نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۱۲۱ مطلب در آگوست ۲۰۱۵ ثبت شده است

ساعت حول و حوش یک و نیم نصفه شب، صدای مامان میاد که داره هراسون بابا رو صدا میزنه. بابا بیدار شده ببینه چه خبره که صدای چنتا گربه از بالای پله های پشت بوم میاد. بدو بدو میره بالا و تلاش میکنه بفرستتشون توی حیاط و در حالی که روانه حیاطشون میکنه صدای یه میو از داخل زیر زمین میاد. حالا یکی دم در ورودی هال ایستاده، یکی در حیاط، یکی رفته توی زیرزمین ببینه چه خبره، زل زده توی چشمت و در حالی که جم نمیخوره انگار ارث باباش رو ازت طلبکاره. تا بدین جای ماجرا خوب پیش میره و راضیش میکنی بره که صدای دوتای دیگشون با صدای خش خشی که ایجاد کردن میاد، لامروتا یه جوری قایم شدن انگار قبلا سوراخ سمبه ها رو یه دور گشتن و یه دورم با بقیه گربه ها قایم موشک بازی کردن اونجا. با هزار زور و بدبختی قانعشون میکنی برن بالا. اینم شده داستان نصفه شب و خوابیدن ما که یه عده گربه از گرمای هوا پناه بیارن سوراخ سمبه های خونه.. خلاصه که امسال گرما طاقت فرسا بود و اینو از تعداد گربه های پناه آورده به درون ساختمون میشه به خوبی درک کرد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 27 August 15 ، 20:57
notenevis ...

یک جا هست آستانه تحملت لبریز میشود.  کاسه صبوریت گنجایشش تمام میشود، همانجا امیدوار بودن و صبر سخت ترین کار روی زمین میشود. 


پ.ن: امروز از همون روزها بود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 27 August 15 ، 17:17
notenevis ...

پیشاپیش از آن که نوشته های من را میخوانید، قضاوت نمیکنید، نگران حالم نمیشوید، دلسوزی نمیکنید، چی شد و چی نشد نمیگید و در نهایت خیال پردازی های یک دختر بهار رویاپرداز را مرور میکنید کمال تشکر را دارم. به قول شاعر حال ما خوب است اما تو باور مکن. اضافه کنم هیچکس از ذهن هیچکس دیگری خبر ندارد پس قضاوت ممنوع.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 27 August 15 ، 12:38
notenevis ...

غمگین تر از آنم که تمام

 بعداز ظهرهای تابستان را

چشم به راه عصرهای غم انگیز

 پاییز نباشم، شاید که رنگ هایش

بر فرش زمین گسترده شود

 زیباتر از آنش کند که 

روزهای تابستانم به یاد آید.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 27 August 15 ، 12:37
notenevis ...

تمام قاصدک‌ها را خبر کردم

 تا برایت اخبار آورند...

غافل از آن بودم ، تو اخبارت

را از کلاغک شوم قصه می‌گیری

که این‌چنین فارغ از حال من مانده‌ای...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 27 August 15 ، 09:45
notenevis ...

بعضی روزها گیجی! به معنای واقعی کلمه گیج! کلافه  وگیج شاید توصیف  وترکیب بهتری باشد حتی! مات و مبهوت مانده باشی انگار! اول فکر میکنی خواب مانده باشی اما در بیداری کامل به سر میبری انگار. در حالی که موسیقی بی کلام الهه ناز پلی شده زیر لب زمزمه میکنی "باز ای الهه ناز با دل من بساز". نه غمگینم و نه شاد! تنها گیج و مبهوت مانده‌ام.بی دلیل، بی هوا ، بی هیچی!همین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 27 August 15 ، 09:29
notenevis ...

خدایا ! زمین سرد و بی نور شد
بی آزرم شد ، عشق ازو دور شد
کهن گور شد ، مسخ شد ، کور شد
مگر پشت این پرده ی آبگون
تو ننشسته ای بر سریر سپهر
به دست اندرت رشته ی چند و چون ؟
شبی جبه دیگر کن و پوستین
فرود ای از آن بارگاه بلند
رها کرده ی خویشتن را ببین
زمین دیگر آن کودک پاک نیست
پر آلودگیهاست دامان وی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 26 August 15 ، 09:12
notenevis ...

خدایا ! زمین سرد و بی نور شد
بی آزرم شد ، عشق ازو دور شد
کهن گور شد ، مسخ شد ، کور شد
مگر پشت این پرده ی آبگون
تو ننشسته ای بر سریر سپهر
به دست اندرت رشته ی چند و چون ؟
شبی جبه دیگر کن و پوستین
فرود ای از آن بارگاه بلند
رها کرده ی خویشتن را ببین
زمین دیگر آن کودک پاک نیست
پر آلودگیهاست دامان وی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 26 August 15 ، 09:11
notenevis ...

آن اولِ اول نوزده بیست سالگی که تازه دست و پایت را یافتی و داری بیشتر وارد محیط میشوی آنقدر عاشقی، آنقدر هیجان انگیز است همه چیز و شور و احساساتت زنده است که گاهی انرژیت قد بمب اتم میشود، بعد کم کم شیطنتت می خوابد، دوستت دارم های زیادی میشنوی و هربار قلبت تندتر هم که نتپد اما به وجدت می آورد، بعد هی شمع فوت میکنی بزرگتر میشوی، آدم های زندگیت ثابت میکنند که پیچیده تر از آنند که تو بی ماسک و صورتک تنها در مقابلشان خودت باشی، یک روز چشم باز میکنی میبینی شده ای یک آدم محتاط، محافظه کار، آرام و صبور که به تمام دوستت دارم های زندگیش هم به لبخندی اکتفا میکند. دیگر نه مثل قبل ترها قاصدک ها را باور ندارد و نه به قارقار کلاغ شوم توجه میکند. میشود همان آدمی که جامعه میخواهد از او. شاید که در تنهاییش اما هنوز همان آدم بیست ساله باشد و شاید در خلوتش هم گرد بزرگسالی پاشیده باشند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 26 August 15 ، 05:48
notenevis ...

از آدم‌هایی که بقیه را با طعنه و کنایه و زبان تلخشان آزار می‌دهند، همانقدر بیزارم که از آدم‌هایی که بی‌دلیل و نابجا سکوت می‌کنند، هستم.
صبح اول صبح در محل کار دختری را میبینی، خوشکل شده، تیپی عوض کرده وقیافه‌اش کمی تغییر کرده، با خوشحالی و مهربانی خوشحال می‌شوی که به خودش رسیده، تعریف میکنی ازش، به جای تشکر درست مثل آدم‌های خودکم‌بینی که در خودشان این تعریف را نمی‌بینند، دوستانش زبان طعن و کنایه باز می‌کنند که دوست ما همیشه زیباست و بلا بلا بلا. نگاهشان می‌کنم، دارند حرف می‌زنند، در حالی که دیگر صدایشان نمی‌شنوم، به همین راحتی از ارتفاع چشمانم افتادند، فرو رفتند توی زمین، زیرپاهایم. دیگر نه نگاهشان کردم ، نه جوابی دادم، تنها به سکوت و لبخندی اکتفا کردم و برای بار هزارم به این نتیجه رسیدم که آدم‌ها همه لایق محبت تو نیستند، اما تو محبتت را کن تا سرشار از انرژی شوی، حتی اگر انرژی که گرفتی منفی باشد، قدرش کمتر از مثبت توست که حالت را خراب کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 26 August 15 ، 05:27
notenevis ...