نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۸۳ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

گاهی هم از سبک سنگین کردن های بیشمار است که بیشتر از آن که همه چیز، تصمیمات هیجان انگیز به تو انرژی بدهند از تو انرژی می گیرند، که آن وقت است که یاد حرف های مادر می افتم که میگوید توکل کن، یک دل باش و از هیچ چیز نترس که دیگرنتیجه مهم نیست. اما گاهی فرسودگی بیشتر از آن است که یک دل بشوی، از بس که ترازو آوردی، از بس وزنه گذاشتی و اندازه گرفتی و هی با خودت زیر لب گفتی نکند اشتباه کرده باشم؟ نکند انتخابم درست نباشد پشیمان بشوم و گاه همینوقت هاست که از دست میدهی... از دست میدهی آدم ها را، چیزها را، حتی رویاها و آرزوهای قیمتیت را میان شک و تردیدهایی که از درون تو را خورده اند و اکنون دندان تیز کرده اند برای جانت، که ببلعند روح و روانت را، طراوت زندگیت را... گاهی مگذار تردیدو دودلی این ها را از تو بگیرند که گاه فرصت همان یک مرتبه است و بس...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 17 July 15 ، 13:22
notenevis ...

تمام عصرها را هم که شاد بوده باشی، تمام روزهای زندگیت هم که از لحظه به لحظه اش نهایت استفاده را برده باشی باز هم دست آخر غروب جمعه ضدحال بودنش بیشتر از آن است که دلت نگیرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 17 July 15 ، 13:02
notenevis ...

هرکس بد ما به خلق گوید،  ما چهره خود نمی خراشیم / ما خوبی او به خلق گوییم،  تا هردو دروغ گفته باشیم 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 15 July 15 ، 21:57
notenevis ...

لحظاتیست در زندگی که به یاد ماندنیست، مثلا آن لحظه که در جایی میان یک جمعیت شلوغ عظیم گیر کرده ای،  با یک حس دلتنگی، بلاتکلیفی، یا احساسی کاملا عجیب و با یک غریبگی سر بر میگردانی دنبال آشنا میگردی، یک لحظه عزیزت را میبینی، یک لحظه آشنایی میبینی، تمام وجودت، سرتا پایت خالی از انتظار تلخ پر از یک آرامش عمیق و شیرین و دوسداشتنی میشود، تلخی انتظار را از یادت میبرد و انگار کل دنیای پیرامونت را با تو دوست تر کند، اصلا انگار دیگر غریب نباشی چون همانی را که باید پیدا کردی و تو دیگر نقش یک غریبه را نداری، میشوی آشنایی که در میان هزار غریبه گیر افتاده در غربت.

 یکی را در نزدیک ترین فاصله به خودت داری و این یعنی بی اهمیت شدن هرچه اتفاق است در پیرامونت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 15 July 15 ، 21:54
notenevis ...

شاید امروز به نوعی روز خاص باشه، شاید به خاطر یه تولد مبارک همراه شده با یک توافق خیلی خوبی که لبخند را بر لب تمام مردممون آورده. مدت ها بود که این شادی، این لبخند، این اتحادی که بین هممون هست رو ندیده بودم، شاید به نوعی اونقدر همه چیز تصنعی شده بود که هیچ امیدواری برامون باقی نمونه. اما بعد از گذشت ده سال بالاخره بوی بهبود ز اوضاع شنیده شد، بالاخره دکتر ظریف به کل دنیا ثابت کرد که دیپلماسی یعنی چی؟ پای میز مذاکره کردن یعنی چی؟ صحبت به جای جنگیدن یعنی چی؟ دکتر ظریف شاید مصدقی دیگره که هروقت در آینده تاریخ اسمش بیاد همه با یک غرور ملی بهش دید داشته باشن. وقتی همه چیز دست به دست هم میدن که روز بیست وسوم تیرماه نود و چهار تبدیل بشه به یک روز  ابری نیمه بارونی دوسداشتنی تولدی توافقی هسته ای دیگه حرفی واسه گفتن نمی مونه. فقط میتونم از احساسم بگم که خوشحالم.


پ.ن: لازمه تاکید کنم توافق لوزان در روز تولد خودم اعلام شد:]

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 14 July 15 ، 15:33
notenevis ...

