نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۵۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

همیشه عاشق و دوستدار آدم های شجاع زندگیم بوده ام، چرا که  به گمانم لایق ترین آدم ها در زندگیم برای عاشق شدن همان آدم هایی هستند که حتی برای رسیدن به محبوبشان هم با ترس هایشان جنگیده اند و جسور بوده اند...آدم هایی که جرات و جسارت دارند تا برای بدست آوردن هر آرزو و رویا تا آخرش را بروند. آدم های ماجراجویی که می‌دانند گاه در جاده زندگیشان آنقدر نرسیدن وجود دارد که ریسکی که کرده اند مثل قماری می‌ماند که تهش یا برد است یا باخت اما باز هم ترس به دلشان راه نمی‌دهند . میخواهد جنگیدن برای عشق یا هرچیزی باشد، میخواهد رویایی دوردست و آرزو و خیالی در دوردست باشد. همین که ببینم بعضی آدم ها در زندگیشان چیزی دارند که برایش با ترس هایشان به خاطرش بجنگند و دست از تلاش برندارند برایم شبیه تماشای یکی از بهترین فیلم های سینماییست که لایق اسکار است. اینطور آدم ها عجیب تاثیر می‌گذراند، عجیب آرامش می‌دهند وقتی دلت از دریای پرتلاطم و امواج خروشان زندگیت میگیرد چرا که میدانی خودشان در زندگیشان آنقدر مواجند و آنقدر به جنگ روزگار رفته اند برای قاپیدن رویاهایشان که حرفشان چون سندی دلت را گرم مسیر میکند و امن بودنشان . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 02 April 18 ، 23:33
notenevis ...

میدانی؟ هر آدمی قلق دارد، درون هر آدمی نهفته است از رمز و رازهایی که خیلی هایش را ناخواسته در ریزترین رفتارهایش نشان می‌دهد. ناخودآگاه است اما اگر دقیق باشی میفهمی...آن وقت است که میتوانی از بودنت با آدم ها لذتی دوچندان ببری، چرا که میدانی گاه چه چیز ممکن است یکی را  عصبانی کند یا ناراحتش کند...اما گاهی مساله آن است که به هر آدمی به اندازه جنبه اش، به اندازه ای که لیاقت و شایستگی برای ماندن و بودن کنارت نشان میدهد ، اجازه وارد شدن به زندگیت بدهی...گاه بعضی آدم ها کشش درک و فهم زندگی تو را ندارند...چیزهایی در زندگیت وجود دارد که برایشان عجیب است، چیزهایی در زندگی آن هاست که برایت عجیب است و این میشود کلی تفاوت ...تفاوتی که باعث میشود یکی بشود رفیقت و دوستت و یکی بشود تا غریبه ای برای معاشرت های گاه به گاه...یک چیز را خیلی خوب فهمیده ام و آن هم این است که قلق هر آدمی را بدانم و اما به هر آدمی به اندازه نیاز اجازه ورود به حریمم را بدهم تا برای خودم دردسر نتراشم و در دلم کمتر ترس و هراس بیاندازم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 02 April 18 ، 23:22
notenevis ...

