از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
#حافظ
یک جایی خواندم که این که دوست داشته بشوی به تو اعتمادبنفس و نیرو میدهد و آن که دوست داشته باشی به تو جسارت و شجاعت میدهد. داشتم فکر میکردم مگر آدم به جز انرژی و اعتمادبنفس برای باور کردن رویاهاو آرزوهایش و یک شجاعت وجسارت برای قدم برداشتن و در مسیر قرار گرفتنش چیز دیگری از زندگی میخواهد؟ به گمانم آدم های عاشق، آدم هایی که دنیای پیرامونشان پر از آدم های دوسداشتنیست اصلا به خاطر همین مساله موفق ترهم هستند. همین
بعضی آدم ها هم ویترین شعور و مهر و محبتشان را اینطور عرضه میکنند که زبان تلخشان هی باعث آزار و اذیت دیگران شود، اینطور که دوبار که توی رویشان خندیدی بار بعدی قدم را جلوتر هم بگذارند و به خیال خودشان سمبل و نماد یک انسان کول شده باشند و هرشوخی دلشان خواست با تو کنند. اما حقیقت امر این هست که گاهی قبح بعضی شوخی ها، رفتارها باید برای یک نفر قبلا یک جایی شکسته شده باشد که به خودش اجازه میدهد با تو هم از این دست شوخی ها کند، آن وقت است که بی آن که زحمتی کشیده باشی شعورشان به تو ثابت شده و در اسرع وقت با حفظ فاصله مناسب حتی الامکان در دورترین نقطه از ایشان می ایستی.
روز خوب مثل سال نکویی که از بهارش پیداست از صبحش پیداست. وقتی شب قبل سه ساعت خوابیده باشی و از بیخوابی سردرد گرفته باشی و گرمای تابستان طاقت فرسا هم به تو اثر کرده باشد هرچقدر هم تلاش کنی که تلقین کنی روز خوبیست دست آخر یک جایی همین بیخوابی و سردرد کلافه ات میکند و خوابت نمی آید، نمی آید و بالشتت همچون سنگی میشود که خواب را از تو میگیرد. چه گرمای مزخرفیه آخه که آدمو گرمازده میکنه؟!
خلوتم پر شده از تاریکی
زیر تاریکی شب دیدن مهتاب قشنگ است.
چه خیالی است اگر بال ندارم؟
حس پرواز که هست.حس پرواز قشنگ است.
قلمم.دفتر شعرم.همه را باد ربود.
خبری نیست.
رقص ژولیده نی زار قشنگ است.
در و دیوار اگر غم دارد
(گریه کن.گریه قشنگ است.)
به کسی کینه نگیرید
دل بی کینه قشنگ است
به همه مهر بورزید.
به خدا مهر قشنگ است.
دست هر رهگذری را بفشارید به گرمی
بوسه هم حس قشنگی است.
بوسه بر دست پدر.
بوسه بر گونه مادر
لحظه حادثه بوسه قشنگ است.
بفشارید به آغوش عزیزان
پدر و مادر و فرزند
به خدا گرمی آغوش قشنگ است.
نزنید سنگ به گنجشک
پر گنجشک قشنگ است
پر پروانه ببوسید
پر پروانه قشنگ است.
نزنید سنگ به هر زاغ سیاهی
به خدا زاغ قشنگ است.
چندشت میشود از کرم.
ولی کرم قشنگ است.
نسترن را بشناسید
یاس را لمس کنید
به خدا لاله قشنگ است.
همه جا مست بخندید
همه جا عشق بورزید
سینه با عشق قشنگ است.
بشناسید خدا
هر کجا یاد خدا هست
هر کجا نام خدا هست
سقف آن خانه قشنگ است.
اندکی شعر بخوانید.
غزل حافظ و سعدی
مولوی.فایز و خیام
شهریار. پروین.بهار
بشناسید فروغ
اخوان. شاملو.فریدون
گاه گاهی قیصر...
یاد سهراب به خیر
(روی قانون چمن پا نگذارید)
شعر سهراب قشنگ است.
حس سهراب قشنگ است.
خط به خط...واژه به واژه ...بنویس
شعر قشنگ است.
نغمه ساز قشنگ است.
نت گیتار قشنگ است.
ناله تار قشنگ است.
عشق که آزاد شود کوچه قشنگ است.
همه شهر قشنگ است
اگر از زاویه عشق به دنیا نگری...
ذره ای زشت نبینی.
در و دیوار قشنگ است.