یک جایی خواندم زن‌ها بعد از گریه کردن تصمیمات مهمی می‌گیرند، به گمانم یکی از درست‌ترین حرف‌هایی بوده که خوانده باشم. زن‌ها دقیقا بعد از آن که زیادی از یک جا آزار دیدند، وقتی ناراحتیشان عود کرد، وقتی زیاد رنجیده شد خاطرشان یک جا ایست میکنند، پشت سرشان را یک نگاه میکنند، بعد هرچه بود و نبود را فراموش می‌کنند، سرد میشوند، بی تفاوت وبی احساس...آن وقت است که برای ان که بخواهی توجهشان را جلب کنی باید به نحوی خودکشی کنی...زنی که تظاهر کردن به این سبک را یاد گرفت دیگر برایش متفاوت شدن همانقدر سخت است که با هربار که بخواهد احساسات درونیش را زنده کند انگار یک دور تمام ناراحتی‌ها باز هم یادش بیاید...مراقب زن ها باید بود.گاهی خطرناک می‌شوند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 14 July 15 ، 05:23
notenevis ...

شاید هم وقتش باشد که این بار در واقعیت  بنویسیم :"اندکی صبر سحر نزدیک است." #توافق

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 13 July 15 ، 21:48
notenevis ...

هی پشت سر هم میگویند دخترها مادیگرا شدند، دخترها قبل از آن که عاشق پسری بشوند عاشق آهن پاره میشوند و بِلا بِلا بِلا.  هی هرروز میگویند دخترها پرتوقع شده اند، استانداردهایشان تغییر کرده و از این حرف و صحبت ها. سوالی که من دارم این هست که وقتی زیبایی ملاک انتخاب میشود، وقتی حتی شاغل یا غیرشاغل بودن یک خانم در این جامعه ملاک انتخاب میشود، این ملاک و معیارها دقیقا از آرمان های معنوی یک پسر نشات گرفته اند یا از عبادات شبانه اش!؟ من نمیفهمم در جامعه ای که به نوعی مسایل مادی مساله ایست برای پز  دادن، برای شوآف و تمام رفتارها هم همین را میگویند دیگر چه کاریست هی دنبال مقصر گشتن!؟ جامعه مریض است! افکار همه به نوعی در رقابت باهم بر سر پول است و بس! انگار واژه "همراهی"، "دوستی"،"رفاقت" طفل گمشده این جامعه هست. مرحمت نموده این کودک را در صورتی که پیدا کردید به فرزندخواندگی بپذیرید و نگذارید در کوچه پس کوچه های غریب شهر خاموش شود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 13 July 15 ، 20:02
notenevis ...

با دوستی بحث بر سر روابط آدم ها بود، که رابطه یعنی دونفر، هر رابطه ای که باشد، یعنی اگر من یک قدم برداشتم، تو هم قدمی برداری که اگر برنداشتی یا یک قدم باید عقب بروم یا قدم دوم را برندارم. اصلا رابطه یعنی احترام متقابل، یعنی برابری حقوق در مقابل هم. داشتم میگفتم هرچیز زیادیش اگر همانقدر زیادی پاسخ نگیرد زیادی آزاردهنده میشود به جای زیادی لذت بخش. راستش به گمانم علت خیلی از دلخوری ها هم همین باشد، یکی زیادی قدم برمیدارد و یکی زیادی قدم عقب برداشته یا جلوتر نیامده، آن وقت است که همه چیز تمام میشود و ناگهان چقدر دیر طرفین متوجه میشوند. باید مراقب رابطه ها بود، بعضی روابط ارزشش را دارند که مراقبت کنی که بی هوا ناگهانی روهوا نروند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 13 July 15 ، 13:51
notenevis ...

در درمانگاهی نشسته ام، قیافه ها را نگاه میکنم، همیشه از دیدن آدم ها لذت برده ام و اما از غم هاشان غمگین، اما درمانگاه همانجاییست که معمولا نگاه آدم ها نگران است، حوصله ها از انتظار به سر رسیده، یک بچه صندلی ردیف جلو در حال بازی با پدربزرگش است که مادرش که کنار من نشسته با صدای بلند صدا میزند:"فاطیما مراقب رفتارت باش." و من با خودم فکر میکنم یک کودک سه چهار ساله چه میداند مراقب رفتار بودن یعنی چه؟ فقط در حال لذت بردن از لحظه اش دست پدربزرگ را گرفته و با او بازی میکند. یادم به پدربزرگم می افتد که حتی وقتی مریض بود در حیاط می نشست و با ما پفک و بستنی میخورد... حتی وقتی دستگاه فشارخون را برای گرفتن فشارش روی دستانش بستیم تنفسش را عمدا تندتر کرد که با ما بخندد. دلتنگ شدم برایش، شاید هم مثل همیشه دلتنگ تمام کودکانه هایم که زمان برباد داد. تصورش را کن، در یک درمانگاه نشسته باشی منتظر نوبت آن وقت چهره آدم ها، انتظار به کنار، یک کودک سه ساله هم تورا دلتنگ کرده باشد، به گمانم همین برای یک صبح کافی باشد تا لبخند بر لبانت بماسد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 13 July 15 ، 07:54
notenevis ...