میدانی؟ آدم وقتی خودش را غرق میکند، غرق تنهایی، غرق کار ، غرق هرچیزی که بشود اسمش را گذاشت اعتیاد یا شاید بشود گفت وابستگی، بعد از مدتی میفهمد تمام روابط معطوف شده به آدم هایی که آن ها هم غرق همان چیزی هستند که تو در دامش افتاده ای...مثل کبکی که سرش را زیر برف کرده و از دور وبر خودش بی خبر مانده...مثل آدم هایی که آنقدر خودشان را غرق کار میکنند تا موفق بشوند، تا جاه و جایگاهی پیدا کنند و این میان تمام فرصت های قشنگی که در زندگی میتوانست زندگیشان را زیباتر کند از دست می‌دهند تا برسند. به کجا؟ به آن هدفی که خیلی ها در زندگیشان دورتر یا زودتر میرسند اما فرقشان آن است که فرصت معاشرت ، فرصت کمی استراحت، فرصت کمی احساس به خرج دادن را از زندگیشان نگرفته اند...راستش گاهی فکر میکنم آدم هایی که این گونه اند، شاید به ظاهر آدم های زیادی دور وبرشان را گرفته  وبه به و چه چه میکنند برایشان ، اما همه شان از سر نیازشان است و بس که اگر آن شخص آن برتری را نداشت همان ها هم نبودند...آدمی باید جوری زندگی کند که همیشه در زندگیش یک عشق جاودانه داشته باشد، یک خانواده، تعدادی رفیق که همیشه و همه حال پای صحبتش هستند  وکمک حالش فارغ از نیازشان به او  و فقط به خاطر رفاقت و دوستانی برای معاشرت و البته همکاران و دوستانی که صرفا رابطه ای کاری با آن ها دارد ... راستش به گمانم سرنوشت آدم هایی که خودشان را غرق میکنند تا از این گروه آدم ها تنها همکارانش و در بهترین حالتش دوستان قابل معاشرتش برایش در نهایت بمانند یک چیز بیشتر نباشد و آن هم تنهاییشان با یک شاخه بی جان درخت که تنها ناجیشان شده تا بگیرند و زنده بمانند. یک روز چشم باز میکنند و میبینند آنقدر تنها  وبی احساس مانده اند که خودشان هم خسته شده اند و کاش آن روز زمان آنقدر دیر نشده باشد که حتی خانواده شان هم دلگیر باشند از دستشان...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 02 April 18 ، 22:55
notenevis ...

سه گروه رو هرگز فراموش نکن!


آنهایی که تو را در شرایطِ دشوار کمک کردند!

آنهایی که تو را در شرایطِ دشوار رها کردند!

آنهایی که تو را در شرایطِ دشوار قرار دادند!


 منسوب به همینگوی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 02 April 18 ، 22:40
notenevis ...

در زندگی آدم هایی که بود و نبودت برایشان فرقی نمی‌کند، نبودت را ترجیح بده تا لااقل این تو نباشی که در آخر غرورو عزت نفست خدشه دار شده باشد یا اصلا در بهترین حالت این تو نباشی که در آخر دلزده شده باشی از دست دوستی که گمان میکردی بودنت برایش همه چیز اگر نباشد اما مهم است. چیزهایی در زندگی را میتوان زود جمع و جور کرد و اما چیزهایی را نمیتوان...وقت گذاشتن و انرژی صرف کردن برای آدم هایی که قدر و ارزش واقعی بودنت را نمیفهمند مثل آن می ماند که برای کسی که چیزی از هنر موسیقی نمیداند، زیباترین سمفونی بتهون را بگذاری و بعد از او توقع داشته باشی در حد یک موسیقی دان سردر بیاورد ، یا شام آخر داوینچی را به یکی که تا به حال زیباترین نقاشیش را در دوران کودکستان کشیده نشان بدهی و از او توقع داشته باشی در حد یک نقاش درجه یک به تو تحلیل پس بدهد... باید آدم های هم فرکانس خودت را پیدا کنی، باید بدانی که آدم ها با هم فرق دارند ...باید بدانی که ارزش آدم ها به اندازه وقتیست که برای هم صرف میکنند و آن هم دوطرف یک رابطه که اگر ترازوی رابطه ها میزان نباشد ، یکی کم می آورد و به نفس نفس زدن می افتد  در دامنه کوه و دیگری تا قله میرود بی آن که پشت سرش را نگاهی انداخته باشد. مراقب روابط باید بود اما همانقدر هم باید مراقب روح و روانت و مراقب احترامی که برای خودت قایل هستی، چرا که ما آمده ایم که زندگی کنیم نه آن که روح و روانمان را آزرده کنیم به خاطر چیزهایی که میدانیم پوشالیست ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 02 April 18 ، 22:30
notenevis ...

