نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۴۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

آدمیست دیگر، یکهو دلش میگیرد، آن هم از آدمی که آنقدر دوستش داشت که دلش نمی آمد حتی خاربه پایش نشیند. اما یکهو انگار چیزی درونت بشکند و صدای شکستنش چیزی شبیه شکستن ظرف کریستالی درون دستت باشد که تمام دستانت را زخمی کند و خون فواره بزند و بند نیاید...  درست مثل آن که آن آدم چاقویی دستش گرفته باشد تا به قلبت حمله کند و خودش را از قلبت بیرون بکشد و برود... آنقدر توی دلت خالی میشود،  آنقدر تمام وجودت میلرزد و قلبت درد میگیرد که نمیفهمی دیگر مفهوم درد را... انگار بی حس شده باشی، آنقدر وجودت یخ شده انگار مرده باشی و حالیت نشده باشد، انگار تکه های بریده قلب شکسته شده ات عکس های قاب خاطراتت را هم پاره و پوره کرده باشد... هرچه هست و باشد اما حسی که قابل وصف نباشد را نمیتوان در قالب جملات بیانش کرد، نمیتوان توصیف کرد درونت چه خبر است وقتی اشک امانت نمیدهد که حتی حروف را درست و حسابی لغت کنی، لغات را به هم بچسبانی جمله کنی و جملاتت را از بغضت بگیری و بنویسیش یا به زبان بیاوریش.... 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 01 May 16 ، 20:43
notenevis ...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می‌خورم

عمـری است
لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می‌کنم: باشد برای روز مبادا
اما
در صفحه‌های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست

آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می‌داند؟
شاید
امروز نیز روز مبادا 
باشد

وقتی تو نیستی
نه هست‌های ما
چونانکه بایدند
نه بایدها

هر روز بی‌تو
روز مباداست
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 01 May 16 ، 12:12
notenevis ...

کاش کاری نکنیم که تصورات کسی نسبت به دوست داشتن و عشق عوض بشود، کاش مراقب ادبیاتمان باشیم که اگر کسی دوستمان داشت یکهو بی هوا کاری نکنیم که با اشکی که در چشمانش حلقه بسته حتی نتواند توی چشمان خودمان نگاه کند و بعد برود.... برود و دیگر پشت سرش را نگاه نکند که مسیر اشتباهی نرود... کاش کاری نکنیم تا کسی تمام مسیر آمده را با پای برهنه روی آسفالت داغ جاده دوستی برگردد و به ابتدای مسیر که رسید با پاهای تاول زده و نای خسته و چشمان کم سو شده از اشک،  دوباره مسیر را این بار بی هیچ عشقی، بی هیچ دوست داشتن و احساسی شروع کند و خودش را در خودش بمیراند... کاش هوس کشتن کسی به سرمان نزند...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 01 May 16 ، 11:42
notenevis ...

آدم ها عادت نمیکنند، فقط یک جا میفهمند که نه با کم صبر و طاقت بودن چیزی عایدشان میشود و نه با صبوری در امتداد سکونی که دچارش شده اند. آن وقت یاد میگیرند زجر کشیدن هم بخشی از زندگیست، جنگیدن همه زندگیست و برای حال خوب باید آنقدر دوید که صدای نفس نفست، نفس های عقربه ثانیه شمار ساعت را به شماره اندازد.... آن وقت است که اگر حتی آدم پرحرفی باشد، رو می آورد به سکوتی پراز فریاد، به پر بودن لحظات پراز هیچ، به پایان برای شروعی دیگر، به نهایت های منتهی ابتدا و به سکون هایی پراز جاری... این میان شاید آنقدر خوشبخت باشی که یک مراقبت باشد، همراهت شود و انگیزه به تو بدهد تا لحظه ها قشنگ تر و با صدای دلنشین تری سپری بشود و اگر آنقدر شانس و اقبال با تو یارنشود، شاید هم که در تنهایی به زندگی به این سبک هم عادت کردی و آن وقت از بعدش فاتحه خودت را هم خواندی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 30 April 16 ، 12:52
notenevis ...

همه آدم ها باید دوستان خوبی داشته باشند که وقتی در یک شهر غریب، خسته و خورد، پراز وحشت و ترس از غربت در شهری غیر از خودشان شدند، و دلشان نخواست بروند خانه کسانی که از لحاظ عقایدی با آن ها سنخیتی احساس نمیکردند، پیش دوستانشان بروند و از گذران وقت، خندیدن ها، گپ زدن ها آنقدر لذت ببرند که پیششان احساس آرامش کنند. اصلا حق همه آدم ها این است که دوستانی داشته باشندکه  بهتر از برگ گل و آب روان باشند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 28 April 16 ، 22:28
notenevis ...

