ساعت حول و حوش یک و نیم نصفه شب، صدای مامان میاد که داره هراسون بابا رو صدا میزنه. بابا بیدار شده ببینه چه خبره که صدای چنتا گربه از بالای پله های پشت بوم میاد. بدو بدو میره بالا و تلاش میکنه بفرستتشون توی حیاط و در حالی که روانه حیاطشون میکنه صدای یه میو از داخل زیر زمین میاد. حالا یکی دم در ورودی هال ایستاده، یکی در حیاط، یکی رفته توی زیرزمین ببینه چه خبره، زل زده توی چشمت و در حالی که جم نمیخوره انگار ارث باباش رو ازت طلبکاره. تا بدین جای ماجرا خوب پیش میره و راضیش میکنی بره که صدای دوتای دیگشون با صدای خش خشی که ایجاد کردن میاد، لامروتا یه جوری قایم شدن انگار قبلا سوراخ سمبه ها رو یه دور گشتن و یه دورم با بقیه گربه ها قایم موشک بازی کردن اونجا. با هزار زور و بدبختی قانعشون میکنی برن بالا. اینم شده داستان نصفه شب و خوابیدن ما که یه عده گربه از گرمای هوا پناه بیارن سوراخ سمبه های خونه.. خلاصه که امسال گرما طاقت فرسا بود و اینو از تعداد گربه های پناه آورده به درون ساختمون میشه به خوبی درک کرد.