امسال اولین سالیست که تولدم را جایی به جز ایران میگذرانم. اولین تولدی که سیزده بدر است اما فامیل دورم جمع نشده اند، اولین سالی که از بعدازظهر که شب تولدم آغاز شده مشغول جواب دادن تلفن های پرمهر خانواده بوده ام و با بعضی تکست ها، از جمله تکست پدرجانم برای تبریک روز تولدم از شدت شوق اشک ریختم. دلم تنگ شد. تنگ تمام آن جشن تولدهای سیزده بدر. دلم تنگ همان جشن تولدی شد که کیک را روز‌قبل نخریده بودیم و روز سیزده بدر برای سوپرایز کردنم بیست و یک قنادی بسته را پدرمهربانم پشت سر گذاشت تا از ۲۲ مین قنادی کیک تولد برایم بخرد. اما تجربه های سخت از آدم قاعدتا آدمی قوی تر می سازد. شاید برای رسیدن به خیلی چیزها در زندگی باید از چیزهای دیگر در زندگی چشم شست تا بلکه لذت رسیدنت دوچندان بشود شاید ... خیلی ساده تولدم مبارک :)

پ.ن 1: با این تکست ساعتی میتوانم بگویم اشک شوق ریختم : "دختر نازترازگلم امروز روزی است که توبه دنیاآمدی همان روزی زیبایی که خداوند مهربان باتمام عظمتش به زمین لبخندزد وبهار را به یمن حضورت به ما بخشید دختر عزیزم میلاد تومعراج دستهای من است وقتی تولدت راشکر می گویم تولدت مبارک"

پ.ن 2: دلتنگ دوخواهرم شدم با این تکست "خواهر یعنی کسی که وقتی هست آروم باشی و وقتی نیست چیزی توی زندگیت کم باشه خواهریعنی اون جمله های ساده و بی منظوری که میگی و خیالت راحته که ازش هیچ سوء تعبیری نمیشـه خواهر یعنی یه دل اضافه داشتن برای اینکه بدونی هر بار دلت می گیره یه دل دیگه هم دلتنگ غمت میشه خواهر یعنی وقت اضافه ؛ یعنی تو همیشه عزیزی حتی توی وقت اضافه خواهر یعنی تنهایی هام رو می سپرم دست تو چون شک ندارم می فهمیش خواهر یعنی یه راه دو طرفه٬ یه قدم من یه قدم تو ؛ اما بدون شمارش خواهر یعنی توخاله فاطمه گلم، تولدت مبارک عزیزم  میبوسمت از راه دور یه دنیا "


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 01 April 18 ، 22:02
notenevis ...

