Persian #blogger #writer #poet # Instagram #riznevis #feminist #feminism #internationalwomanday #London #londoner #equality # society # awareness


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 07 March 19 ، 16:55
notenevis ...

روز جهانی زن ! 8 مارچ! راستش با خودم فکر کردم به همین بهانه نوشته ای بنویسم. تا وقتی که ایران زندگی میکردم، همیشه مقابل خیلی چیزها بودم، به دنبال برابری بودم و همیشه در محیط‌ هایی که قرار میگرفتم سعی میکردم با انسان ها نه تحت عنوان جنسیت که بلکه بر اساس انسانیتشان ارتباط برقرار کنم. همین شده بود که گاه مورد قضاوت ها و یا گاه شماتت ها قرار میگرفتم. منی که از حقوق زنان، از حق طلاق، حضانت فرزند و این چیزها صحبت میکردم، همیشه مورد ملامت قرار میگرفتم چرا که صحبت از این چیزها چندان به مذاق آدم های دیروزی و حتی گاه امروزی و روشنفکر خوش نمی آمد. از وقتی که از ایران خارج شدم و در لندن یکی از پایتخت های فرهنگی جهان زندگی میکنم، بارها و بارها کلیشه های جنسیتی با شدت هر چه بیشتر بر صورتم خورده است. دیدن بدن خانم ها در تابستان، در شبکه های اجتماعیشان بدون لباس، تا گالری های تاریخی و هنری که بدن عریان مرد و زن در کنار هم نقاشی شده و روزانه هزاران بازدید کننده دارد. دیدن خانم ها و آقایان در محل کار و هزاران فستیوالی که در دفاع از حقوق خانم ها برگزار میشود و برابری که با تمام وجود گاه لمسش میکنم و به من به چشم یک انسان که نه یک زن نگاه میشود. راحت تر ارتباط برقرار کردن با جامعه و بی پروا صحبت کردن از خیلی چیزها باعث شد که بدانم من نه تنها به دنبال برابری که بلکه یک فمینیست هستم که به آن می بالم. فمینیستی که زیربار خیلی چیزها نرفته و نمیرود و برای برابری حقوقش هیچ ابایی از جنگیدن برسرش ندارد. الان دیگر خیلی راحت تر با خیلی چیزها برخورد میکنم. ذهنم را بر روی هیچ چیز نمیبندم. سعی میکنم روز به روز بیشتر یاد بگیرم و با ذهنی کاملا باز به دور از کلیشه ها زندگی کنم. تنها مساله ای که گاه بسیار آزارم میدهد زنان علیه زنان بودن خیلی از زن هاست که گاه ناآگاهانه به جای دفاع از حقوق هم نوع خودشان به قضاوتش می نشینند و هیچ حق و حقوقی برایش قایل نمیشوند و فکر میکنند خودشان به حق و مرکز دنیا هستند. باید آگاه بود. باید آگاه شد و باید برای برابری جنسیتی و حقوق برابر زنان جنگید. باید بدانیم که همه ما انسان هستیم. با همه کمبود ها ، با همه ظرافت های رفتاری و بدنی و باهمه حسن ها و خوبی هامان.



پ.ن :جالب است که اخیرا خبری خواندم تحت عنوان آن که پرینس هری و همسرش مگان مارکل تصمیم گرفته اند فرزندشان را بدون جنسیت بزرگ کنند و این خبر آنقدر برایم جالب بود که مشتاق شدم بیشتر درباره اش بخوانم. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 07 March 19 ، 14:27
notenevis ...

میدانی گاهی آدمی به همه چیز شک میکند، به چیزهایی که تا قبل از آن با خودش فکر میکرد هرگز نمیشود که به آن ها شک کند. به زلال آب چشمه هم میشود شک کرد، وقتی ناامیدی خانه ات را ویران کرده و ناراحت و غمگین نشسته ای به امید معجزه! اما واقعیت آن است که هیچکس با امید معجزه نشستن و دست روی دست گذاشتن نه حالش خوب شده و نه غم و غصه از خانه اش رخت بربسته. اما راستش باید پذیرفت ، هر آدمی با تمام نواقصش ، با تمام روحیات مثبت و منفیش گاه چرخ زندگیش خوب نمیچرخد...باید آنقدر قوی بود اما که برای بیرون کشیدن چرخ زندگی از گل تلاش کرد و دوباره شروع به حرکت کرد. باید دانست که هر اتفاق زندگی آنقدر سیاه نیست که از پسش برنیایی و بپذیری زندگی روزهای سیاه دارد، تلخ دارد...باید صبور بود و به هراتفاق بدی اجازه نداد بر زندگی سایه اش سنگین بشود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 04 March 19 ، 11:59
notenevis ...