تصمیم گرفته ام که برای خالی کردن خودم میان این همه متفاوت بودن روزهایم، نوسان حالم، تنها بنویسم... یک روز شاد، یک روز غمگین، یک روز بی هیچ حسی و میان همین سه احساس آنقدر تفاوت است که با تماموجود میتوانم همچنان لبریز باشم از زندگی با تمام پوچی که گه گاه به آن دچار میـشوم...زندگی همین است که آدم بتواند در لحظاتش ذره ای تفاوت ایجاد کند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 28 April 16 ، 20:48
notenevis ...

مثل وقتی که از حالت تهوع به خودت می پیچی و اما بالا نمی آید دل و روده ات، مثل وقتی که بغض گلوی آسمان را چنگ میزند و اما اشک نمیشود و نمیبارد، مثل آن وقت ها که هوا گرم است اما تنت یخ میزند، سردت شده و میلرزی و اما دم نمیزنی، ساکت میشوی، کلمات چنگ میزنند به دیوار قلبت، بغضت نمیشکند، حرف ها بالا نمی آید از دلت بر زبانت جاری نمیشود... گاهی هم اینطور است، در بدترین حال ممکن،  سکوت میکنی و اگر قرار باشد یک گلوله خرج خودت کنی به وقت حرف زدن، هزار گلوله در سکوت خرج خودت میکنی و دخل خودت را می آوری و حرف نمیشوی و حرف نمیشوی... نه آن که حرف نزدن برایت آسان باشد، آنقدر تهوعش حالت را خراب کرده که اگر بالا بیاوری کلمات را،  آسمان ابریت بد می بارد، درد قلبت کشنده میشود و تمام وجودت گر میگیرد و شاید یکهو نفست گرفت و همان لحظه تمام شدی....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 28 April 16 ، 20:42
notenevis ...

یک جا آدم دست از تلاش برای بدست آوردن آدم هایی که تا پای جان دوستشان دارد بر میدارد، تا قبلش تمام تلاشش را کرده و خودش را به آب و آتش زده، درست مثل پرنده ای که درون قفس افتاده باشد، تمام پروبالش درد بگیرد از بس هی خودش را به در و دیوار کوبیده باشد و اما رها نشده باشد، کز میکند کنج قفس،  آرام آرام آب و دانه ای که براش می ریزند را میخورد دانه دانه و زنده می ماند.... زنده می ماند اما زندگی نمیکند تا جایی که قفسش را باز گذارند،  بال بزند از قفس بیرون آورد و یا با تمام دردی که پروبالش دارد پرواز را همچنان باور دارد رها میشود یا آنقدر دردش عمیق است که بیرون را نگاه میکند و به درون قفسش برمیگردد... یک جا هست آدم خسته میشود، دلش میگیرد از دست کسانی که دوست داشتنشان دردش را به پروبالشان انداخته، اما زنده می ماند، نه آن که زندگی کند فقط نفس میکشد...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 28 April 16 ، 14:43
notenevis ...

فکر کن درختی باشی که وسط فروردین ماه سرما تمام شکوفه هات را تکانده، میوه های کوچکت را نابوده کرده و از حالا به تو می گویند پاییز ثمری نخواهی داشت... شاخه هایت را جمع میکنی، سرپا، ایستاده،  تمام قد سبز باقی می مانی تا پاییز پادشاه فصل ها... مجبوری که بپذیری... اگر بگذاری سرما اثرش را زیادتر از حدش بگذارد شاید که همان اندک میوه ای که پاییز داری راهم از دست بدهی و آن وقت در پاییز پادشاه فصل گدایی کنی و اما شاید آنقدر خودت را پرورش دادی که همان اندک ثمر بهترین ثمر چند سال اخیرت باشد. راستی تو کدام یکی اش هستی؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 24 April 16 ، 21:35
notenevis ...

با دنیای جدید روبرو شدم و اونم اینه که من یک سری دنبال کننده دارم که وبلاگم رو میخونند و منم میتونم یک سری وبلاگ رو دنبال کنم  و بخونم :))) واقعا مرسی خودم که کلا اینقدر به وبلاگم اهمیت میدم. هرچند وبلاگ واسه من یه محلی واسه نوشتن هست و خیلی از دوستانی که وبلاگشون رو خوشم میاد از طریق فیدلی دنبال میکنم.کلا آدم اهل نظر بده نیستم و خاموش دنبال میکنم خیلی از وبلاگای دوسداشتنیم رو صبح به صبح در مسیر رفتن به سرکار.خواستم بگم که اینجوریام نیست که کلا اینقدر پرت باشم و نیام بخونمتون، فقط حس نظر گذاشتن و این حرفا نیست. ضمن اینکه خب وبلاگ خودمم خیلی خاطره و اینا نمیذارم اگر دقت کرده باشید بیشتر یه محل نوشتن هست برام و تمرین نوشتن از تخیلاتم و اون چیزایی که توی ذهنم بت میشن و یا گاهی آزارم دادن یا خوشحالم کردن.به هرحال با ما باشید با کشفیات جدید وبلاگ و سرویس بیان  وبلاگ دات آی آر :)))

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 24 April 16 ، 18:34
notenevis ...