فردا یا به عبارتی روز سیزدهم فروردین ماه روز تولدم است.همه میدانند که روز تولدم چه روز مهمیست برایم...همه دوستان و فامیل و خانواده میدانند که این روز مهم ترین روزیست که در زندگیم هست، آنقدری که تا به حال خیلی ها را روز تولدشان جوری سوپرایز کرده ام که نفسشان بند آمده و یا اشک شوقشان ریخته...اما راستش خودم هرگز سوپرایز نشده ام...امسال اما سال عجیبی هست، اولین سالی که از خانواده دورم، در دیاری دور تک و تنها حتی کسی را ندارم که به من هدیه ای بدهد . بماند که خودم از خجالت خودم در آمدم و زودتر برای خودم هدیه تولدها خریدم.اما امسال حتی سوپرایز دوستان خارجیم توسط یکیشان سهوا لو رفت که میخواهند کیکی بخرند و شگفت زده ام کنند. یکیشان تکست داده بود که تویکی از بینظیرترین آدم هایی بودی که میشد به گروهمان اضافه شود. راستش خیلی فکر کردم به تولد امسالم، به آن که من رسال برای سن جدیدم تصمیمات جدید میگیرم. دستم را برقلبم گذاشتم و دیدم اولین تصمیم برای این قلب و دل دیوانه ام هست. قلب و دلی که دیگر توان مچاله شدن را ندارند  واز باور عشق خسته شده اند...نمیگویم عشق را دیگر باور ندارم، اما دلم میخواهد تولد امسالم را با مرگ احساسات و عواطف عاشقانه درونم جشن بگیرم. دیگر نه دلم نمیخواهد هیچکس روی زمین را دوست داشته باشم، دیگر دلم نمیخواهد جز غرور و عزت نفس و احترام خودم هیچ حسی اولویت بیابد. در ذهنم  تمام آدم هایی که از وقتی که خودم را شناخته ام و کسانی آمدند و ابراز حسی کردند و رفتند را مرور کردم و امشب دیگر انگار دلم تصمیمش را گرفت که دامن نزند به این کلیشه که اگر آدم مناسبت بیاید میفهمی همه آن هایی که آمدند و رفتند برای چه آمدند و برای چه رفتند. دیگر انگار خسته شده باشد دلم از شکسته شدن و یا حتی شکستن که نه، از دست و پازدن برای شناخت و بازماندن از پیدا کردن همانی که باید...دیگر انگار دلم سخت شده باشد، آنقدر سخت که اگر کسی بخواهدش باید برایش مرهمی باشد که هوایش را داشته باشد، که مراقبش باشد، که آنقدر مهربانی کند تا نرم شود...این دل وامانده ام خسته شد از بس آدم ها نفهمیدند معنای محبت خالص و صادقانه اش را و قلبم انگار از پاکی و سادگیش دلش گرفته باشد...هیچکس معنای نوشته ها، شعرها، عکس ها و نقاشی هایم را نفهمید جز آن که گاه به گاهی کسی رد شده باشد و منطقم را زیرسوال برده باشد و احساسات زیادم را در مقابل منطقم قرارداده باشد...اما راستش من به دنیا آمده ام که با احساس باشم، که انرژی بگیرم از محیط پیرامونم و بریزمش در هنرم. من به دنیا آمدم تا در عین عجول ترین، با احساس ترین دختر روی زمین، منطقی ترینشان باشم که آنقدر خوب از پس مدیریت زندگیش برمی آید که هرگز منطقش را فدای احساساتش نکند و بالعکس.من همانم که همیشه تمام تلاشش برقراری تعادل در تمام جنبه های زندگیش باشد. امسال سال صبورتر شدنم، تمرین آرامش بیشتر ، وبلاگ نویسی، نقاشی، عکاسی و شعر بیشتر در کنار متمرکز شدن بر روی درس و دکتراست...امسال سالیست که در آن باید یاد بگیرم چطور زندگیم را مدیریت کنم حتی از لحاظ مالی...امسال سال تنهایی محض و تنها معاشرت های گاه به گاه با دوستانم و لذت بردن از درس خواندن است...امسال سالیست که فضای مجازی من بیشترش محدود میشود به فضای برای نشر بیشتر علایقم. امسال سال کمی خودخواه تر شدنم و بیشتر متمرکز شدن روی زندگی شخصی خودم هست...میخواهم کمی به خودم باز هم خودم را ثابت کنم و نشان بدهم از پس همه چیز خوب برمی آیم...امسال درست است که سال مرگ احساسات است اما باید تولد سال بعدم را دلچسب تر کند برایم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 01 April 18 ، 01:36
notenevis ...