محمد رضا نظری (لادون پرند)
آدم بزرگ تر که میشود محتاط تر میشود، بهای تجربه را اینطور پرداخت میکند که ریسک پذیری و جسارتش کمتر میشود، دور وبرش را خلوت تر میکند و آنقدر سرش را گرم زندگی میکند که پخته شود، هی هربار که اتفاقی می افتد صبوریش بیشتر میشود، هی هربار سکوت کردن را بهتر و کاربردی تر یاد میگیرد. بعد که کم کم یاد گرفت درد بزرگ شدن را آن وقت است که عادت میکند به همه چیز کم کم. اما یک جا هست میزند زیر همه چیز هیجان لازم، تغییر لازم، شادی مفرط لازم میشود و آن وقت به این نقطه که رسید بزرگ و کوچک سرش نمیشود، درست مثل همان کودک کله شق درونش تمام هم وغمش میشود صرف تلاشی برای تزریق همین هیجان و شادی و تغییر به زندگی. درست همین نقطه ایستاده ام و از هرگونه اقدام جهت فرار از چاله چوله های عادت و روزمرگی و سکون شدیدا استقبال میکنم! بلی!
گاهی هم میدانی دوستت دارد، میداند دوستش داری، همه چیز مشخص است، میماند آن که ندانی چقدر دوستت دارد، بترسی که یک نفر پیدا بشود، که او را بیشتر از تو بخواهد، که آن وقتی که دلت از دستت رفته ، دل توی دلت نیست، مدام فکرت این بشود که چرا حرف کلام نشد، که چرا واژهها تبدیل به احساس شدهاند، که چرا جملات عاجز از بیان همه چیز شدهاند...گاهی فقط همین حس دیوانهات میکند که تو بیشتر دوستش داری یا او !
پ.ن: این روزها که میگذرند نوشتههایم بیشتر رنگ خیال و احساس گرفته اند.به گمانم بالاخره گرما بر من هم اثر کرده. فقط نمیدانم چرا آنقدر هوا گرم شده که در حال تبخیر شدن پست میگذارم و دست به دعایم برای فصل سرما!
بعضی از ما آدمها یک خصوصیت بد داریم، آن هم این که تا یک نفر بخواهد حرف بزند، به جای گوش دادنش به فکر جواب دادن باشیم بیشتر، بی فکر، بی قید، بی دغدغه گوش دادن! اصلا همین خودم من یکی از همین آدمها بودم که تمام تلاشم را کردهام که این صفت را تا به حدی تعدیل کنم که به صفر برسانمش...اما این که یک نفر عزیز بشود، یک نفر برای دیگرانی مهم باشد و یک نفر شغلش اصلا همین شنونده بودن بشود و این صفت درونش نباشد به گمانم زجرآورترین اتفاق ممکن است که آن وقت است که نه تنها همدردی بلد نیست، نه تنها همدلی نمیداند بلکه در وقت نیاز هم نمک دستش میگیرد و هی میپاچد بر زخم طرف مقابلش...درست مثل همان پزشکی که به حرف بیمار گوش نداده نسخه پیچیده گذاشته روی میز و با صدای بلند در مقابل دهان باز مانده بیمار برای توضیح بیماریش میگوید:"مریض بــــــَعـــد." گاهی لازم نیست نسخهپیچی کنی برای زندگی کسی، لازم نیست هی نظر بدهی، هی بخواهی از تجربیات مشابهت بگویی، فقط گوش باید بدهی، فقط گوش بشوی و دیگر هیچ.شاید خودت هم همین میان هم سکوت را یاد گرفتی و هم صبوری را از میان حرفهای آن آدم آموختی...
جایی هست که به خیالت رسیدهای به هر آنچه که باید، میایستی، پشت سرت را نگاه میکنی، همه آن کسانی،و آن چیزهایی که جاماندند تا تو برسی را نگاه میکنی، با خودت حساب و کتاب میکنی و در نهایت یا لبخندی عمیق به پهنای صورت میزنی و یا با خودت تکرار میکنی، نمیارزید، که ای کاش هیچوقت آن دومی نشود که اگر بشود چه حسرتها که بر دلت مانده باشد از آدمها و لذتهایی که کنارشان گذاشتی تا برسی.گاهی هم اینطور است، تلاشت برای رسیدنیست که نمیدانی ماهیتش چیست، فقط میدانی راهی را جلو میروی، بی آن که به مقصد فکر کنی.درست مثل یک جنگل نوردی میان ابر ومه که لذتبخش است اما اگر گم شی، اگر به تهش نرسیدی ممکن است تمام لذتش زیر سوال برود..اما آخر کار به این نتیجه میرسی که "لذت" مسیر میارزد حتی اگر تهش خوب نباشد.