مدت هاست دوستانم ، مخاطبین وبلاگیم و خیلی از کسانی که به نوعی با نوشتن خودشان در ارتباطند، نویسنده اند یا شاعر از من درباره آن که چرا دوباره نمی‌نویسم سوال می‌پرسند و من هیچ پاسخی جز سکوت نداشتم. نمیدانم. خودم هم نمیدانم. از نوشتن انرژی زایدالوصفی میگرفتم آن وقت ها که شروع به نوشتن کرده بودم. فیدبک ها، تشویق و تمجیدهای دوستان و مخاطبینم باعث میشد که روز به روز پراز انگیزه باشم برای نوشتن. اما مدتی انگار به مرخصی رفتم. اکنون دوباره بعد از چندسال دوستی مشوقم شد برای نوشتن. خودش حتی یوزرنیم ریزنویس رو برایم سرچ کرد و به من انگیزه داد تا اینبار در فضا اینستاگرام شروع به نوشتن کنم. هیجان دارم. برای نوشتن. این بار پرانگیزه تر. شاید که با سبکی جدید از نوشتن. این بار حس و حالم هم عوض شده است. و باز هم شروع میکنم به خاطره ساختن با مخاطبینی که دلم برایشان تنگ شده است. ریزنویس دوباره شروع به نوشتن کرد. و این یعنی میخواهم این بار شاید باز هم با حرف زدن از جزییات هر ذهنی احساس همدلی بینمان را باز هم بیشتر و بیشتر کنم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 04 March 19 ، 10:09
notenevis ...

ده سال پیش یک دختر بودم در آستانه بیست سالگی. پراز شور و حال، پراز انرژی و البته پراز احساسات و هیجانات کنترل نشدنی که خودم هم گاهی از پسشان برنمی آمدم. پراز رویا بودم. مدت زیادی نبود که از نوجوانی هایم خداحافظی کرده بودم، به بخشی از رویاهای کودکی و نوجوانیم رسیده بودم و در حال تندو تند نقشه کشیدن برای آینده ام بودم. از همان وقت ها بود که شروع کردم به نوشتن به صورت جدی تر، از همان وقت ها بود که استعداد خودم در شعر و شاعری رو جدی تر گرفتم و به نوشتنی که از نه سالگی ام آغاز کرده بودم کل و شمایلی دیگر دادم و شروع به نوشتن در وبلاگ دایمی ام و پیج ریزنویس کردم. از همان موقع شروع کردم به پرورش خیلی چیزها درونم! کنترل هیجان! یاد گرفتن مهارت های هوش هیجانی! اگر کسی ان موقع به من میگفت درونت همانند موج است، هرگز آرام نمیگیری، فکر میکردم دارد به من بد و بیراه میگوید و ناراحت هم میشدم چرا که فکر میکردم هنوز کنترل همه چیز درون دستانم نیست. اما اکنون در آستانه سی سالگی میگویم درست ترین توصیف است ، چرا که درون کمالگرای من هیچ گاه آرام نمیگیرد. در آستانه سی سالگی به رویاهای نوجوانیم جامه عمل پوشانیدم. به خیلی هایش رسیدم.  ده سال پیش اگر  یکی به من میگفت ده سال بعد در لندنیا شهر دیگری در خارج از ایران خواهم بود، همچنان باور میکردم چرا که برایم قابل تصور و در برنامه زندگیم بود. آن وقت ها دختری برونگرا، پرانرژی و بسیار شاد بودم که از دست همه چیز و همه کس شاکی بود و دنیایش یک دنیای ایده آل بی هیچ عیب و ایرادی بود. اکنون اما دختری آرام، محتاط و همچنان پر از انرژی هستم که سعی میکنم شاد باشم و اما امیدوارم. دنیا را با تمام مثبت و منفی هایش باور کرده ام، از هیچ کس و هیچ چیز در این دنیا توقعی ندارم و میدانم که دنیا هیچ وقت عادل نبوده است. میدانم هیچ چیز از هیچکس بعید نیست و در پذیرش آدم ها همان گونه که هستند صبورتر شده ام. دیگر از دست خودم هم شاکی نیستم چرا که روز به روز در بهبود خودم و رضایت شخصیم از خودم در تلاشم و همچنان برای بهتر کردن هوش هیجانی و مهارت های اجتماعی و انفرادیم در زندگی تلاش میکنم. این روزها در آستانه سی سالگی حس میکنم چقدر تغییر کرده ام، چقدر از دهه سوم زندگیم راضی بوده ام اما منکر ان نیستم کمی از ورود به دهه چهارم زندگیم مضطرب و نگرانم. و امیدوارم که ده سال دیگر راضی تر از اکنون باشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 01 March 19 ، 13:16
notenevis ...