گاهی باید به زمان اجازه بدهی که جلو برود، بگذرد و یک سری مسایل رو برایت روشن کند، روز به روز بریات روشن تر شود تا جایی که آنقدر روشن بشود برایت که نورش چشمانت را اذیت کند و تازه متوجه بشوی که چقدر مساله برایت آزاردهنده بود و چقدر درگیرش شده بودی، آن وقت است که تازه میفهمی که آن مساله مدت ها پیش برایت حل شده بود، مدت ها پیش بود که خودت با خودت مساله را واکاوی کرده بودی و به نتیجه ای هم رسیده بودی اما تنها نمیتوانستی هضمش کنی و قبولش برایت سخت ترین کار ممکن بود، اما زمان با روشن کردن همه چیز به تو ثابت می کند آن همه مدت چقدر خودت را بیهوده اذیت کردی که الان بعداز آن همه مدت روشناییش چشمانت را آنقدر اذیت می کند، اما انگار تلنگری به تو زده شده باشد که برای همیشه مساله را ببوسی و کنارش بگذاری و آن را جزو مسایل حل شده زندگیت و تجربه هایت دسته بندی کنی ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 31 March 18 ، 21:03
notenevis ...

خودت بودن در دنیایی که مدام تورا یک جور دیگر میخواهد و مدام آنقدر تو را امتحان می‌کند که عوض شوی کار خیلی شجاعانه ایست...میدانی؟ سخت است عوض شوی اما عوضی نشوی. گاه آنقدر همه چیز سخت میشود و به یک باره تمام باورهایت به هم می ریزد که سخت میشود قلبت را راضی کنی که بازهم به خودش اعتبار بدهد و به خودش بقبولاند که مسیر درستی در زندگی پیشه کرده و تنها گناهش خودش بودن میان دنیای پراز رنگ و ریای آدم هاست...همیشه هنگام از دست دادن آدم هایی که برایم عزیز بوده اند  واما از چشمم افتاده اند با خودم می گویم چیزی از دست ندادی دخترجان.تو کسانی را از دست میدهی که دوستت نداشتند  ولیاقت ماندن در زندگیت را نداشتند و اما آن ها کسی را از دست دادند که آنقدر عزیز بودند برایش که مثل و مانندش سخت در این دنیا پیدا میشود و قلبم آرام میگیرد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 30 March 18 ، 23:22
notenevis ...

دختر ترسویی نیستم، اما محافظه کار تا حدی. همیشه در جزیی ترین کارهایی که نیاز به فکر کردن بیشتری داشته دست به عصا جلو رفته ام، بعضی اسمش را گذاشته اند زیرکی، اما لغتی که صدق نمیکند دقیقا همین زیرکیست که من اسم رفتارم را دقیقا همان محافظه کاری و احتیاط میگذارم. گاهی اما خسته شده ام از زیادی محتاط بودن، زیادی کنترل کردن خودم برای بیان نکردن تمام آن چه که احساسش میکنم، اما چاره ای ندیدم... آدم ها پیچیده تر از آن رفتار کردند، غیرقابل پیش بینی تراز آن بودند که وابدهم و فارغ از هرچه هست و نیست، بی مانع، بدون هیچ فکری درباره آینده جسورانه رفتار کنم. جایی در کتاب بابالنگ دراز جودی در نامه اش میگوید سخت است آدم تمام مدت حواسش را جمع کند که آن چه را که احساس میکند، بر زبان نیاورد و شخصیت من عجیب شبیه جودی ابوت است و خیلی از دوستانم هم به من گوشزد کرده اند شباهتم را. اما همه این ها را گفتم که بگویم گاهی آن قدر جسور میشوم، آنقدر بی پروا تصمیم میگیرم، آنقدر بی مهابا خودم را از هرچه مانع فکریست رها میکنم و پای همه چیز می ایستم که جبران تمام احتیاط ها و محافظه کاری ها میشود و اینطور وقت ها عجیب میجسبد این حس رها شدن و شجاعتی که در خودم حس میکنم. خواستم بگویم محتاط بودن خوب است، یا لااقل من راضیم از این صفت اما به فراخور حال وادادن هم لذتی دارد که آدمی فقط خودش میتواند زمانش را تشخیص بدهد. اینطور که زندگی کوتاه تر از آن است که همیشه در قید وبندهایش اسیر کنی خودت را و چون عنکبوتی فقط به تار خودت محدود بشوی.همین



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 30 March 18 ، 22:01
notenevis ...