عشق اولش مثل خالی کردن پیتی از نفت برروی خانه ای جنس چوب است، همانقدر سوزان، همانقدر پراز شعله در درون دلت...اما اگر میان این شعله ها که روز به روز یکیشان خاموش تر میشوند، دلت روشن ماند و نسوخت ، اگر میان این همه شعله شمعی روشن ماند ، یعنی مسیر درست را میروی... زیرا که دوست داشتن از جایی به بعد زیاد نمیشود، فقط و فقط عمیق تر میشود.. تا زمانی که اما عشق واقعی را نیافته باشی، تمام تصوراتت از آن واهی، غلط و دور از واقعیت هست، چرا که اصلا درک نمیشودی. عشق یعنی حالت خوب باشد، یعنی به وسعت آسمان و زمین درکت کند، یعنی تورا همان گونه که هستی بپذیری و تمام چیزهایی که قبلا برایت رویا بودند یکهو شکل معنا و واقعیت به خودشان گیرند. اگر شعله کوچکی از عشق درونت روشن هست بدان که این شعله خاموش نمیشود اما تا ابد گرم نگهت میدارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 February 19 ، 15:26
notenevis ...

یک روز به دخترم یاد خواهم داد که مسوولیت اول تو مقابل زندگی خودت هست. به او خواهم گفت که اول خودت را نجات بده و بعد دیگری را که میخواهی عاشقش باشی. به او خواهم گفت، که هیچ گاه به هیچکس اجازه نده دستت را بگیرد و بلندت کند، به کسی تکیه نکن در زندگیت آنقدری که خودت تنها نتوانی از عهده زندگیت برآیی. به او قوی بودن، مستقل بودن و قدرتمند بودن را یاد خواهم داد. سعیم را میکنم که اورا جوری بار آورم که هیچکس به او تحکم نکند ، هیچ کس حس سروری به او نداشته باشد و هیچکس آنقدر غرور و عزت نفسش را نادیده نگیرد که بخواهد با حرف های تلخ ناتوانیش را به وقت استیصال نشانه برود. یک روز که دخترم خواهم یاد داد چطور در عین تودار بودن حرف هایش را هم به وقتش بزند، محتاط باشد اما نگذارد احتیاط جسارتش را نشانه رود و شجاعت نداشته باشد. به دخترم خواهم گفت آنقدر روی پای خودش بایستد و محکم باشد که با هیچ رفتنی احساس نکند زندگیش دارد از هم میپاشد، آنقدری که کرفتن خودش از دیگران ، آن ها را مایوس و پراز ترس و ولوله کند...روزی به دخترم همه این ها را یاد خواهم کرد. آن روز قطعا من هم مادری قوی تر و ثروتمندتر از هرلحاظ خواهم بود.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 February 19 ، 15:21
notenevis ...

رها کردن را باید یاد گرفت . از ثانیه ای که خودت را رها میکنی، متمرکز میشوی برروی کائنات و انرژی های مثبتی که باید از آن بگیری، همه چیز انگار یکهو عوض میشود. آنقدر عوض میشود که خودت هم باورت نمیشود. نباید با خودت از درون درگیر بشوی و خودت را سرکوب کنی که اما باید به خودی فرصت ظهور بدهی که تورا با انگیزه تر، پرامیدتر، با نظاط تر میکند و آن خودی که تو را به عکس ناراحت وغمگین میکند را بپذیری و گه گدار با آن صبوری کنی تا غصه رد بشود...رها باید بود ... رهای رها...آنقدری که فکرت در لحظه فقط متمرکز بر روی چیزهایی باشد که تورا شادتر و خوشحال تر میکند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 February 19 ، 14:14
notenevis ...

اگر روزی روزگاری از داشتن کسی ناامید شدید، اگر حس کردید خط زندگیتان آنقدر موازیست که به رسیدن نمیرسد لطفا همانجا بایستید. خط بزنید همه گذشته های تلخ را، به ذهن بسپارید همه خاطرات قشنگتان را و بروید که بروید که بروید. هیچ گاه دیگر هوس برگشتن نکنید. درست است که گذشته هر آدمی مثل سایه ای با اوست. درست است که فرار کردن از گذشته مثل ان می ماند که روی دایره شروع به حرکت کنی و ته مسیر باز هم به اول برسی. اما خوب است بدانی این کار اسمش فرار نیست، اسمش نجات دادن خودت از ادامه دادن یک مسیر که تهش بن بست بن بست است. اماتمام کردن همه چیز برایت نه حسرتی دارد و نه ناراحتی که چرا تصمیم گیری آدم در هر لحظه و هر زمان دلیل مستدل دارد و قطعا با هر تجربه ای در زندگی آدمی چیزهای زیادی یاد میگیرد. فقط یک چیز دیگر ، اگر رفتید که رفتید، دیگر هرگز برنگردید و با یک تلنگر ط رف مقابل را به یاد همه چیزهایی که نباید بیاندازید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 February 19 ، 13:56
notenevis ...


Work hard , dream big, strive to do better, never feel afraid of anything and be happy and hopeful and cheerful ! These are the things I’m reminding myself these days to get stronger and run away from stress , anxiety and bad feelings! That’s it! Simple as inspiring sayings , however so different when it comes to obey the rules!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 February 19 ، 13:19
notenevis ...